Sonntag, 1. März 2009

خطابه/


فرشته بزرگ

 
خطابه ای بزرگ از وفا و سخنی کوچک از من

خطابهٍ شاعر بزرگ(اسماعیل وفا) را هنگامی بر روی سایت دیدم که پیش از من و به سرعت 700 نفرآن را خوانده بودند و البته این رقم افزایش نیز یافت. نمی دانم آنها پس ازخواندن شعر چه احساسی داشته اند؟ تکان سختی خورده اند وآه کشیده اند؟ یا گریسته اند یا آتش گرفته اند یا نفس راحتی از درون سینه بیرون داده اند. از میان این خوانندگان، بدون شک اهل قلم(سیاسی یا انقلابی یا ادبی و…) هم زیاد بوده اند. خطابه چه کسی را مورد خطاب قرار می داد؟ نمی دانم درباره شاعر یا شعرش چگونه فکر می شود؟ آیا او فقط یک شاعر است و حقایقٍ بدون اهمیت و بی آزاری را به دلیل مناسبت ها می گوید یا فردی جدی و هشیاری است و به قول خودش خونش را می سراید. شعریک هفته بر روی سایت بود و بعد آرشیو یا محو شد. یک هفته است که شعر جلوی روی من است. نه برای لبخند زدن و لذت بردن که شاعر به خاطر دلٍ درد مند من یا تو یا … آن را سروده است، بلکه برای جدی دیدنٍ کلمات. کلماتی که بار شتر نیستند، بلکه عمرٍ چهار نسل برای آن پرداخت شده است و تک تک آنها با زندگی ما عجین بوده است و به قول شاعر زیرسبیلی رد می شوند. مصرع هایی چون:
…و تا حالا و با توجیهاتٍ انقلابی و توحیدی، پیشخوانٍ قصابی، ساطور،کارد، دادگاه، رییس دادگاه، سرودٍ خونین جهل آگینٍ اعدام باید گردد….یا سطوری مانند: به دلیلٍ تجمعٍ مومنان صاحب صلاحیت وانقلابی! هنرمند بزرگ(گورکی) عضو حزب نشد و به دلیلٍ وجودٍ الاغ هایٍ سراپا گوش، انقلابیون دیگری برای حل تناقضاتشان[با سیستم نو] ، رگ خود را زدند یا قلب خود را با گلوله ای سوراخ کردند.[آه]
در صفحه 4)… حرف های چند خروار معترض و بریده از مزدورانٍ بورﮊوازی واقعی است و دیکتاتوری پرولتاریا، دست آخر پدر پرولتاریا را درآورد.[ از بریده به عنوان کسانی صحبت می کند که با قدرت نو و اهرم ها و مکانیزم های آن همراه نشدند.]
وکودن ترین اراذل، شلاق برکف وکف آلوده در دفاع از حزب و دیکتاتوری آن برسر وسبیل شاعران و نویسندگان می شاشیده اند.
بنا به گفته رفقای چینی، انقلابیون دوآتشه قبل و ضد انقلابیون کنونی، ماﺋو ….تمام هیکل کیش و شخصیت بود و تاریخ مشروعیت خود را از او داشت و یک میلیارد مردم را به خود مشروط کرده بود.»

 در مجموع شعر زخمی را نشان می دهد،که عفونت آن را نمی توان از دماغ دور کرد.
تا اینجا می توان به حولٍ قوه الهی فکرکرد، انشاء الله گربه است و ربطی به ما ندارد و شاعراز دورانی که بحمدالله گذشته و تکراری نیست، صحبت می کند و ما از این یادآوری و تجربیات روشن نه به عنوان قوانین و زبانٍ عامٍ قدرت بلکه الزامات یا اتفاقات و جهالات قرن های گذشته تا قرن بیستم مرور و ازآن عبور می کنیم. قرن بیست و یکم، سردی و تاریکی های قرن بیستم را نخواهد داشت. مسله انرﮊی که موضوع قدرت جهانی و مسله این قرن است و اهریمن و عفریت مرگ را به ارمغان آورده است، راه حل بشردوستانه خواهد یافت و یانکی ها قدم به قدم تا به خانه خود باز خواهند گشت و معجزات بی پایان و نورانی، واقعیت های سخت، را به زانو درخواهند آورد!
