Montag, 18. Oktober 2010

شادی در جمهوری اسلامی

نوشته: ملیحه رهبری

شادی درجمهوری اسلامی

آنگاه که قربانی گشتی
وسرت برسنگ قربانگاه افتاد
وقلبت از سینه جدا شد
دیگر جستجویشان مکن!ـ
برای تو تنها پاهایت میمانند تا بگریزی
وسرزمین عظیم سکوت و تقدس یک قربانی!ـ
که به افسانه ای کوچک پیوسته باشد!ـ

تلفن زنگ می زند به سوی تلفن می دوم. با شنیدن صدای خش خش تلفن، متوجه می شوم که از راه دور است. یک هفته است که منتظر این تلفن هستم. دچاراضطراب می شوم و می گویم:« آلو! آلو! شما؟» صدای سهیل را ازآنسوی سیم می شنوم که می گوید:« من هستم! سهیل! مامان صدای مرا می شنوید؟» قلبم به شدت شروع به زدن می کند ودریک آن دچارموجی ازاحساسات پرفشارومتناقض می گردم. می خواهم ازخوشحالی فریاد بزنم اما خود را کنترل می کنم، به تندی می گویم:« بله! بله! بفرمایید!» سهیل می گوید:« سلام مامان! از شما می خواهم که دچارشوک یا حمله قلبی نشوید. تلفن منزل درحال کنترل است وشاید به شما خبر داده باشند که من از زندان فرارکرد ه ام. شاید شما را در این رابطه بازجویی کرده باشند. می خواهم آنها بشنوند که درفرارمن هیچکس مقصر نیست. من موفق به فراراز ایران هم شدم. الآن هم در جای امنی هستم. نگران نباشید.»ـ
از شنیدن این خبر خوش، چنان هیجانزده می شوم که بی اختیارشروع به گریه کردن می کنم و می گویم:«چی؟ نه! من هیچ خبری نداشتم که تو از زندان فرار کرده ای. بگو ببینم که راست می گویی یا داری با من شوخی می کنی. ازکجا زنگ می زنی؟ مگر ممکن است که تو فرار کرده باشی؟» سهیل می گوید:« مامان من درزندان نیستم و ازایران هم فرارکردم و درجای امنی هستم. باور کنید! اما نمی توانم بگویم چطوری فرارکردم. ازشما می خواهم نگران نباشید. راهی نداشتم جزآنکه فرارکنم. به چه گناهی باید سال های سال را درزندان ودر تبعید می گذراندم!؟» درحالیکه همچنان گریه می کنم، می گویم:« هیچ گناهی! هیچ جرمی نکرده بودی!» سهیل پاسخ میدهد:«من هیچ جرمی نداشتم جز آنکه یک دانشجوی آگاه بودم و به حکم وظیفه انسانی ام به دنبال حداقل آزادی ها برای خودم و جامعه ام بودم. به این جرم بدترین وتلخ ترین شکنجه ها را تحمل کردم و در بیست سالگی بخشی از سلامتی ام را مثل پیرمردها از دست داده ام ورنج وشکنجه دیگران را به چشم خودم دیدم وشکنجه کردن روحی وجسمی تمام شدنی نبود و چاره ای برایم نماند جزآنکه فرارکنم و خوشحالم که موفق شدم. بازهم می گویم که هیچکس در فرارمن نقشی نداشته است ومقصر نیست ونباید دستگیرشود. من امیدوارم که مشکلات جدیدی برای شما فراهم نکنند، از این بابت از شما معذرت می خواهم و امیدوارم مرا ببخشید. من باز هم به شما زنگ می زنم. خداحافظ!»ـ
بی اختیار فریاده میزنم و می گویم:« الو! الو! صبرکن!» ارتباط ما قطع می شود ومن چون تشنه ای درکنار چشمه باقی می مانم. گوشی دردستم می ماند. می دانم تلفن کنترل است وبا صدای بلند به گریه کردن ادامه می دهم. درضمن گریه کردن خم می شوم و به خاک افتاده و زمین را سجده می کنم. و بعد نگاهی پراز قدرشناسی به سوی آسمان می افکنم. او بود که از میان خطرها فرزندم را به ساحل نجات رساند. خدای من، فرزندم را از چنگ ابلیس وهیولا نجات بخشید و چرا از آزادی او خوشحال نباشم؟ خدای من! تو چه شادمانی بزرگی به من عطا کردی؟!ـ
هربار که به ملاقاتش می رفتم،افسرده مثل گل پژمرده ای بود و من سنگینی وفشارتمام این کره خاکی را بر روح خود حس می کردم. زیرا من او را دراین کویر وحشت به دنیا آورده بودم. سی سال پیش که این مملکت قتلگاه جوانان آگاه وآزاده شد، ما چشمان خود را بستیم و به زیر لحاف گرم خزیدیم و نسل بعدی را آماده کردیم و وقتی چشمانمان باز شد که نوبت خودمان رسید؛ نوبت تماشای مرگ و گرفتن جان فرزندانمان!ـ
در جهنم مخوف اوین، روح زیبا و جوان فرزندم را چنان به زنجیراسارت کشانده بودند که نورو فروغ زندگی در دیدگانش باقی نمانده بود. روزها وهفته ها، به همراه سایرزندانیان با اعتصاب غذا وبا مقاومتی جانانه، بهای سنگینی برای دفاع از حرمت های انسانی پرداختند و شکنجه گران را به زانو درآوردند اما موفقیتی چند روزه بود و دوباره، روز از نو و روزی کتک و تحقیر و رفتارهای هیستریک وسادیسمی بازجوها، از نو. ظاهرا امیدی به نجات و تغییراین شرایط نبود ومن ایمان داشتم که در برابر این هیولای مرگ راهی هست و نباید تسلیم شد. وحالا ضربه را موفق وارد کرده بودم. سی سال تمام درهمان آموزش وپرورش با این نظام مزخرف و فرهنگ منحط آن جنگیده بودم وترسی ازآنها به دل راه نداده و مرعوبشان نشده بودم وطنم ایران وآزادی را حق خودم دانسته بودم و حالا هم باید حقم وآزادی فرزندم را پس می گرفتم. البته به شیوه ای که سی سال است دراین نظام یاد گرفته ایم، پیچیده عمل کنیم. نقشه فرار فرزندم را درطی ماه ها در انتظار آمدن او برای مرخصی ومعالجه به دقت کشیده بودم وهیچکس را در جریان آن قرار نداده بودم. آنچه درفکرم می گذشت، صحنه جنگ بزرگی با دشمن بود که به تنهایی درآن ایستاده بودم. میدانی به وسعت زمانی بیش از یکسال و ورود و خروج هر روزه من به آن و خردشدنم تا مرزهای ناگفتنی روح و روان یک مادر. به تنهایی جنگیدم و ایستادم و پیروز شدم. می خواستم برپاشنه این آشیل عهد دقیانوس که عربده هایش گوش فلک را کر می کند، ضربه ای وارد کرده باشم. وا ین تلفن وصدای فرزند آزاده وآزادم، شیپور پیروزی من بود که مرا چون پروانه ای سبک به رقص درآورده بود. من پیروز شدم. من از تاریکی زندان فرزندم را به سوی نورآزادی باز گرداندم اما به قیمتی گران که باید آن را بپردازم، با اینحال خوشبختم وامروز برایم روز مبارکی است و ازخوشحالی شروع به خوردن شیرینی می کنم. اما نمی توانم این خوشبختی را با هیچکس تقسیم کنم. سکوت می کنم. نه به کسی زنگ می زنم و نه از خانه خارج می شوم تا نیمه شب که زنگ خانه به صدا در می آید. می دانستم که بعد از این تلفن خواهند آمد و مرا برای باز جویی خواهند برد. خود را پیروزمندانه آماده کرده ام. با لبخند درب خانه را به روی مأموران باز می کنم. به داخل خانه هجوم آورده و وحشیانه شروع به گشتن و به هم ریختن خانه می کنند. با شکیبایی تحمل می کنم تا کارشان تمام شود.ازاتاق سهیل انبوهی کتاب ومدارک دانشگاهی او را درکارتون ریخته اند تا با خود ببرند. آه می کشم! بعد با رفتاری دوگانه، شیرینی روی میز را به آنها تعارف می کنم. آنها با سردی وتلخی آن را پس می زنند، رفتارشان از بدو ورود با ایجادرعب ووحشت حداکثر همراه است وبه سؤال من که دنبال چه می گردید، جواب نمیدهند. در میانشان چند تایی جوان هم سن وسال فرزندم هستند و افسوس می خورم که با ششتشوی مغزی وآموزش مکفی آنها را معتقد یا متقاعد کرده اند که با خیال راحت حمله کنند ودستگیرکنند وبه شکنجه گاه ببرند وکاروشغلشان نابودی بهترین و نخبه ترین فرزندان میهن وعزیزان مردم باشد اما کورخواندند ومرغ از قفس پریده است. آنها با نگاه هایی خصمانه به من نگاه می کنند. بازجو یا سرکرده ای که همراهشان است، چند سؤال کوتاه ازمن کرده و بعد مرا با خود می برند.ـ
سفرهراس انگیزی است اما شادی نجات یافتن فرزندم چنان جان مرا روشن کرده است که غمی ندارم. دربازجویی آرام مثل دریا دربرابر طوفان وحشی خشم بازجو و نگاه های دریده شکنجه گران باقی ماندم. به من گفتند که خانه را مصادره خواهند کرد ووسایلم را به خیابان خواهند ریخت ودوران بازنشستگی ام را باید در زندان بگذرانم. پرسیدم:« مگرشغل شما جزخراب کردن سقف خانه ها و رنج وعذاب خانواده ها ودستگیری و شکنجه وکشتن واعدام چیز دیگریست؟ شغلتان را انجام دهید و لقمه نان تان را درآورید. پس ازسی سال آموزگاری، دوران بازنشستگی ام را در زندان اوین خواهم گذراند وبه لطف خدا امیدوار خواهم بود. تاریخ درباره بیگناهی ما قضاوت خواهد کرد.» بازجو با نفرت و کینه به من می گوید:«کورخواندی! هرکس به اینجا وارد شود، جز با بدنامی خارج نخواهد شد. فکرنکن معلم بوده ای. شما فاحشه ها....» جوابی نمیدهم. زبان یکدیگر را نمی فهمیم.
بارها درطی بازجویی حمله کردند وکتکم زدند وموهایم را کشیدند و رکیک ترین فحش ها را که خود مظهرآن بودند، نثارم کردند. استخوان هایم را کوبیدند اما مرا باکی نبود. گوییکه قبل ازکشیده شدنم به صلیب بازجویی، روح خدایی من از تنم آزاد شده و درآسمانی که فرزندم درآن زندگی را بازیافته بود، به خرمی پرواز می کرد. با آنکه اشکهایم ازدرد روان می شدند اما پشیمان نبودم و درآن حال، به راز مقاومت دریا دلان ومیهن پرستان و زندانیان سیاسی دلیری پی می بردم که نه تنها امروزدرهمین زندان بلکه چندین نسل استخوان هایشان را دراین کوره مخوف آدمسوزی آب کرده و تا مغزنخاع سوزانده بودند اما جان عاشق آنها هرگز تسلیم دیکتاتوری نشده بود ومی باید که با اینهمه فداکاری وجانبازی پرافتخارنسل ها، دوران دیکتاتوری برای همیشه دراین کشور پایان پیدا کند.ـ
مرا به سلولی تاریک انداختند و هرروزبازجویی ام کردند تا با ایجاد ترس و وحشت جان مرا برلب برسانند و روحم را با یأس و نومیدی تاریک کنند اما شادمانی مرا پایانی نبود زیرا فرزندم را ازبازگشت به این جهنم نجات بخشیده بودم. زیباترین پرنده ازقفس گریخته بود ومرا چه باک ازمرگ بود؟ عمرخود را کرده بودم ولی به زندگی وعمر وجوانی کسانی فکرمی کردم که قطرات خشک شده خونشان بر دیوارهای سخت وسیمانی سلول باقی مانده بود. درسلول بیش ازآنکه به خودم و به بازجو و به جواب هایی که باید به او بدهم، فکرکنم، بی اختیار درگیراحساسات دیگری شده بودم. سی یا چهل سال وحتی بیشتراست که این سلول ها هیچ روزی خالی نبوده اند. چندین نسل ازنوابغ واندیشمندان و متفکران وانسان های آزاده و... به جرم اندیشه یا عقاید یا انتقاد به ساختار پوسیده حکومت یا به جرم ارایه نمودن راه حلی نو برای حل مشکلات لاینحل جامعه، دستگیر و به این زندان آورده شده ا ند و روح وجسم مرده آنها ازاینجا خارج شده است. آیا با اینهمه شلاق وشکنجه و کشتاردرنظام گذشته ویا نظام فعلی موفق شدند تا دیکتاتوری خود را برای همیشه به مردم تحمیل کنند؟ آیا توانستند مانعی در برابرخواسته های حق طلبانه و مطالبات اقشار مختلف مردم باشند؟!ـ
درسلول سیاه و تاریک، جایی که نور خورشید درآن هرگز نمی تابد و روشنایی لامپ راهرو به آن یک شام غریبان ابدی بخشیده است. دراینجا به گونه ای فکر می کنم که به آن عادت ندارم. یعنی به ریشه های بدبختی هایمان فکر می کنم که درخارج از زندان نمی توانستم، اینگونه روشن یا ملموس متوجه آنها بشوم. بیش ازهرچیز یا هرموضوعی به این می اندیشیدم که چرا زندان؟ چرا شکنجه؟ چرا تحقیرودربند کشیدن انسان آگاهی که سی سال آموزگار و دبیر بوده است؟ چرا مشتی وحشی ما را درزیرچکمه خود دارند؟
بی اختیارو با خشم از خود می پرسیدم که چرا سی سال پیش اجازه دادیم تا یک نفرتمام دستاوردهای انقلاب سی سال پیش را به نام خود کند؟ چرا تنها به یکنفراعتماد مطلق کردیم، مگراو به تنهایی انقلاب کرده بود؟ چرا تقدس(صلاحیت آسمانی) را وارد عالم سیاست کردیم؟ چرا همواره وهمیشه دربرابرصاحبان قدرت به جای هشیاری، زانو زده وازآنها تشکر می کنیم؟ چرا باید آدم های بزرگ(صاحب قدرت) را بپرستیم؟ شاه یا امام یا رهبر یا ... و چرا آن یکنفر باید مادام العمر دارای قدرت مطلق باشد و بقیه مادام العمرمطیع مطلق ونیازمند به او باشند وهرآنچه که او دیکته کند بقیه مثل بچه های دبستانی تکرار کنند و ما هم به تماشای این صحنه ها افتخارکنیم؟ حضرتشان در قرن بیست ویکم( 21) بازهم صحبت از ایجاد مدینه فاضله ای می نماید که درقرن بیستم یا چهارده قرن پیش هم برپا نشد وچرا بازهم اصرار برمنجی بودن خود وعقاید مقدس و نجات بخش خود می نماید که دوران تاریخی ویا قرون وسطایی آن گذشته است! همین حضرت امام که دیکته میکند و بقیه تکرار می کنند، دیروز یا امروز یا فردا، برمسند قدرت، وقتی فرمان داد:« بکشید!» ایمان آورندگان باید بپرسند:« چند تا ونگویند خفه شوآدمخوار!» وکسی نتواند بپرسد:«چرا وچه حاصل ازسالیان سال نفرت ودشمنی دربین مردم که اسلحه همیشگی شما آدمخواران برای رسیدن به قدرت مطلق بوده است!»ـ
چرا دراین مملکت با تاریخ طولانی مبارزات ملتش برای دموکراسی و با وجود مردان قدرتمندتش، چرا هیچکس نیآمده است که با بقیه به دور یک میز بنشیند و حقوق ملت(حاکمیت ملی) را مستقل از موجودیت خودش به رسمیت بشناسد! بلکه حرف اول وآخرش؛ خودش است که حق مطلق است وحاکمیت مردم هم دراومتبلورمی شود و همه باید این حق مسلم را به رسمیت بشناسند درغیراینصورت راه حلی برای خروج از بن بست های سیاسی وجود نخواهد داشت. درادامه تآتر قدرت، نیزعده ای شیفته گان وایمان آوردندگان همیشه درصحنه حضورداشته وسینه چاک او باشند وصبح تا شب به جان مبارک او قسم بخورند و به معجزات حضرتش ازشرق تا غرب عالم گواهی دهند.
چرا کسی شمارش نکرده است که این وجود مقدس چندین آدم یا چندین خانوار وچقدر بچه یتیم را خورده است تا به بقای خویش یا نام خود یا اعتقادات مقدس خود ادامه دهد(به طور مثال جنگ مقدس هفت ساله خمینی) و چرا هرگونه حسابرسی نمودن ازاین حضرات، غیرممکن وحیطه تقدس وغیرقابل ورود است ومترادف با خیانت وخدمت به جبهه دشمن وضد انقلاب است؟ اگرهم کسی جرأت کند وصدای برحقی بلند کند، دیوار حاشا چنان بلند وقدرت تبلیغاتی چنان حرفه ای(دجالانه ومقدس) است که هیچ فلکزده یا حتی رجلی هم نمی تواند با آن مقابله یا برابری کند! حاصل این راه و روش سیاسی و تآتر همیشگی قدرت درکشورما، چه بوده است؟ جزاین حاکمیت های سراسر وحشت که بر روح و روان ملت مسلط بوده اند وجزتحمل رنج بی پایانی که دامن ملت را ول نمی کند!
چرا این افراد به ظاهرمعصوم ومقدس مثل خمینی که تاهفتاد سالگی خود هیچ گناهی نمی کنند و حتی مورچه ای را لگد نمی کنند تا ظلمی نکرده باشند و حتی با ظالم هم می جنگند اما وقتی به قدرت رسیدند، درمسیر قدرت طلبی مطلق، دگردیسان دیکتاتوری می شوند که برای حفظ چهره خود، هیچ خطایی را نمی پذیرند وهیچ انتقادی را تحمل نمی کنند وبا داشتن نبوغ ذاتی در جذب مردم و توانمندی کسب قدرت مطلق که به آن آگاه هستند، پنهان یا آشکار و دیر یا زود، بیماری ویژه دیکتاتورها درآنها ظهورمی کند وبه خاطرباقی ماندن در قله محبوبیت وقدرت، به هرانحرافی غیرعقلانی وفریبکاری کلان و تهمت زدن و حذف کردن و کشتن و نابود کردن بیرحمانه غیرخودی، ناگزیر می شوند. به بهانه جهانی بودن عقاید خود، مردم کشورهای دیگر را به جای ایران وایرانی جا می زنند و انجام هرعمل فریبکارانه ای را مشروع جلوه میدهند به این بهانه که ما برحق هستیم وتمام مکر وحیله های ما نیز مقدس و به خاطرحقیقت است. اگراحیانا کسی جرأت کرد وحرفی زد، بلافاصله با سیستم اطلاعاتی کوبنده وسیستم تبلیغاتی حرفه ای وحضورحامیان همیشه درصحنه جواب داده شود. حاصل این روش های ویرانگر سلطه گری درطی سالیان، سرنوشت تلخ و دردناک فعلی ماست و ضدبشری ترین نتیجه آن این زندان مخوف اوین و زندان های دیگراست که سمبل دو دوران سیاه دیکتاتوری وقرار گرفتن یک نفر مطلق و مقدس یا حزبش در قله قدرت وپرستش(وجود مبارک اعلیحضرت وحزبش یا خمینی وحزب الله وخامنه ای وحزب سپاه و..) است. چطور ممکن است این دوران تلخ و تاریک وفتنه هایش که سطرسطرروزهای آن به بهای عمر جوانان و نخبگان و اندیشمندان وآزادگان وبا خون بیگناهان ورنجهای بی پایان مردم نوشته شده است، فراموش شده یا نادیده گرفته شود واین روش های قرون وسطایی بازهم تکرارشوند!؟
نمی دانم چرا این افکار، درسیاهی وتاریکی سلول به مغزمن خطورمی کنند. شاید هرکس دیگری نیز که به این قتلگاه مرگ قدم گذارد، به ریشه های خطرناک وچگونگی شکل گیری چنین حکومت هایی فکر می کند ودرحالیکه گوشش هنوزاز صدای سیلی های بازجو سوت می کشد، صدای شیپور و زنگهای دیگری هم درگوشش به صدا درمی آیند. چه راه حلی برای فردا هست؟