در بخشی که شاعر برای لبخند زدن رفقای چپ در ردای مًلٍکٍ بزرگ تناقضات آفرینش و تضادهای یهوه را افشا می کند، بی انصافی است اگر که تنها قدرت قلم او را ستایش کنیم و حق گویی و ایستادن او رو در رویٍ خدایٍ خطرناکٍ قدرت را نبینیم. [ با اجازه ودر پرانیز باید بگویم که اشاره و دلسوزی شاعر برای کسانی که از خدا عدس خواستند و بوزینه شدند.( قرآن سوره بقره آیه 65) بوزینه شدن آنها به دلیل تنوع غذایی نبود بلکه بسیاری پس ازآزادی از شر فرعون به دلیل رنج های آزادی،( بیابان و هزاران خطر..) اعتراض کردند که شرایط قبلی بهتر بود. اما راه بازگشتی هم نبود، باید رو به جلو تا سرزمین موعود با رنج های خود(حل تضاد و ایمان به توانمندی خودکه نه ناشی از قدرت و توسل به قدرت بلکه در چهار چوب ده فرمانٍ انسانی بود) می رسیدند.] شمشیری هم که دوگروهٍ یهود، پس ازآزادی و رهایی از بندگی بر روی هم کشیدند، رویا رویی انقلاب وضد انقلاب به زبان امروزی( دو دستگاه فکریٍ گوساله پرستی و خرافات، و دستگاه دیگر، ادامه دادنٍ راه آزادی در مسیر انقلاب و هستی بود. از نوع هیتلر و برای نیستی نبود. نخستین فرمان از ده فرمان فقط من را بپرستید بود.(حتی پیامبر قبله نشود.) دومین فرمان هیچ تصویری و سمبلی(آدمیزاد) شبیه من نیست، بود. این ها نخستین فرمان های تغییرناپذیرٍ آزادی یا فرامین یهوه بودند.
البته خودٍ شاعر بهتر از بنده یا امثالٍ من(که به او ایمیل می زنیم و به قول خودش، جلوتر از نوک دماغمان را نمی بینیم) شناخت کامل دارد و به جای پرتقال فروش، هندوانه فروش را که از روز اول گم نشده بود، پیدا می کند. به هرحال تناقضات روشن می شوند.
صفحه 5) :«خداوند ازآگاهان امت بدون اجازهٍ مقدسینٍ معترض(؟!) تعهد گرفته است که حرف های حق را بزنند. حرف های ناگفتنی را هم کمابیش وگاهی از اوقات بارعایت چپ و راست و عدم سوء استفاده ملایان بزنند. وادامه کلام… که تمام بدبختی های مسلمین از اسلام است.» راستش در این قسمت شعر متوقف شدم و می پرسم که کیست این فرشته بزرگ و تحسین برانگیز که چنین رسا تضادهای آفرینش تا امروز را می بیند و روشن تر از هر من و مایی هم به حضرت حق وصل است؟!
اگر نگاهی به بخش اول شعر و گذری از دیکتاتوری پرولتاریا تا دیکتاتوری های مذهبی حاکم وغیرحاکم بیافکنیم، برای نخستین بار دیدنٍ این سطور:
دجالیت دجالیت را
وحقه بازی پدر سوختگی را
و دروغ دروغ را
و هدف وسیله را
و وسیله همه چیز را!
خواندن این قسمت مرا تکان داد.آیا پدرآدمها از این واقعیات درنیآمده است؟آیا هیچ راهی جز همین راه وجود نداشت و هنوز هم وجود ندارد؟ آیا ایمانی مجروح نشده است؟
شعرخطابه اعتراض به خدا یا انسان یا قدرت،کدامیک است؟آیا اعتراض به قدرت اهریمنی نیست که تنها در اختیار انسان است وآنهم نه انسان عادیٍ کوچه و بازار بلکه انسانی است که در مسیرتکاملی اش تبدیل به غول های انسانی، مثل لنین، استالین و ماﺋو و خلاصه یک رهبر …می شود. صحبت از رنج هایی است که بوده و حالا هم هست. وصل کردن انسان به خود، راهی بود که تجربه شده و این تجربه هست. هدف از بیان آن از سوی شاعر مسؤلانه است نه برای لبخند زدنٍ من یا رفقا.