دیکتاتورها با تمام زوری که می زنند اما دیر یا زود می روند وچه کنیم که دیکتاتور دیگری، آسمانی یا زمینی ظهور نکند! چه کنیم تا فردا، هیچکس؛ حداقل هیچ عقل سلیمی به این فتنه ها وبازگشت به دوران طلایی یا سیاه سی سال پیش بازنگردد واجازه حیات مجدد به آن ندهد. چه کنیم که سیاست حیطه تقدس نباشد و حنای ملکوت قدرت، دیگر رنگی نداشته باشد و درپشت نقاب تقدس، اسکندر نهانی پنهان نباشد! یک خدای مقتدر که برای پیشبرد اهداف مقدس خود، سقف خانه ها را خراب می کند و خانواده ها را ازهم می پاشد و کودکان را یتیم می کند و کودک شیرخوار را ازپستان مادرجدا وبه دیارعدم می فرستد، ناله وگریه کودکان یتیم واشک مادران را نمی بیند واساسا عواطف انسانی مساله اش نیست وبه سلطه گری خود برجان وناموس و روان انسان ها ادامه می دهد وهرگز به ویرانگری های خود فکرنمی کند وبی حاصلی اراده یا اعمال خود را نمی بیند وطلبکارابدی هم هست زیرا مقدس وخود خدا یا پسر خداست. رفتارش پراز فریب است. کسی جرأت ندارد بپرسد که کو حاصل و نتیجه وعده هایی که از امروز به فردا وبعد تا به ابدیت به تأخیرانداختی؟ بسیاری مردند وابدیتشان هم فرارسید. کو؟
حضرت یا حضرات به اعمال ضد بشری خود افتخار هم می کنند وپرچم حق بشر را علیه بقیه دیکتاتورها هم به دست می گیرند تا رد گم کنند و با تزویرخطاهای خود را می پوشانند.
سیاستمداران زرنگی که در برابر واقعیت های سرسخت ومعادلات پیچیده قدرت راه حلی پیدا نمی کنند، به عالم معنویت یا درحیطه ارزش ها مقدس(عقیدتی) وارد می شوند. این بزرگان مثل خدا شروع می کنند به وعده های بزرگ دادن و... با این تفاوت که خداوند به تمام وعده های خود به پیامبرانش عمل کرد واین خدایان زمینی قادر نیستند به هیچیک از وعده های خود عمل کنند و تکبرشان عظمتی است که عقلشان را هم زایل می کند. فقط حرف می زنند و نمی فهمند که حرفهایشان چقدر حال آدم را به هم می زند؛ درست مثل استفراغ های خشک شده ای که درگوشه وکنار این سلول به جا مانده است و نفس کشیدن را مشکل می کند.ـ
سرنگون کردن شاه کار بزرگی بود و نیاز به یاری وفداکاری همه مردم داشت اما زمانی که به سرانجام رسید، آقای خمینی چترعقیدتی(اسکندر نهانی) خود را باز کرد و گفت:« یا همه در زیراین چتریا محارب خواهید بود! درزیراین چترهمه چیزهست و بیرون چترهیچ چیز نیست.» خمینی اینگونه بود تا امروز وحاصل این اعتقادات وچترمقدسش، کشتار برجسته ترین مردان وزنان وبا کفایت ترین افراد وشخصیت ها تا ...نابودی وآوارگی میلیون ها نفر بوده است که چه بسا تا آخرین خشت وآخرین خانه نیزهمانگونه که قسم خورده اند، به راه خود ادامه دهند!
آیا دیگران وبسیاری که برای سرنگونی همین نظام تلاش می کنند، خود چتری برسرندارند که فقط درزیرآن چترنجات ملت ازشردیکتاتوری را میسرمی دانند واز زیرچتر خود هم بیرون نمی آیند، زیرا مرز سرخ است؟ چرا باوریا قبول نمی کنند که یک ملت هفتاد میلیونی درزیر یک چترجا نمی گیرد وبه زیر یک چترنیز نخواهد آمد واگر این روش(چتری) سی سال پیش نتیجه ای جزکشتار وشکنجه و ویرانی نداد، پس باید برای سی سال بعد از آن درس گرفت و اگرحضرات چترهای خود را ببندند و به اندازه یک نفس به هم نزدیک شوند، چه اتفاق وحشتناکی خواهد افتاد؟ چه تابویی خواهد شکست؟ اگر شخصیت های سیاسی حاضر به بحث و گفتگو با یکدیگر باشند چه اتفاقی جزرشد وآمادگی برای پذیرش مسؤلیت در قبال ملت بزرگ خودشان خواهد بود؟ چرا این کاررا نمی کنند؟ زیرا اگر پرده سنگین و رازآلود سیاسی شان پاره شود، از سطح خدایی وبدون خطا بودن واز هاله تقدسی خارج ازفهم بشربیرون آمده و تا سطح یک آدم ویک سیاستمدار واقعی درعالم سیاست که دربرابرعملکردهای خود ونتایج آن پاسخگو و نه طلبکارابدی است، پایین خواهند آمد وحضرات نمی خواهند این اتفاق بیفتد ومی خواهند درهاله ای از ابهام با شعارهایی بی سرانجام که بیش ازربع قرن تکرار می کنند و با نهییجات پوچ وادعاهای عاری ازحقیقت که به خورشید یا ماه( درآسمان) فرمان میدهند تا بتابد وبتابد اما خبری نمی شود وبه زمین(مردم)فرمان می دهند که چنین یا چنان کنند اما اتفاقی نمی افتد وکسی به این حرفها گوش نمی کند زیرا غیرواقعی هستند، خلاصه درحیطه ای غیرقابل دستیابی وبه دورازشعورآدم ها باقی بمانند وبراین باورهستند که وجود مبارکشان به تنهایی می تواند، دموکراسی را به ملتی هفتاد میلیونی هدیه کنند وتوده های مردم به زیرچتر او خواهند آمد وبقیه سیاسیون یا رقبا خارج از چترباقی خواهند ماند ودرانتظارعواقب آتی آن(جاروشدن) به مسؤلیت خود خواهند نشست.ـ
همیشه همینطوربوده است ویکنفریا چند نفریا یک بیشتر به حق یا ناحق برنده خواهند شد و دموکراسی نیز در زیر چتر او معنا وتعبیر جدید والبته تاریخی پیدا خواهد کرد؟!ـ
چرا دربین ملل مترقی دنیا سیاستمداران بت نیستند و پرستیده نمی شوند؟ آیا به این دلیل که درجهان سوم، سیاست یک امرمقدس وقیام علیه ظلم وستم است وسیاسیون شق القمرمی کنند وباید مقام ویژه ای به آنها داد اما درکشورهای مترقی جهان، سیاست وسیله حکومت کردن است وحکومت هم امرمقدسی نیست؟ نه!- بلکه به این دلیل که دربخش عظیمی ازجهان قرون وسطا پایان یافته است وسیاسیون درفضای وهم آلود و تخیل پردازی با واقعیات مجازی و پیروزی های دروغین زندگی نمی کنند وعوامفریبی های مقدس قرون وسطا را چند قرن است که پست سرگذاشته اند و نمی توانند به آن برنمی گردند زیرا احزاب رقیب وجود دارند و پته آنها را روی آب می ریزند واسم اینکار هم دموکراسی است. ـ
بلکه..بلکه ...بلکه راستش دلایل بسیاری دارد اما می بخشید باید مطلب را ناتمام بگذارم. ازراهرو صدای پا می آید. خیلی خطرناک است اگراین نوشته را پیدا کنند، چه برسرمن خواهند آورد؟ با اضطراب کاغذ را پنهان کرده و حتی نفس نمی کشم. سعی میکنم بفهمم چه خبراست؟ دراینجا خبر یا اتفاق خوبی وجود ندارد و فرقی نمی کند که درب سلول من یا دیگری را باز کنند. فرقی نمی کند به بازجویی ببرندت یا تو را از باز جویی برگردانند. دراینجا جان انسان ها را می گیرند و روح آزاد و خدایی آنان را می کشند وزبان مشترکی بین تو وبازجو وجود ندارد. فقط یک چتردراینجا باز هست که آنهم چتربازجو است.ـ
صدای پای یک زندانی را به هنگام عبوراز کنار سلولم می شونم. صدای خشک سرفه ای می آید. ناگهان کسی سرود می خواند:«آن زمان که بنهادم سر به پای آزادی.. دست دل زجان شستم از برای آزادی.» نگهبان فریاد می زند:« خفه شو کافر!» زندانی ساکت می شود. نفس درسینه من حبس می ماند. اندکی بعد لحظات اضطراب آورسپری می شوند. نفس خود را آزاد کرده اما آه تلخی می کشم. دوباره قلم وکاغذم را بیرون آورد وبا خشم می نویسم:« اوین یک جهنم است و این جهنم بعد ازسرنگونی رژیم شاه دوباره به دست مقدسین کله گنده و افراد پاکی که خود را عاری ازگناه وخطا وآلودگی سیاسی و... می دانستند وهنوز هم می دانند وتعصبی خشک و مقدس بروجود خود ومعتقدانشان حاکم است، بازسازی شد وگسترش هم پیدا کرد تا غیرخودی(معترض به دیکتاتوری) به اینجا آورده واستخوان هایش خرد شود و خودی ها(ایمان آورندگان به همراه امامشان) بدون مانع و مزاحم برمنبر قدرت مطلق باقی بمانند.ـ
دوباره صدایی می شنوم. خوب گوش میدهم. کسی با مشت آرام به دیوارسلول من می کوبد. درابتدا یکه می خورم اما بعد می فهمم که به من پیام میدهد. در جدولی که با ناخن بر روی دیوار کنده شده است واز روز اول توجه مرا جلب کرده بود. به دنبال رمز وکشف حروف می گردم. او چند بار ضربات را بردیوار تکرار می کند و من سرانجام کلمه را کشف می کنم و حیرت می کنم که برایم کلمه سهیل را پیام داده است. با هیجان در میان حروف درجدول به دنبال حروف می گردم و با پیدا کردن آنها و با کوبیدن مشت به اوجواب میدهم:« مادر!» می فهمد که من مادرش هستم. زندانی با مشت محکم پاسخ می دهد:« درود!»ـ
پایان!ـ
اکتبرسال 2010

نوشتن این مطلب هیچ گونه مسؤلیتی را متوجه هیچ زندانی اسیری در زندان نمی کند ودلیل بر ارتباط با کسی درداخل نیز نیست.ـ
ی.

Mittwoch, 4. August 2010

اتفاق نیافتاد!ـ

نوشته: ملیحه رهبری


اتفاق نیافتاد!ـ

آهی از دل برمی کشم. برگ تقویم ماه گذشته همچنان بر روی دیوارباقی مانده است. نتوانستم آن را بکنم. دستانم قدرت کندن آن را نداشتند. گویی زمان درهمان برگ متوقف شده یا مرده باشد. درکنار تک تک روزهای آن- گویی قلب خود راآویخته بودم؛ آرزوها وآمال وشادی هایم را...! قرار بود دراین ماه سهیل برای مرخصی چند روزه از زندان به خانه بیاید. می خواستم ازطاق این روزهای کوتاه آزادی او، چلچراغی روشن بیآویزم تا تاریکی روزهای زندان وسلول انفرادی و شکنجه های جسمی و روحی و.. را اندکی از خاطرش بزدایم. قراربود؛ دوستان و یاران دانشجویش به دیدنش بیآیند. همه مشتاق دیدارش بودیم. قراربود برسرمزار پدرش برویم که اشتیاق دیداروآزادی او را با خود به جهان دیگربرد. پس ازدستگیری سهیل، سینا هیچ روز وساعتی را بدون فکرکردن به رنج زندان و اسارت او و دیگرجوانان به سرنکرد وسرانجام نیزاینهمه ظلم را تاب نیاورد. دلتنگ وبی قرار بود و دلش می خواست مثل کبوتری پربکشد وازسیم های خارداردربالای دیوار اوین بگذرد ودرآنسوی دیوار فرودآید ودرکنارفرزند اسیرش مأوا گیرد. افسوس...!ـ
برروی تقویم درمقابل هرروز، یک قرار دکتر نوشته بودم. سهیل نیزچون سایر زندانیان سیاسی دراثرشکنجه و اعتصاب غذا، بخشی از سلامتی خود را از دست داده است و به مداوا نیاز دارد، در زندان از دکترودارو خبری نیست. قرار بود که او را به دکتر و بیمارستان ببریم وبا رسیدگی های پزشکی اندکی ازدردها و رنج هایش بکاهیم. قرارهای شیرینی که هیچکدام اتفاق نیفتادند!ـ
به ما دروغ گفتند و با این وعده دروغ می خواستند مانع از فعالیت های ما بشوند. تمام تیرماه را درالتهاب واضطراب گذراندیم. هرروزیک بساط و هربار نیز به شکلی نهایت فشار رابرما آوردند تا ازحق طلبی خود دست برداریم وتسلیم خواسته ها وشرایطشان بشویم تا با منت گذاری، چند روزی به زندانی مرخصی بدهند که ما نپذیرفتیم. دست آخرماسک را ازچهره خود برداشتند ومعلوم شد که بازیگران کثیفی بیشتر نیستند واز مرخصی که حق زندانی باشد، خبری نیست.
چرا چنین اسیروبازیچه دست شکنجه گران شده ایم؟ آیا ما تنها آگاهان این کشورهستیم که باید چنین قیمتی را می پرداختیم و همچنان نیزاین قیمت را بپردازیم؟ کی این نظام تغییر خواهد کرد؟ـ
دراصل سی سال پیش که انقلاب کردیم، قرار نبود که چنین جهنمی برای ما ملت (غیرخودی) و چنان بهشتی برای خودی ها و آخوندهای بی درد و تجارمحترم بازارویک اقلیت خوشبخت بنا شود! زمان شاه هم اینها هیچ کمبودی و هیچ دردی نداشتند! قرارنبود که هیولای دیکتاتوری دینی ازیکسو با موادمخدر به جان ملت بیافتد و از سوی دیگر با سرکوب وشکنجه واعدام، دست به جنایت و نسل کشی در ایران بزند و قرار نبود که ظلم وبیعدالتی وفساد وفقربیداد کند. هیچیک ازاینها قرار نبود اما که اینهمه شد واتفاق افتاد!آ
پس از مرگ سینا، چند وقتی این خانه شلوغ و پراز سر وصدا و پراز رفت وآمد فامیل و دوستان وآشنایان بود. دیگر تمام شده است وطوفان مرگ سینا نیز دراین تابستان داغ بر ما فروکش کرده است و سکوت بعد از طوفان جان مرا فرا گرفته است. خانه خالی است. همه رفته اند و من مانده ام. در بیرون خانه همچنان تلاش وفعالیت های ما پابرجاست، گاه در تمام روزهای هفته، دوندگی های ما برای دفاع از جان وحقوق عزیزان اسیرمان ادامه دارد و تغییری نکرده است. اما غروب که با سری سنگین وجانی پردرد به خانه برمی گردم، در داخل خانه سکوت غریبی حکمفرماست. سکوتی که درآن صدای تیک تاک همه ساعت های خانه را می شنوم. سکوت غریبی است؛ سکوت یک آبستنی، سکوت قبل ازیک تولد! گاه از خود می پرسم که آیا این سکوت، آخرین لحظه ها وآخرین تیک تاک های باقی مانده عمرحکومت آخوندی است وناگهان انفجارعظیم اتفاق خواهد افتاد؟ آیا جنگی خواهد شد؟ چگونه می تواند جنگی اتفاق نیافتد؟ جنگ شروع شده است. جنگ وجود دارد. طرفین ازپشت خاکریزهای مختلف به سمت یکدیگر شلیک می کنند. دراین جهان بزرگ با نظم نوین وبا مناسبات پیچیده آن، حرکت ها اگرچه کند و آرام اما اجتناب پذیرند. یک ایران اتمی با احمدی نژاد وبا ولی فقیه و با یک حزب به نام حزب ولایت سپاه! ما ملت اسیر را با خود به کجا خواهد برد؟ بدون جنگ هم زندگی دراینجا خود یک فاجعه است!ـ
دراین سکوت غریب، صدای فریادهای بسیاری به گوش جانم می رسد. فریاد جوانان وطن که دربیدادگاه ها به ناحق محکوم شده اند وربع قرن یا نیم قرن ازعمرسرمایه های انسانی کشورباید درگوشه زندانها رو به فنا و زوال نهد. دراین سکوت، صدای فریاد ملتمان به گوشم می رسد که فشارها و بار سنگین این دیکتاتوری را با تن وجان و روان خود تحمل میکنند. گاه صحنه های آشکاری ازفریاد ملتمان را دربغل گوش وحتی درپشت درکوچه یا درگوشه خیابان می شنوم که به نظرم می رسد، تمام شادی های جهان نیزدربرابر یک غم ازغم های بزرگ ملتمان بسیار کوچک است وتمام بی خبری، غرق شدن درفراموشی یا کارو زندگی خود نیز، دربرابریک خبراز اخبارهولناک میهنمان، چنان تکاندهنده است که کابوس آن ازخاطرمحو نمی شود.ـ
وقتی دربرابر چشمان من و تو و ویا دربرابردوربین آینه، می بینیم که جوانک معتادی کراک کشیده و در توهم است. ازاو سؤال می شود:« پسرجان اسمت چیه و چندسالته؟» جواب:« کامی ونوزده سالم است.» س: « چرا این گوشه نشسته ای؟ چرا به خانه نمی روی؟» ج:« خانه ندارم. راهم نمی دهند!..خانه نیست، طویله است!» س:« ازچندسالگی معتاد شدی؟» ج:« ازکلاس اول دبستان!»[ازبرکت آزادی ودموکراسی ویژه جمهوری اسلامی!] س:« الآن چه حالی هستی؟» ج:« بخدا دیشب می خواستم خودم را بکشم!»ـ کامی از درد شروع به گریه کردن می کند. براو چه می گذرد؟ شاید با قدرت این ترانه* بتوانیم به او نزدیک شویم:ـ..... رفیق من\ سنگ صبور قلب ها،\ به دیدنم بیا که خیلی تنهام.\ هیچکس نمی فهمه که چه حالی دارم،\ چه دنیای رو به زوالی دارم،\ مجنونم و دلزده از لیلی ها،\ خیلی دلم گرفته از خیلی ها\... به دیدنم بیا که خیلی تنهام....\ـ
تنها با قدرت یک ترانه مردمی ، وبا طنین یک فریاد از دردهای ملتمان، گویی که تمام ابرها شروع به باریدن می کنند وآسمان پرازطوفان می شود. نوجوانی بیگناه از تبار یک ملت معصوم و بی پناه، قربانی اعتیاد وطعمه ساده معاملات پرسود مافیای سپاه و بهای جاه طلبی های پرهزینه ولی فقیه ازغزه تا لبنان وخرابشده های دیگر.....می شود.!ـ
کامی درچنگال بیرحم کراک فریاد می زند ومی گرید. درد درتمام جانش چوگردابی از سرب داغ می پیچد. اواطراف خود را درک نمی کند. نه کسی را می بیند و نه صدایی را می شنود. از شدت درد با چاقو دستها وبازوان خود را زخم می زند تا خون زهرآلود دیوانه ازرگهایش بیرون بریزد واندکی آرام گیرد وبا اینهمه زخم و خون... اما نه رها ازدرد می گردد و نه آزاد از جنون. درتنهایی مطلقش، بی فریاد رسی به دور خود می چرخد و سپس برزنوان ناتوان خود افتاده و برروی آسفالت خیابان می غلطد و می نالد: مرا بکشید! مرا به دارآویزید من یک معتادم! راحتم کنید! به فریادم برسید! اینجا جهنم است. خدا.. امام..»ـ
کامی مچاله شده چون قوطی کنسروی که فاسد شده باشد، خماردرگوشه ای می افتد. درحال مرگ و درکابوسی که برفراز سرش پروازمی کند، حضرت امام و ولی فقیه، منجی ملت را می بیند. خامنه ای درثاهت هیولای یک چشم خون آشام با عبایی سیاه وباعمامه ای خیس ازخون وچرک با خنجری در دست، تیغه تیز و ترسناک خنجررا برگلوی گناهکار پسرک معتاد می کشد تا او را به سزای گناهش برساند. درپشت سراین هیولا، سران نظام و سران سپاه ایستاده اند. گوش های درازشان مثل اجنه و شیطان از دوسوی سرشان آویزان است و صورت هایشان جانوران عجیبی را می ماند که قهقه های دیوانه وار سرمی دهند ونابودی پسرک را با شوق بی پایان تماشا می کنند. پسرک هیچیک از این جانواران را نمی شناسد. جانورانی که با سم هایشان پنهان شده در چکمه های نظامی، با نفرتی جنون آمیز قربانی را درزیرمشت و لگد خود می گیرند وبه او آشغال کثیف می گویند ووحشیانه به او تجاوز میکنند. چکمه هایشان بوی قیرو نفت وگاز وبوی کراک می دهد. کامی درحال خفه شدن و مرگ، تیزی وسرمای کارد تیز را همچنان برگلویش حس می کند. اما درمعجزه ای زمینی یا آسمانی جان پسرک که بره ای ازگله قربانیان معصوم ملت است، با خنجر حضرت ولی فقیه از تن پرآتشش جدا نمی گردد.ـ
سی سال است که سر این ملت برسنگ قربانگاه قدرت آخوندی افتاده است و خنجراین حکومت اهریمنی گلویش را می ساید وچگونه است که اینهمه خون جاری است وسر این قربانی هنوزبرگلو خرخرمی کند و این داستان شیاطین یک چشم و بره های مظلوم درقربانگاه قدرت پایان نمی یابد. این خبیث ها یک روح ویک باور واحد شده اند با یک چشم که تنها چشم دیوقدرت است، بی هیچ قلبی ویا دستی برای یاری یا نجات مردم و تنها سم هایی برای لگد کوب کردن آدم وعالم دارند. وآن چشم دیگرشان که باید انسان وحقوق انسانی اش را ببیند و باید غیرخودی را نیز ببیند، ازاساس وجود ندارد. ازاینروست که به خاطراقتدار، اینگونه خیانت و جنایت ونسل کشی کرده اند و توانسته اند برروی تک تک این جسدها نظام خود را بنا و قدرت پوشالی خود را با ثروت نفت بسازند.ـ خود را معصوم و دیندار وبندگان صالح اما غیرمسؤل در برابرسرنوشت ملت، و برعکس ملت را بی دین وفساد و معتاد وگناهکار وناصالح و مسؤل این شرایط....جلوه دهند! داستانی که ازتقدس خمینی(امام) آغازشد وباخون وجنون وجنایات کوردینی و دروغگویی(دجالیت) ادامه یافت و هنوزهم ادامه دارد و مدعیان تقدس وبرتری و برگزیدگی وچه وچه... با تمام فریبکاری های آشکارشان بازهم دست برنمی دارند. گویی که چون ملت ما مسلمانند این زیربنا همیشه قابل بازسازی وابدی است ودرقرن بیست ویکم نیز تغییری نخواهد کرد و تله تقدس را درجلوی هرقدمی و پوزه بند اطاعت را برهردهانی می توانند بگذارند!ـ
خبرگزاری جمهوری اسلامی در 17 تیرماه نوشته بود که احمدی نژاد به کشور مالی رفته است و مردم(جوانان!) در آنجا به استقبال او آمده و گفته اند:« یا امیرالمؤمنین، احمدی نژاد ، خوش آمدی!»ـ
آیا احمدی نژاد که درتوهم امیرالمؤمنینی است، نمیداند که سرمایه سپاه ازبدوتأسیس جمهوری اسلامی ازمواد مخدر است و مواد مخدر و قاچاق، سرمایه هنگفتی بعد ازاسلحه و نفت را درپشت سر دارد که سپاه از این سرمایه هنگفت نمی تواند بگذرد وبدون آن قادر به ماجراجویی هایش ازافغانستان تا عراق ولبنان و... نیست! آیا دکتر احمدی نژاد(!) نمی فهمد که تمام حرف های دولت درمبارزه با مواد مخدر سرگرمی بوده و در این نظام کسی دلش برای ملت نمیسوزد، اگرهم بسوزد، مثل فعالین حقوق بشر، سرازگوشه زندان در می آورد! آیا احمدی نژاد نمی فهمد که خود در رأس این نظام مافیایی است که تولید بیکاران ومعتادان و روسپی ها و فقرا وکودکان خیابانی... را برعهده دارد و خود خدمتگزار این سیستم اهریمنی است وازآنها حقوق ریاست جمهوری می گیرد ولقمه خود را درکاسه خون این قربانیان فرو کرده و به دهان می برد وپول سفرها یا همایش های تبلیغاتی اش، ازاین معاملات که به قیمت جان انسانها است، تأمین میشود؟ آیا احمدی نژاد نمی فهمد که با نفرت وکینه و دشمنی وانتقامجویی ازجوانان و دانشجویان، خود را در برابرطیف افراد آگاه و مسؤلی که با این بنای فاسد به مبارزه برخاسته اند، قرار داده است وآیا نمی داند که با بمب اتم نیز نمیتوان کاخ ظلم ولی فقیه را حفظ کرد؟ آقای احمدی نژاد درحالیکه خودش فرزندانی دارد، چگونه است که معنای درد و بیداد ضربات چاقو برتن یک جوان 19 ساله معتاد یا شکنجه جوانان آگاه ملت در اوین وگوهردشت وصدها بازداشتگاه دیگردرسراسر کشورومعنای نابودی روح پاک یک جوان را دراثر تجاوزات متداول در زندانهای سیاسی وغیرسیاسی ایران را نمی فهمد!؟ برای اینکه احمدی نژاد اینها را بفهمد، باید در ابتدا می فهمید که او هم بدترازیک معتاد ساده، درتوهم وگیج وخمار هیچ وپوچ است. ومافیای سپاه با تقلب وتجاوز او را سرکار(رییس جمهوری) گذاشته تا ازصبح تا شب به دنبال برداشتن موانع برای دستیابی به سلاح اتمی باشد و در توهم و خیالاتی مثل فرستادن نخستین آدم فضایی در پنج سال آینده به فضا سیرکند یا با بافتن مزخرفاتی مثل شرکت درمدیریت جهان یا تغییرنظم جهانی، بازیگرساده و دلقکی برای مافیای پشت پرده سپاه باشد و خود را مضحکه عالم وآدم کند و درعین حال عاجز از فهم یا مداوای ساده ترین درد مردم باشد:ـ
توچه دانی که درثریا چیست
چو ندانی که درسرایت کیست؟
نظامی که به مدت سی سال، بگونه ای بیرحمانه- دام اعتیاد یا دیگر راه های نابودی و زوال را به ویژه برجوانان باز کرد تا خیالش ازبابت اعتراض و مقاومت آنان آسوده باشد وگوش های خود را بست تا صدای هیچ فریادی را نشنود، چگونه انتظار دارد که زوال بیرحمانه خودش فرا نرسد؟! چگونه انتظاردارد که ملت مشتاق شنیدن صدای فروپاشی ویا درانتظار رسیدن ساعت مرگش نباشد؟! بدون شک همه درانتظاریم؛ درانتظارنابودی دیو یک چشم قدرت آخوندی و درانتظار فرارسیدن زمان وشرایط وآینده ای که عاشقان این ملت وآب وخاک، از وجود چشم دوم خود اطمینان حاصل کنند. آیا حاضر به دیدن یک جامعه هفتاد میلیونی که خواهان حاکمیت ملی است، هستند؟ وآیا حاضر به دیدن دیگران و قرار گرفتن درکنار یکدیگرخواهند بود تا زخم ها ورنج های تاریخی مان پایان یابند یا آنکه بازبه دنبال پروردن غول یک چشم اقتدار خود خواهند رفت؟!ـ
مرداد 1389 برابر با ماه یولی 2010
ابیات ترانه: ترانه ای اجرا شده توسط هنرمند مردمی، داریوش می باشد.ـ
آینه: بنیاد آینه متعلق به داریوش خواننده که درخدمت آگاهی رسانی در داخل کشور و مبارزه با اعتیاد جوانان است!ـ