بیش ازشعرآنچه برای من تحسین برانگیز است وجودٍ آزادی قلم و بیان وحق اعتراض است. درشرایطی که دو تا انتقاد یا حق گویی سنگین است و جایش درمقامٍ آزادیٍ فعلی نیست. در چنین فضایی باز هم باید خداوند را به وجود فرشته بزرگ شکرکرد که به دادٍ آدم بینوا رسیده است. چرا باید دادٍ فرشته بزرگ هم از دست قدرت ها درآید؟ لطافت روح شاعر و حساسیت فرشته بزرگ به ضمیمه دیدٍ گسترده وعمیق او بقیه دیدها را که از نوک دماغ جلوتر نمی رود، جبران کرده است! باز هم خدا را شکرکه غول قلمی هست و در زیرسایه خطابه اش آفتاب می شود! فرشته بزرگی که در برابر خدایان به غول شدن انسان و قدرتمند شدن و فساد کردن و ستم …. اعتراض و انتقاد می کند. فرشته ای که خطابه او در مقامٍ حق طلبی و حق گویی است.
آنها که شرایط حساس فعلی را می شناسند و به 27 سال رنج های مقاومت فکر می کنند، با لبان بسته در برابر خطابه می مانند.
ای تمام کسانی که می خواهید بدانید
و خرک خودتان را از باتلاق جهل مرکب برهانید
اسب خٍرًد ازگنبد گردون بجهانید….
*
اگر در داستان آفرینش انتقادٍ ملک مقرب( به منتقد به چشم ابلیس نگاه نکنیم!) به خداوند را در اعتراض به سوء استفاده انسان از قدرت دنبال کنیم، خداوند به او پاسخ می دهدکه من می دانم آنچه را که تو نمی دانی. چیست این سد الهی یا اهورایی یا ایزدی که مانعی در راه فنا پذیری انسان یا آدم و له شدنش در زیر دست و پای قدرت های گوناگون است. چیست آن رازی که در نهاد هربشر هست و هرکس به آن اعتقاد دارد وبه آن تکیه می کند.
آنچه که آدم یا انسان را نجات می بخشد نه قدرت بلکه عشق است. از شعر خطابه من به درد عمیق تری می رسم و آن نه رنج های ناشی از قدرت(دیکتاتوری های گوناگون) بلکه فقدان عشق و پیوند است. این درد وسخن گفتن ازکمبود آن و اعتراض به لطماتی که به روح و جوهرانسانی وارد شده است، آسان نیست و معترضٍ به آن به چشم مددکارً نیروهای ارتجاعی دیده می شود.
خطابه تلخ بود و در مقابل آن به آسانی از وجود عشق سخن گفتن وبا کلمات گردنبندی از عشق بافتن یا ساختن و به گردن بتی یا معشوقی یا محبوبی انداختن، اندوه را پایان نمی بخشید. از صدف رنج های خود گردنبندی ساختن و به گردن بشریت یا مردم یا خلقی انداختن، آسان نیست. درد عشق داشتن آسان نیست. با این حال انسان جاودان و جهان زیباست. پاسخ تلخی ها تنها شیرینی عشق است. پاسخ تلخی ها دوست داشتنی بزرگ است.
استراتژی آخوندهاست که گور خودشان را با بمب اتم می َکنید. دیر یا زود طناب قدرتٍ اتمی آخوندها به گردنشان خواهد پیچید وایران بدون حکومت آخوندها هر قلبی را شاد خواهد کرد. در چنین آستانه ای، مقاومت پیروزی های خود را خواهد داشت زیرا برای آن زحمت کشیده است ولی درکنارش بحثٍ پیوند بین آحاد ملتی است که آزاد از سرکوب و قدرت مذهبی خواهد شد. درد مشترک نابودی روح یک سرزمین و یک ملت است. همین محورٍ پیوندی ساده اما عمیق است.
هفته قبل مادری مسافر از خوزستان به خارجٍ کشورآمده است، روایت می کردکه در خوزستان جوان های متعرض به رﮊیم و موتورسوار بدون ترس از پاسدارها، روسری ها را ازسر زنان و دختران می کشند و شعار میدهند: ایران بدون روسری! رنجی که مردم تا بن استخوان از دست قدرت با بهانه مذهب کشیده اند و فقرو اعتیاد و توسری و تحقیر و تنفر و انزجاری که لمس کرده اند و متقابلا تنفری عمیق و انزجاری عمیق ازآیت الله ها که هزار بار بدتر از اهریمنٍ قبلی بود، دارند. شاید حتی و با تأسف به سمبل ساده روسری هم خصمانه نگاه کنند. به زبان ساده، پاسخ خشونت مذهبی را با خشونت ضد مذهبی بدهند. در مجموع دردهای ناشی از دیکتاتوری بی پایان است. راه حل های گوناگونی می توانند باشند اما هیچیک از این راه حل ها بدون عشق و اعتمادی حقیقی نجات بخش روح یک سرزمین نخواهد بود. ساده ترین پیوندٍ صادقانه(آسمانی یا زمینی) بین رهبران بزرگ و دریای خلق، عشق بوده است. کسانی که انسان را ارزش می دیدند و پلیدی و پستی وگوسفند و برده و بنده و الاغ های سراپا گوش(به قول شاعر) نمی دیدند. به همین دلیل پیامشان چه آسمانی یا زمینی اعتماد و باور بود و ارزش به انسان می بخشید و نیازی به قدرت و هزار و یک اهرم قدرت نمی یافتند.