Freitag, 25. Juni 2010

هان! ای دل عبرت بین...ـ

نوشته: ملیحه رهبری


هان! ای دل عبرت بین...ـ

به کوه زدم تا از سیاهی های روزگار آخوندی بگریزم و در دامنه های سبزکوهستان، امیدم به آینده روشن را دوباره پیدا کنم. پسرم سهیل وستاره روشن زندگی ام به 6 سال زندان محکوم شد. با دستان رییس جمهور تقلبی وبا ظلم او به ملت؛ چراغ خانه ما برای شش سال خاموش شد! سینا طاقت و تحمل براین رنج را نیآورد ودچارحمله قلبی شدیدی شد. یک هفته دربیمارستان بود وبعد ازشدت اندوه درگذشت. تنها یک جمله گفت:« نمی دانم به کجا می روم اما ایمان دارم که این جهنم را ترک می کنم و بعد ازاین آزادم! به خدا قسم بعد از این آزادم.»ـ
دلم ازغبارغم گرفته بود ، به دنبال ریزش باران انباشته شده درقلبم، به ستیغ قله ها زدم. میخواستم به جایی بروم که دورباشد؛ دورازشهر وحکومت نظامی وچهره های چندش آور مأمورانش و به دوراز هرپستی زمینی واندکی نزدیک به آسمان درستیغ قله ها باشم.ـ
می خواستم ، با صعود به قله کوه و درارتفاع سه هزار وهفتصد متری این جام پرزهر یکساله رنج را به زمین زده و بشکنم وپیاله ای شراب ناب امید ازلبان خنک چشمه ها، از قلب کوه های پرطاقت سرکشم وداغ های دلم را چون ایرانیان کهن به دامن طبیعت بسپارم و درپای کوه ها دفن کنم تا به ابد ازآن لاله و شقایق بروید.ـ
نمی خواستم درآن بالا، کوه ها را زیر و رو کنم و مثل خامنه ای که درخواب دیده بود، در قلعه الموت گنجی است و به روایتی بولدوزرها را روانه قلعه کرده بود تا گنج الموت را بیابند و بیچاره آخوند دنیا طلب وقدرت پرست نمی فهمد که گنج الموت درستیغ کوه (سلسله جبال البرز)، سنگ های قیمتی چون گوهر وطلا و نقره نیست زیرا فداییان قلعه الموت غارتگران ثروت مردم نبودند تا ثروت بیاندوزند بلکه گنج افسانه ای الموت، گوهر وطلای ناب انسانی وسنت مقاومت ومبارزه ازجان گذشتگان غیورایران زمین بود که دربرابر بیداد واستبداد دینی، سیصد سال چون کوه ایستادند ولرزه برتن جباران زمان افکندند.ـ
نمی خواستم چون علی گدا از دل کوه، سنگ سبززمرد یا الماس بیابم وخدا را شکرکنم که تمام ثروت های ایرانزمین مال من است، بلکه می خواستم از درون خودم و درشکافتن کوه های رنجم، زمرد سبزامید را کشف کنم واز درون خاکسترمرگی که آخوندها برسرما ملت افشانده اند، چون ققنوس زنده شوم و ازمیان آتش سینه خود برخیزم وپرکشم و آزادانه پرواز کنم.ـ
می خواستم درمیان کوه های رنج سی ساله ملتم، الماس برنده ای را کشف کنم که با آن اراده انسانی را می توان صیقل زد و تابناکش کرد. نمی خواستم در برابراین ضربات واز داغ های آن بمیرم وکالبد بی جانی ازمن برجای بماند که شش سال درپشت در زندان اوین، چون سایه ای درسایه دیوارهایش باشم، می خواستم سرود زنده بودن و نامیرایی و پایداری ملتم را از زبان آفتاب و کوه های پایدارش بشنوم وخود صخره ای از این کوهستان سخت ونامیرا گردم!ـ
تنها نبودم. پیروجوان بودیم که همه با هم عازم قله شدیم؛ برخی عزیزی به گوشه زندان داشتیم وبقیه دوستان بودند . جوان ترها پیشاپیش ما حرکت می کردند و ازما جدا شدند. ما کند حرکت می کردیم وشب را در پناهگاه استراحت کردیم.ـ
دو روز طول کشید تا به قله توچال رسیدم اما توانستم تا منتهای توان خود اوج گیرم و رسیدن به قله برایم یک احساس پیروزی پس از اینهمه شکست بود. می خواستم درآن بالا وازآن بالا به پایین نگاه کنم. می خواستم فکرکنم. به سال گذشته وآنچه که دراینروزها درجریان بود. ازمناظرات تلویزیونی واعترافات مقامات به بی کفایتی ها وحق کشی ها وجنایات سی ساله شان که ملت را تکان سختی داد وبرسر غیرت آورد. تا فضای نسبتا باز سیاسی که به وجود آمد ودر پرتو آن جوانان ما فعال شدند وسرانجام جنبش یا قیام مردم جرقه زد و بعد شعله کشید.ـ
بی آنکه دوربینی به همراه داشته باشم، به تماشای صحنه هایی نشستم که دراین یکسال دیده بودم و آخرین صحنه ها که عکس ها وتصاویری بود از ویرانی وخرابی های خانه آقای صانعی (حضرت آیت الله!). تعجب نمی کردم که چرا مغول های ولی فقیه به آنجا هم حمله کرده اند؟! درمیان آن ویرانه ها و بی نظمی و بی حرمتی ها که به منزل و بر خود وخانواده شان(متأسفانه) رفته بود، اتفاقا نظمی نادیده را شاهد بودم و تماشا می کردم.ـ
به سرانجام حضرتشان فکرمی کردم که دست ظلم وتعدی وسرکوب سی ساله نظام ولی فقیه پله به پله سرانجام به سرای ایشان نیز رسید. سی سال پیش حضرت آیت الله خود(برای حفظ نظام ولی فقیه) روزی به موسوی تبریزی گفته بود:« امید ضد انقلاب باید ازاوین قطع شود. اوین محیط ترس ورعب باید باشد. باید ضدانقلاب اقتصادی وگروهکی ازشما چنان بترسند که جاسوسان لانه جاسوسی می ترسیدند وضدانقلاب باید از اینکه ببرندش اوین لرزه به اندامش بیفتد.» وحالا پروش یافتگان همان مکتب یعنی وزارت اطلاعات ومغولهای ولی فقیه [که حضرتشان توصیه به رشد وپرورش آن کرده واز مشروعیت(سرکوب وشکنجه) جوانان ملت پشتیبانی کرده بودند.]به منزل حاج آقا رسیده وزلزله سیاسی برپا کرده ولرزه براندام او و خانواده اش افکند بودندـ. بی اختیار این شعرخاقانی به خاطرم آمد:ـ
هان ای دل عبرت بین، از دیده نظرکن هان
منزل فقیه عالیقدر را آینه عبرت دان
....
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش [منزل مقدسین] را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان

ازهراتفاق وداستانی می توان نتایج بیشماری گرفت. به نظرمن مقام وحرمت انسانی در نزد خداوند یکسان است، و بی حرمتی به آن بدون پاسخ نمی ماند. زندانی سیاسی، انسانی است رشد یافته و صاحب مقام و باحرمت ودارای روح وتفکرات روشنی برای عدالتخواهی که به خیانت وقدرت پرستی حاکمان تن نمی دهد وپشتیبانی کردن و پرورش دادن هیولای شکنجه علیه این انسان تا خاموش وخفه اش کنند و ریختن خون او درحالیکه بیگناه است، بدون پاسخ نمی ماند.ـ
درست یا غلط اما گویی که نظمی براین فلک دوارحاکم است که ششصد سال پیش(زمان خاقانی) ویا هشتصد سال بعد زمان ما) ندارد وسرانجام بنای ظلم، آجر به آجرش ویران می شود.ـ
امروزهم با دستان خالی ولی با استواری وپایداری فرزندانمان می خواهیم از شرحکومت ولی فقیه وقدرت سپاه پاسداران آن خود را آزاد کنیم. شاید نتوانیم و حتی اگر ما نتوانیم اما ویران شدن کاخ ستم ولی فقیه منتفی نخواهد شد.ـ
ظلم گوری است که این نظام با دستان خود آن را کنده است وسرانجام روانه آن خواهد شد. سرنوشت وعاقبت تمامی دیکتاتورها وپرستندگان قدرت، حتی به قدرت ویکدنگی صدام حسین که خود را دربرابر بیست وسه دولت نیز قرار داد ....چنان شد که مثل موش به درون سوراخی در زمین خزید ومثل غارنشین ها با ریشی بلند و با انبوهی شپش دستگیر و راهی دادگاه وچوبه اعدام شد.ـ

دراین یکسال هم موج عظیمی ازآزادیخواهی وعدالت طلبی آمد که دامن خودی و وغیرخودی(ملت) وتا نخودی راهم گرفت. این موج ازسر بعضی گذشته و دامن برخی را ترکرده است اما تمام کسانی که غسل ووضویشان را دردریای سی ساله خون ملت گرفته اند، نخواهند توانست این موج را ازسر خود دور کنند.ـ
موج به خانه ولی فقیه و رییس جمهور تقلبی وبه سپاه پاسداران نیزخواهد رسید. اگرچه سدی ازاجساد جوانان و دیواری از ترس وزارت اطلاعات وشکنجه و تجاوز و پرده هایی از تقدس وتبلیغات... در برابر این موج زده اند تا جلوی آن را بگیرند اما باشد تا معجزه ای را که خودشان به آن باوردارند وانگشتی را که به سویشان نشانه رفته است را، نه درخرافات واوهامات دجالانه شان، بلکه درعالم واقعیات و دررسیدن آخرزمان خودشان وحکومتشان ببینند.ـ
آقایان به قول مرحوم مهندس بازرگان سرانجام به آنجا خواهند رسید که روی دست جمهوری اسلامی شان یک شهید مانده باشد وآنهم اسلام عزیز امامشان باشد!ـ
همه دوستانی که با هم عازم کوه شده بودیم، می خواستیم نگاهی به یک سالی که گذشت بیاندازیم وبفهمیم که داستان این یکسال چه بود وبعد چه شد؟ چه به دست آوردیم وچه از دست دادیم تا بتوانیم بهفمیم که به کجا می رویم؟ نه تنها فرزندان یا همسران یا نزدیکان ما بلکه انبوهی ازاقشارگوناگون مردم هنوز، پا دربند این داستان دارند و درزندان های قرون وسطایی اسیرهستند وشش سال یا پانزده سال حبس گرفته اند، که این عزیزان فراموش نمی شوند. همچنین خانواده های بسیاری داغدارشده اند. خون های با ارزشی برزمین ریخته شدند و زندانیان بیگناهانی برسر دار رفتند که تمام ملت را درماتم وعزای مرگ خود فرو بردند و در این یکسال هزینه هایی سنگین از جیب ملت پرداخت شده است. به همین دلیل نمی خواهیم یا نمی توانیم مثل خیلی ها درگریزاز آشفته بازار سیاست فعلی، به دنبال زندگی روزانه خود روان شده وآرام گیریم.ـ

ما زنده ازآنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست

( 2010(خرداد ماه 1389 برابر با ماه یونی(ژوین)
نویسنده: نوشتن این مطلب، هیچگونه مسؤلیتی را متوجه کسی(به ویژه خانواده زندانیان) در داخل کشور نمی نماید.ـ

Freitag, 21. Mai 2010

دربرابر اوین سیزدهم

نوشته: ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(سیزده هم)ـ


دربرابراوین
قسمت سیزدهم

دراین روز وشب وهفته ها وماه هایی که توفیق اجباری داشتم تا چهره کریه و پشت پرده این سیستم را از رو به رو و در برابراوین ببینم، اما ازسوی دیگرهم با سیمای مبارزاتی وفداکارانه ملت مان درپشت دیواراوین بهتر آشنا شوم. بیش ازهرزمان دیگراز خود می پرسیدم که مشکل درکجاست که چنین هیولایی به نام حکومت اسلامی وچنین سلطانی به نام ولی فقیه برما مسلط است؟ جواب ساده نیست!ـ
ازسینا می پرسم که آیا به راستی مشکل دروجود کس یا کسان متحجرو یا درمغزها واندیشه های عقب افتاده آنان است که اینچنین به سادیسم وجنایتکاری وآزاریک ملت راه می برد یا مشکل درکجاست؟
سینا تظاهر به فیلسوف مآبی نمی کند وبا سادگی جواب می دهد:« خدا خیرشان بدهد، این رسانه های خارجی وماهواره ها واینترنت را که ازاٌن طرف دنیا، حقایقی را برملا می کنند تا دراین اوضاع واحوال به غایت هولناک، حداقل طعمه ساده ای برای این گرگ ها نباشیم و یک کمی دستمان بیآد که هیولای پشت پرده کیست؟» کنجکاو می شوم. سینا ادامه می دهد:« این کس یا کسان متحجر سی سال پیش هم دراین مملکت بوده اند ولی مشکلی برای مردم نبودند چون نه درقدرت بودند نه قدرت مطلق را داشتند. اما درطی هفت سال جنگ و درامتداد ایدیولوژی جانبازی و کفن پوشی وحل شدن درذات رهبری وشرکت در جنگ ایران وعراق وکشته شدن میلیون ها نفر...، برای عده ای دیگریعنی منتظران فرصت، جنگ یک رحمت اللهی(پول وقدرت) بود و برمبنای این "رحمت الهی": نهاد ایدئولوژیک، سیاسی- نظامی،اقتصادی سپاه پاسداران فعلی را سازمان دادند وعملا توانستند دراین سی ساله تمام قدرت(هرسه قوه) را درخدمت خودی ها در دست بگیرند. امروزسپاه پاسداران هیولای عجیبی است که در دنیا نظیر ندارد. خوب شد که ازمن پرسیدی، همین چند روز پیش ازتوی اینترنت مطلبی را درباره سپاه خواندم که کله آدم سوت می کشد. قسمت های مهمش را ذخیره کردم تا برای تو بخوانم. بیا پشت کامپیوتر بنشین!»ـ
بلند می شوم و به سمت میزکامپیوترمی روم. سینا برنامه ذخیره شده را باز می کند و برایم می خواند!ـ
سپاه ازیکسو دارای قدرت ارتش کلاسیک است و نیروی زمینی و هوایی و دریایی دارد واز سوی دیگرسازمان دفاع غیردولتی و میلیتر وبسیج غیرحرفه ای(نیروی مقاومت بسیج سپاه) است ودرمجموع 125.000 نفرحقوق بگیردارد!»ـ
به مطلبی که روی صفحه کامپیوتر است، نگاه می کنم ومیگویم:« نمی دانستم اینهمه مواجب بگیردارد.»ـ
سینا می گوید اینجا ننوشته است اما سپاه درضمن یک سازمان اطلاعاتی است که زندان دارد و بازجو وشکنجه گاه بند 2الف ..دراوین دارد. دادستانی سرکارمیگذارد که با شکنجه گر فرقی ندارد ودادگاه مربوط به زندانیان (شعبه امنیت) را هم به اوین منتقل کند تا مثلث، بازجو و قاضی و دادستان، تکمیل شده و کمیسیون مرگ به راه بیاندازند. خانواده ها را بدون کمترین جوابی پشت درهای بسته اوین مدتها برای پیدا کردن دادگاه جهت دادخواهی یا یافتن رد ونشانی از فرزندانشان سرگردان می کند وبرای ماه ها آنها را سرکارمی گذارد!»ـ
گفته هایش را تأیید می کنم و می گویم:«درست است!». دراین لحظه سینا با اندوه رو به من کرده و میگوید:« یعنی که می تواند روزنامه نگار و دانشجو وکارگردان سینما وفعالین حقوق بشر تا شاگرد بقالی را... دستگیر کند وشکنجه کند واعترافات دروغ بگیرد و درنهایت هم پاک ترین ومعصوم تری معلمین کشوررا در دادگاه 6 دقیقه ای به اعدام محکوم کند وحکم را هم بلافاصله اجرا کند و تمام ملت را سیاهپوش کشته شدن وریخته شدن خون این بیگناهان کند وبرای لوث کردن خون آنها وهم تطهیرخودش، شوی بزرگ ونشست سران گروه 15 را برگزار کند وسران کشورها را به ایران دعوت کند تا دستان خودش به تنهایی دراین کاسه خون ونفت ملت نباشد. تف برهمه شان!» صدای سینا می لرزد و سکوت می کند وچشمانش پراز اشک می شوند. بغض راه گلویم را می بندد و ازدرون سینه ام آه تلخی می کشم. اعدام پنج زندانی سیاسی به ناگهان ملت را شوکه کرد و همه را درغم و ماتمی عمیق فرو برد. به ویژه خبر اعدام فرزاد کمانگر؛یک معلم، یک شاعر و نویسنده خیلی تکان دهنده بود. لعنت برقاتلانشان.ـ
ازاین یادآوری لحظاتی تلخ وسنگین برما می گذرد و هردو ساکت به فکر فرو می رویم؛ بدون شک هردوازخود می پرسیم:« چرا! چرا برما ومردم باید اینگونه بگذرد!؟ چرا چنین شرایط غیرانسانی برما تحمیل می شود؟ نمی فهمیم!»ـ
بعد سینا ادامه مطلب را می خواند:«از سوی دیگر سپاه سازمان بزرگ اقتصادی است که صاحب 800 شرکت است از کشتی سازی صدرا تا تراکتورسازی تبریز تا مونثاژاتومبیل مزدا، وصاحب شرکت مخابرات است(قرارداد ۸ میلیارد دلاری فروش سهام مخابرات را بست.)، دربانک ها(پاسارگاد) سرمایه گذاری دارد و موسسه مالی و اعتباری انصار" که یک موسسه اقتصادی زیر نظر سپاه پاسداران است به بانک تبدیل شده، همچنین "موسسه مالی و اعتباری مهر" که زیر نظر بسیج فعالیت می کند در آستانه تبدیل شدن به دومین بانک سپاه است. بخش اعظمی از اقتصاد ایران منجمله ۳۰ درصد از صادرات غیر نفتی و بیش از نیمی از واردات کشورعلاوه بر کنترل گسترده توسعه میدانهای نفتی و گاز ایران را در دست دارد. دارد دو نهاد مهم سپاه، یعنی شرکت ساختمانی "قُرب" و قرارگاه خاتم الانبیاء و شرکت های متعلق به آن فعالیت های اقتصادی را دردست دارند. از آنجا که بزرگترین طرح های صنعتی در چارچوب صنایع نظامی صورت می گیرد، سپاه این قدرت انحصاری را یافته است که از ورود بخش خصوصی به صنایع پیشرفته جلوگیری کند"ـ.
نهایتا سپاه قدرت بی حد و مرزی درپهنه های اقتصادی دارد و با زور اسلحه وارد تجارت می شود و همزمان مافیای بزرگ قاچاق مواد مخدراست و پول حاصل از قاچاق مواد مخدر والکل را ازطریق پولشویی دوباره به گردش در می آورد.»ـ
سینا مکثی می کند ودوباره ادامه میدهد:« سپاه درسیاست هم حضور دارد. فرماندهان اسبق و کنونی سپاه در پهنه قدرت (رهبری) حضور دارند. احمدی نژاد رییس جمهور,علی لاریجانی سخنگوی کنونی مجلس و وزیر کشور کنونی و قبلی؛ ازجمله افرادی هستند که سالیان درازی را در رده های مختلف سپاه سپری کرده و به فرماندهان آن تبدیل شده بودند. بدینترتیب سپاه رییس جمهور منتخب خودش(کودتایی) را سرکار می گذارد تا فی المثل بودجه اش را تأمین کند ویک قلم 2 میلیارد دراختیارش بگذارد. سپاه درمجلس هم نفوذ دارد و نفرات خودش را دارد. برای پیشبرد کارهایش هم درهمه جا، لازم شد، آدم می کشد. شکنجه می کند و نه تنها درسراسر کشور دستش در همه چیز باز است، بلکه درسراسر دنیا هم دستش درکارهای تروریستی و دخالت درامورداخلی عراق ولبنان وغزه و... باز است. برای اینکارها هم سپاه قدس(نیروی قدس پاسداران)ـ دارد. سپاه یک شبکه برون مرزی تروریستی را از طریق نیروی قدس هدایت می کند.ـ
دراسلام قلعه نیروهای طالبان را آموزش نظامی می دهد واسلحه وبمب کنار جاده دراختیارشان می گذارد. اگر ایران به سلاح هسته ای دست پیدا کند، مطمئنا نظارت بر نگهداری آن، آموزش پرسنل، وساخت زیرساخت های به کارگیری آن هم برعهده سپاه خواهد بود.ـ
به دلیل اینهمه قدرت است که سپاه سازمانی است که حساب به کسی پس نمی دهد. انتقاد(ازخودی ها هم) نمی پذیرد.
برای تکمیل این قدرت، خامنه ای وپسرانش را با خودش دارد و خطشان یکی است وحکومت فعلی را یعنی پرچم داررادیکالیسم جهان اسلام با " ایدئولوژی تشیع متحجروانحصارطلب" و یک حکومت " فاشیستی-نظامی" را تشکیل می دهند. والبته سپاه تنها بلای خانمانسوز این سی ساله نیست، رقبایی هم دارد. دو نهاد امنیتی دیگر رقیب سپاه هستند که یکی از آنها وزارت اطلاعات است که حدود ۳۰.۰۰۰ نفر پرسنل دارد و دیگری نیروی انتظامی با حدود ۱۲۰.۰۰۰ نفر پرسنل وعملکردهای مشترک هرسه نهاد سرکوبگر با 270هزار نیرو را در این یکسال و در حمایت از دولت کودتا و درسرکوب قیام مردم وبه ویژه جوانان ودانشجویان وروزنامه نگاران و[البته تارومار جناح رقیب] دیدیم که برای حفظ قدرت ازهیچ جنایتی کوتاهی نکردند.»ـ
نفس حبس شده ام را ازسینه بیرون میدهم و می پرسم:«تمام شد؟» سینا سرش را تکان میدهد وبا تأسف می گوید:« نه! ادامه اش را گوش کن!» و ادامه می دهد:« درطیف دیگرقدرت، قماش یا اقمار‌ هاشمی رفسنجانی هستند که با زمین خواری وبرج سازی وانحصاری کردن تجارت هائی مثل پسته‌ وتخصیص خدمات پیرامونی شرکت نفت دربین خانواده‌ رفسنجانی و شرکا، قطب دیگری ازاقتصاد را قبضه‌ کرده‌ اند وبعد ازسی سال خود را لیبرال(سبز) می نامند و باقیافه‌ حق بجانب سوار بر موج نارضایتی توده‌ها می شوند. درحالیکه هر دو جناح موجودیت خودرا در جذب امتیازات دولتی می دانند و باچنگ ودندان از آن دفاع می کنند. اما اگرهم درکفه قدرت سیاسی سهمی کسب نکردند، نهایتا اشکالی ندارد، امتیازاتشان(منافعشان) حفظ بشود،کافی است! دراین جدال اما این هیولای سپاه‌ است که‌ مانند ـ"خردجال" سوار بردوش مردم رنج دیده این کشوردر جهت خواست های مالیخولیائیش میتازد.»ـ
دراینجا سینا رو به من کرده ومیگوید:« یادت می آید که رفسنجانی بدون هیچ خجالتی بعد ازآنهمه جانفشانی جوانان و قیام یکپارچه مردم، دست آخرآب پاکی روی دست همه ریخت و بدون هیچ خجالتی به مردم گفت:« همه باید ازرهبرو ولی فقیه(خامنه ای جنایتکار)تبعیت کنیم!» سرم را تکان میدهم ومی گویم:« نه تنها یادم می آید بلکه فراموش نمی کنم! اما الآن دلیلش را بهتر فهمیدم!»ـ
سینا می پرسد:« جواب سؤالت را گرفتی؟ » حرفی نمی زنم اما صورتم از شدت خشم می سوزد. به صفحه کامپیوتر نگاه می کنم همه آنچه که دراین یک صفحه یا چند سطرگنجانده شده است، سنگین وباور نکردنی است. زیرا سی سال عمروحیات تباه شده یک ملت است. 80 درصد ملت با عملکردهای سی ساله این سیستم مافیایی به خاک سیاه نشسته اند و زیرخط فقرزندگی می کنند وازجمله خود ما که یک عمر دراین مملکت خدمت کردیم و الآن به اندازه یک کوه زیربارقرض رفته ایم برای وثیقه دادن وآزاد شدن فرزند دانشجوی خود ولی هنوز هم دربه درجلوی در زندان ها هستیم.ـ
سینا آه بلندی می کشد ومی گوید:« سپاه عمروعاص این است. ومدعی است که منتظرظهورحضرت است! آخرعوامفریبی تا چه حد؟! درپشت پرده، یک چنین هیولای مخوف ونفرت انگیزی نشسته است که سرنخ همه را مثل عروسک خیمه شب بازی دردست پدرخوانده داده و درجلوی صحنه، یک تآتر بزرگ با پرده خدا وقران وحکومت الهی و تقدس چیده اند. به گونه ای که نیروها(بدنه سپاه و بسیج) باید دیندار وخداترس باشند وجلسات ایدیولوژی بصیرت آنها تعطیل نشود و با چشم بسته از این سیستم مافیایی (خودی ها) دفاع کنند و بدون هیچ ترحمی غیرخودی ها (ملت هفتاد میلیونی وعوامل استکبار) را تارومار کنند ودرمقابل امیتاز مادی ومعنوی دریافت کنند.ـ
کی وچه کس دریک چنین سیستمی بوده یا هست یا خواهد بود، کیفا فرقی نمی کند. بلکه هرکس باشد به سرعت فاسد می شود و همانگونه که قدرت فساد می آورد، قدرت مطلق هم فساد مطلق می آورد! این سیستم یک زنجیر به هم پیوسته از تجارت، سیاست، دزدی قانونی، جنایت وآدم کشی، فساد وفحشا و دروغ وفریب و تبلیغ و...است و اینهمه یعنی مافیا و چنان عمل می کند که سی سال طول می کشد تا نوک تیزحملات به سمتش متوجه بشود.»ـ
ساکت وهاج و واج به سینا نگاه می کنم. شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید:« چرا ماتت برده؟ از من نپرس که راه حل چیست یا کدام گزینه..؟ خدا پدرکسانی را بیامرزد که بیکارنمی نشینند ومستمرا نقبی نو دراین چاه ویل و سی ساله جمهوری اسلامی می زنند تا ملت فریب خورده، دوباره طعمه ساده وجدیدی برای این سیستم مالیخولیایی نباشد! حیف ازخون های پاکی که ریخته شده اند. حیف ازعمرهای با ارزشی که دراین سی ساله در زندانها گذشته اند...حیف وهزار حیف! چنین سرنوشتی حق ملت ما نبود! چرا چنین قیمتی پرداختیم؟ بچه های ما چه کرده اند که درزندانند؟ جزآنکه عمروجوانی خودشان را برای دفاع ازحقوق کودکان خیابانی و زنان بی پناه و نجات معتادان و دفاع از زندانیان یعنی قربانیان همین سیستم گذاشته بودند؟ چه گناهی داشتند جزآنکه این شکاف وحفره عظیم اجتماعی را می دیدند؟!چرا وچه گناهی!.....؟ »ـ
سینا فریاد می زند و بعد دستش را به روی قلبش می گذارد ومی گوید:«آخ!». من ازشدت خشم درحال انفجارم و دلم می خواست که قدرتی داشتم وتمام این بنیاد ظلم را از بن برمی انداختم! من تنها نیستم و این احساس، خشم مقدسی است که درسینه هرایرانی است.ـ
ادامه دارد...ـ
ـ21مای 2010 برابر با 30 اردیبهشت 1389

Montag, 10. Mai 2010

دربرابر اوین 12

نوشته ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(12)ـ
در برابر اوین
قسمت دوازدهم

خانه را آراستم! عید را گرامی داشتم آنگونه که قدومش وسرودش وآوازش درجای جای خانه دیده و شنیده شود. ازمیان خاکسترایام به سوی نوروز وبهار رو نمودم؛ آنگونه که جوانه های سبزازپای درختان سوخته سرمی زنند وازدرون خاکستر نیستی، آوازسبزهستی سرمی دهند! اینهمه را توانستم اما ندانستم با دل خود چه کنم؛ با دل خونچکان خود چه کنم؟
من تنها نبودم، خانواده های بسیاری دراین سال نتوانستند، دربه روی سال نو، روز نو وبهاران بگشایند. آتش ظلم دامنشان گرفته بود وشعله های خانمانسوزجهل وجنون، جان هایشان را چنان سوزانده بود که فرزند یک زندانی دربند، ازسوز دل چنین به فریاد آمده بود:«... امروز محرومترین نقاط، زابل و میناب وخاش وهرمز نیستند؛ که محرومترین نقاط امرو، ذهن های منجمد وافکاربسته ای هستند که ازهربالندگی و رشد وپویایی خالی مانده اند. محرومترین نقاط امروز بستری است که به جهل و تزویر وظلم، آلوده شده واز تحمل کوچکترین نقد وانتقاد عاجزاست وچه تلخ و تاسف بار است!ـ
آری چه تلخ و تأسف باراست که زندانی دیگری به همسرش می گوید:« همه روزمان(عمرمان) درصف می گذرد؛ صف دستشویی، صف حمام، صف تلفن، صف خرید. چهل نفر در یک سلول 35 متری هستیم و خوشا به حال دوستانی که به زندان(کربلای بی آب) گوهردشت رفتند، لااقل می توانند، پایشان را دراز کنند! امیدوارم که با آزادشدن دستگیرشدگان لااقل فضای نفس کشیدن برای بقیه زندانی ها در سلول بوجود بیاید.»ـ
آری تلخ وتأسف باراست که درآستانه سال نو درحالی که رییس جمهور تقلبی، غریبه ها(بیگانگان) را برسر سفره نوروزی برای خوشگذرانی وشاد باش دعوت کرده است، ملت وخانواده ها برسرسفره نوروزی خود باید عکس کشته شدگان و زندانیان خود را بگذارند که قربانیان تقلب وفریبکاری بزرگ(دجالیت) او شده اند. آری تلخ وتأسف باراست که برای چندین هزارنفر درزندان های جمهوری اسلامی، خوشبخت کسی است که در شب عید ازسلول 35 متری با چهل نفر زندانی، به شکنجه گاه وبه کربلای بی آب گوهردشت فرستاده می شود تا بتواند پایش را دراز کند و زندگی برای زندانی در زیرآوار وزارت اطلاعات به چنان نقطه زیرصفری می رسد که رسیدن به صفروایجاد فضایی برای نفس کشیدن، یک امید می شود!ـ
واعتصاب غذا کردن درایام نوروز وانتخاب مرگ تدریجی و تحمل رنج های تلخ لحظه به لحظه آن، تنها راه اعتراض و فریاد برعلیه این شرایط غیرانسانی ومغایربا حرمت های انسانی است.ـ
سی سال است که درجمهوری اسلامی ازاوین وگوهردشت و..، قتلگاهی ساخته اند که درآن برای زندانی مرگ باشد و دیگر هیچ! ودرنقطه مقابل سی سال(بیش ازچهل سال) است که مقاومت وقهرمانی دراوین و.. برای زندانی سیاسی یک سنت دیرین شده است.ـ
این زندانیان، بهترین فرزندان ما ومردم ایران بوده اند وهستند: دکتر، مهندس، وکیل، نویسنده وکارگردان و روزنامه نگار و دانشجو، فعال حقوق بشر، کارگر، وحتی شاگرد بقالی و زن و مرد و پیروجوان و البته عده ای هم وزیر و وکیلای گذشته....!ـ
روزهای قبل از عید فضای عاطفی خاصی برما( خانواده ها) حاکم بود و اضطراب واشتیاق و امید و تلاش و پافشاری ما برای آزادی زندانیان ولو به هربها، ولو برای چند روز خروج از جهنم اوین به اوج خود رسیده بود و شب و روزهای بسیاری را در راهروهای دادسراها، جلوی زندان‌ها و... در جنگ با هیولای قوه قضاییه به سربردیم.
هرروزصبح ازساعت 8:00 در مقابل دادگاه انقلاب تجمع کرده وخواستار تعیین تکلیف وآزادی زندانیان درآستانه سال نو می شدیم. جمعیت زیادی بودیم و در میان ما، خانواده هایی بودند( وهستند) که از زمان دستگیری همسر یا فرزندشان هنوز هیچ خبر یا ردی ازآنها ندارند ومدتهاست که خواهان مشخص شدن وضعیت آنان هستند اما دادگاه انقلاب جواب روشنی به آنها نمی دهد. مامورین دادگاه به آنها می گویند بروید زندان اوین چونکه بازپرسان شعب امنیت در آنجا مستقر هستند وآنها به شما جواب خواهند داد. هنگامی که خانواده ها به زندان اوین و به محل مربوطه، مراجعه می کنند، با دربهای بسته مواجه می شوند وکسی به آنها و حتی به وکلای زندانیان جوابی نمی دهد. کمیسیون مرگ مستقر دراوین، همان هیولای پشت پرده ایست که مشخص می کند، بازجو وشکنجه گر زندانی با خانواده او چگونه رفتارکند. به آنها جواب بدهند یا ندهند.ـ
به خصوص درروزهای قبل ازعید، فشارروحی خانواده هایی که پس از ماه ها دوندگی هیچ نتیجه ای نگرفته بودند، به حداکثرخود رسیده بود. درمیان مراجعان همسرجوان یک دکتر بود که در قم درمطبش دستگیر شده بود وهیچ خبری از او نبود. بعد از دستگیری او مادرش فوت کرده بود واین خانم با یک بچه کوچک ماه ها بود که هر روز از قم به تهران می آمد و به اوین و دادگاه انقلاب واطلاعات و.. مراجعه می کرد و سرگردان بود تا به او یک خبر بدهند که همسرش کجاست وکجا باید پیدایش کند. نه درقم و نه در تهران به او جوابی نمیدادند وخودش می گفت:« با کوله باری از مشکلات مانده ام که چه کنم وکی این جهنم پایان می یابد؟»ـ
مادر پیری ازکرمانشاه به تهران آمده بود که به اوملاقات ندادند. پیرزن دلشکسته اشک می ریخت وصدای ناله وزجه او چنان ما را منقلب کرد که به طورجمعی اعتراض کردیم وموجب شد که یک لباس شخصی(؟!) اززندان بیرون آمد ولی کاری برای او نکرد جزآنکه به اوگفت:« برو! ما خودمان نامه می دهیم آنوقت بیا ملاقات!» مادردردمند خیلی التماس کرد که از فرزندش خبری به او بدهند اما فایده ای نداشت وآن جلاد( ببخشید مأمورمحترم) نپذیرفت. زن دردمند درحالیکه گریه می کرد، نفرینشان کرد که نابود وتکه تکه شوند وکاخ ظلمشان ویران گردد و ما جملگی آمین گفتیم!ـ
بسیاری از خانواده ها ازجمله خود من، با دوندگی بسیار و باقرض گرفتن ازدوستان وآشنایان وبا کمک انسان های شریف وآزاده ای که درشب عید به یاری زندانیان وخانواده هایشان برخاسته بودند، توانستیم وثیقه های سنگین درخواستی را فراهم کنیم. به این امید که درایام عید بتوانیم برای فرزندان شکنجه شده و بیمارمان ولو برای چند روزمرخصی بگیریم که ناگهان با ضربه سنگینی مواجه شدیم. بدون هیچ دلیل خاصی قبل ازعید تعیین کفالت وسپردن وثیقه را متوقف کردند که باعث خشم بسیاری ازما شد و به شدت اعتراض کردیم. من برای آزادی سهیل که درایام عید چند روزاز زندان آزاد شود، وثیقه سنگینی سپرده بودم که به من گفتند؛« دیگر دیر شده است و کاری را انجام نخواهند داد.» من واقعا عصبانی شدم وشروع کردم به فریاد زدن وگفتم که شما از بالا تا پایین، همه تان شکنجه گرهستید و درون زندان و بیرون زندان هم فرقی ندارد وما را هم مثل فرزندانمان شکنجه روحی می دهید. درجواب اعتراض من؛ یکی از افراد دادگاه انقلاب با عربده کشی به من گفت:« پسرت کمونیست است و حقشه که در زندان بماند.» دراین موقع بود که من از شدت خشم منفجر شدم ودرحین اعتراض، پاکت اوراقی را که به همراه داشتم به سمتش پرتاب کردم که ناگهان ولوله ای برپا شد. خانواده های دیگرهم خشمگین بودند که آنها هم به شدت اعتراض کردند ودرنتیجه درگیری لفظی شدیدی بین ما با این شکنجه گران پیش آمد. یکی ازپدران فریاد زد وگفت:« شما کی هستید که ما وفرزندانمان را به اسیری خودتان گرفته اید؟ برای کدوم خدا وکدوم اسلام...؟ دینی که درپایه های آن عدل وعدالت نیست، دین نیست.» مادر دیگری فریاد زد وگفت:« بچه های ما بیگناه هستند و رییس جمهور تقلبی گناهکاراست که مسبب تمام این دستگیری ها شده است.» برادریک زندانی دیگر با صدای بلند گفت:« ما اگردین نداریم اما مظلوم هستیم وسرورما حسین است. شما که تقلب می کنید و میلیون ها وثیقه گرفته اید اما زندانی را آزاد نمی کنید، ظالمید و سرورتان یزید است.» در برابر اعتراضات خانواده ها جوابی نداشتند ومثل همیشه با نشان دادن چماق و باتوم خواستند ما را سرکوب کنند. با وقاحت و با صراحت ما را تهدید به بازداشت و فرستادن به اوین کردند که ما درجواب گفتیم:« ما ترسی نداریم و حاضرهستیم! این مملکت تمامش زندان است وفرقی ندارد ازیک زندان بزرگ به زندان کوچکتری منتقل می شویم ودرآنجا حداقل درکنارعزیزانمان هستیم.»ـ
می خواستیم که بفهمند، مراجعات و پافشاری ما برای آزادی فرزندانمان جدی است وعقب نشینی نمی کنیم! می بایست که حداکثرفشاررا برای آزاد کردن هرچه بیشتر زندانیان قبل از ایام عید می آوردیم.ـ
ضربه آنروزبرای همه ما سنگین و بد وباورنکردنی بود. درآستانه نوروز نورامیدی دردلمان تابیده بود تا عزیزانمان را ببینیم اما متأسفانه نورامید دراین سرزمین با دهان بادهای سیاه به سرعت خاموش می شود. اگر تنها بودم، دربرابر این ناامیدی ازپا درمی آمدم اما اتحاد ومقاومت و روحیه بالای خانواده ها تأثیر به سزایی برمن داشت وهمانروزعصرهمگی جلوی دراوین جمع شدیم.ـ
ساعت 17.30 تجمع ما شروع شد و درسرمای هوای شب تا ساعت 24:00 ادامه یافت. خانواده های دستگیرشدگان شب چهارشنبه سوری هم حضور داشتند. درشب چهارشنبه سوری بنا به یک خبر، چهاراتوبوس از دستگیرشدگان را به اوین آورده بودند. خانواده های آنان از ساعت 08:00 صبح درمقابل اوین تجمع کرده وخواهان آزادی فرزندانشان شده بودند اما بخش شعبه امنیت نه تنها به آنها جواب نداده بود بلکه یکی از مامورین که دربان آنجا است به خانواده های معترض فحاشی هم کرده بود و با اغلب آنان برخوردهای وحشیانه وغیرانسانی شده بود. حتی آنها را تهدید به بازداشت هم کرده بودند ولی خانواده های معترض جلوی زندان را ترک نکرده وهمچنان ایستاده بودند.»ـ
درآن شب تمام خانواده ها با علاقه ای صد چندان و با شور وشوقی که خاص شب های سال نواست، درانتظارآزاد شدن زندانیان خود بودند وبه خصوص خانواده های دستگیرشدگان جدید با نگرانی به درهای آهنی اوین چشم دوخته بودند تا شاید زندانی آنان یکی از کسانی باشد که از در مخوف اوین خارج می شود.ـ
از ساعت 18:00 شروع به آزاد کردن زندانیان کردند. زندانیان آزاد شده بالبان خندان و با با روحیه عالی مثل قهرمانان و باشور وشوق به سوی مردم و خانواده های خود از پله ها پایین می آمدند و با نزدیکترین نفرات دیده بوسی می کردند و با شادمانی عید را تبریک می گفتند و از مردم تشکر می کردند. خانواده هایی که عزیزانشان آزاد می شدند آنها را در آغوش می گرفتند. نخستین جوانی که آزاد شد؛ مادرش با احساساتی غیرقابل وصف فریاد زد:« خوش آمدی عزیز دلم. خوش آمدی پسرم نازنینم. آزادی توعید است.» و بعد مادر و فرزند یکدیگر را محکم درآغوش گرفتند وگریه کردند. صحنه بسيار منقلب كننده ای بود و چنان بر انسان تأثیر می گذاشت که همه بی اختیار گریه می کردیم.ـ
با آزادی هر زندانی صدای کف زدن و سوت کشیدن و ابراز شادمانی حاضران و حامیان خانواده ها چنان شور وشادی ای برفضا حاکم می نمود که وصف ناپذیر بود. با آزادی زندانیان همه حاضران بهمراه خانواده های آنان چنان غرق شادی می شدند که گويي عضو خانواده خودشان آزاد شده است. به تدریج دیگرکسی نگران یا در انتظار آزادی زندانی خودش نبود، بلکه همه سعی می کردند که با پافشاری و با ایستادگی در برابر سرما وساعت ها انتظار و با ماندن در چلوی زندان، تعداد زندانی بیشتری در شب عید آزاد شوند و بدینگونه در درد وغم وشادی يكديگر شريك شوند.
آزاد شدن خانم الهام احسنی برای ما نه تنها شادی غیرقابل وصف که به مثابه یک پیروزی هم بود.او کارشناس امور بهداشت و استادیار دانشگاه ملی (بهشتی) واز فعالین اجتماعی می باشد. یک متخصص جوان و بیگناه که قبل از22 بهمن دستگیرشد. بازجویی های سنگینی داشت وتحت فشارهای روحی سختی قرارگرفت، تا حدی که بازجوی بی شرف(علوی) که تخصصی جز تجاوز به حریم انسانی ندارد، ازاو(یک مقام دانشگاهی) خواسته بود که از نامزدش جدا شود!؟. دراعتراض به چنین شرایط ددمنشانه ای او تهدید به اعتصاب غذا کرده بود و ما به شدت نگران حال وجان او بودیم.] وقتی آزاد شد و من او را درآغوش گرفتم و بوسیدمش. ازشادی گریستم و بوی بهار وآمدن عید به مشام جانم رسید. اگرچه غم آزاد نشدن پسرم برقلبم سنگینی می کرد اما خدا را شکر کردم که الهام به جای سهیل آزاد شده است وآرامش خاصی پیدا کردم وپذیرفتم که عید را بدون حضور سهیل برگزار کنم و به رنج خود چندان نیاندیشم.ـ
آزادی این زندانیان سعادت کمی نبود وما تلاش خود را کرده بودیم ومن ازمقاومت وایستادگی جمعی مان احساس غرورمی کردم. اگرچه سخت است؛ بسیار سخت و گاه شک می کنم که آیا این فداکاری ها فایده ای خواهند داشت یا نه؟ اما وقتی به تاریخ و فرهنگ ایران نگاه می کنم ؛ به سرزمینی که هفت هزارسال خورشید برآن طلوع کرده و بهاردرآن به گل و شکوفه نشسته است، سرزمینی که نخستین منشورولوحه حقوق بشر به آن تعلق دارد، سرزمینی که هزاران بار حقوق مردمش مورد تجاوز قرارگرفته است اما هزاران بارهم مردمش قیام کرده اند. به ویژه قیام امروزملت که نظرجهان را نسبت به ما عوض کرده است، آنوقت تمام این فداکاری ها را در راستای حیات هفت هزارساله ایران وخجسته نوروز جاودانی دردامان بهاران می بینم و می توانم سختی زمستانی را که گذشت، پشت سرنهم وبر طلوع سال نو سلام کنم و مقدمش را گرامی بدارم.ـ
بدینگونه شب دیگری ازشب اشک ها و لبخندهای ما در برابر اوین گذشته است، ولی این شب ها پایان نیافته اند و بی شک تلاش جمعی ما برای آزادی بقیه زندانیان بیگناه ادامه خواهد داشت!ـ
ادامه دارد...ـ
اردیبهشت 2010

تذکری کوچک: دراحترام به تمام کشته شدگان درراه آزادی ورهایی ایران زمین، آنان به ایران زمین وتاریخ پرافتخار آن تعلق دارند وفراموش نمی شوند(هیچ سوء تفاهمی نیست!) وبه ویژه درسینه مادران داغدار وخانواده هایشان زنده اند. یادشان جاودان باد!ـ
منبع خبری:ـ
فعالین حقوق بشرو دموکراسی در ایران

Montag, 26. April 2010

در برابر اوین 11

نوشته: ملیحه رهبری


اشک ها ولبخندها (یازدهم)ـ

در برابراوین

قسمت یازدهم
ای قلم ها درهمه جا برای ما بنویسید. ای قدم ها درهمه جا برای ما گام بردارید. ای صداها، درهمه جا برای آزادی ما فریاد بزنید.ای عاقلان و فرزانگان گرد شمع جان ما که می سوزد، جمع شوید و ازآن مشعلی بسازید تا تاریکی اختلافات در برابرآن حقیر وپست جلوه کنند. از رنج های ما بهره برای وحدت ملی بگیرید.ـ
دلسوزان برای نجات ما راهی بیابید.ای دعاکنندگان از ما با خدای خود سخن گویید. ای آزادگان سینه های پرغیرت خود را ازیاد ما پر کنید. ما برای شما، برای ایران، برای مردم، برای عدالت، برای جامعه ای نو که درهای آن به روی همه باز باشد، از جان وهستی خود، از اشک مادران خود، از بیوه شدن زنان جوان خود، از یتیمی فرزندان خود دریغ نکردیم، دریغ است که ما را بفروشید! ظلم است چشم برزخم ها ورنج های ما بربندید. ما را به اختلافات ونفرت های تاریخی یتان نفروشید. مردگان رفتند، زندگان را دریابید. ملتی که به فریاد هم نمیرسند، چطورمی خواهند نجات یابند؟
اسفند ماه است ودرآستانه نوروز هستیم. اما باز هم هرروز وهیچ روزی نیست که دستگیری نباشد. هر روز و هیچ روزی نیست که بازجویی وشکنجه خاتمه یافته باشد. هرروز وهیچ روزی نیست که خشتی ازخانه عمریا جان زندانی سیاسی یا خانواده اش را بیرون نکشند وتا آخرین خشت به ویران کردنشان ادامه ندهند. هرروز وهیچ روزی نیست که کسی را به سلول انفرادی نفرستند، تهدید نکنند، رکیک ترین فحش ها را نثارخواهر ومادرش نکنند وبی پدر ومادرش نخوانند.هرروز وهیچ روزی نیست که اتهامی به اتهامات زندانی سیاسی نیفزایند. هرروز وهیچ روزی نیست که دست ازسر زندانی بردارند بلکه چون کودکی یتیم بی پناهش یافته و بی شرمانه به تجاوز به روح و روانش ادامه میدهند و دست از فشار آوردن برای توبه به درگاه خامنه ای یا مصاحبه تلویزیونی وبیان اعترافات دروغین بردارند.ـ
شبی نیست که زندانی یا خانواده اش بدون کابوس به خواب نرود و صبحی نیست که درآرامش چشم بگشاید وخبرتکاندهنده ای از زندانها و از بندها، سلولها، دستگیری ها وتوطیه علیه زندانیان وفریبکاری دربازجویی ها وبلاتکلیفی ها، ازاعتصاب غذا ، از احکام اعدام و یا ازقطعی شدن محکومیت ها، از احکام سنگین و15 سال وپرداخت جریمه چند میلیاردی وازشوک یا سکته یا بیهوش شدن زندانیان بیگناه نشنود.ـ
هرروزو روزی نیست که خبریا تلفنی از شرایط و وضعیت دردناک هزاران فرارکرده، ازدانشجو یا روزنامه نگار یا دختران یا پسران تحت تعقیب و فراری ودربه درشده درآنسوی مرزنشنویم. ازرفتاروحشیانه پلیس مرزی با آنها واز خطرتحویل دادن و برگرداندنشان به ایران، ازماه ها بلاتکیفی آنها به دنبال پناهندگی، از بی پولی وبیکاری و بیماری و بی جایی و ناامیدی وسرگردانی وبیکسی آنها وازاینکه.... درآنسوی مرز هم مانند این سوی مرزفریادرسی نیست!ـ
ملتی که به فریاد هم