بدینگونه شعر با امیدی تازه نه تجربه شده پایان می یابد.
بلکه فردای دور
از افق دستها که به ایده ها شکل می دهند
از افق انسان اندیشه ورز تا همین الان
شعور دانش شرف به صلاحیتی نوین آراسته شود.
*
خلق های ایران و اقوام گوناگون آن، روح کهنی دارند. برگزیده بودند و هزار بار با خاک یکسان شدند. وقتی برخیزند باز همان روح هستند. ایرانیان هزار وچهارصد سال قبل بدون جنگ و با صلح درهای ایران را برای ورود عربها و اسلام و هزار وچهارصد سال بعد باز بدون جنگ این در را برای ورود خمینی گشودند، فراموش نکنیم که آنها در مقابل صداقت با نیرنگ رو به رو شدند. باعجم بودن و دست دوم بودن و بی هویتی رو به رو شدند.در این مقطع عامل رنج هایشان دیکتاتوری با بهانه اسلام است. آشکار و پنهان با آن در حال جنگ هستند. درحال مبارزه با دیکتاتوری هستند و دریک کلام این بار هم در به روی عشق و صلح می گشایند نه قدرت. به تنهایی نمی توان، با قدرت نمی توان، تنها راه حل عشقی شجاعانه و نوست. اندیشه "برگزیده بودن" و "ما به تنهایی" اگرچه به حق هم باشد، برای میهن 7هزار ساله و هفتصد میلیونی درمان زخم هایش نخواهد بود.
عشق فراسوی برگزیدگی و شجاعانه و به خاطر و به نام ایران و سرزمین ایران شاید زخم بی اعتمادی را مرحم باشد.
روزی که قدم در راه مبارزه علیه اسلام خمینی نهادیم به فرمان اسلام عقیدتی و توحیدی و انقلابی و…برگزیدگان بودیم. امروزه ایران و ایرانی از هرایدﺋولوﮊی آزاد، و جز برای زیستنٍ آزاد وکمتر رنج کشیدن و هویت واحد داشتن خواسته دیگری ندارد. یک سرزمین و یک خلق و یک هویت که قرن ها به دور از دموکراسی و آزادی بوده است، درآستانه نوینی است. نگاهی به ملوک الطوایف گوناگون فعلی که ناشی از رنج های گوناگون است تا اندیشه های گوناگون، چه حلقه واقعی وحدتی وجود دارد؟ جز نام ایران و نام مردم ایران. عشقی واقعی و ناشی از روح واحد جدا از عقاید و احترام به یکدیگر به جای اینهمه اهانت، شاید که توجه و عنایتی و درس عبرتی از خطابه خواندن باشد. این لاشخور یا آن لاشخور نمی تواند طعمه آزادی را از حلقوم مقاومت بیرون بکشد. عشق وسمبل آن، روح یک ملت یا یک عقیده است که درکالبدی که به آن سرزمین یا عقیده معتقد است، تجلی پیدا می کند. جایی که جا پای عشق محکم باشد، کارها آسان می شوند.
برای آنان که خدایشان عشق به مردم است و برای آنان که خدایشان صلح و محبتی راستین است، پیامشان واحد و ساده و فراگیر خواهد بود.
تعظیم در برابر شعری که بشریتی را مورد خطاب قرار می دهد. احترام به خون ونه کلمات که این خون نه از رگ ها و جگر یک نفر که از جگر خونین یک مقاومت و با فداکاریٍ چهار نسل می چکد. باید افق دیگری بگشاید. افقی که فردایٍ دور از دسترس را نزدیک و آزادی را محقق سازد.
ملیحه رهبری
06، 05 ،2006

Keine Kommentare: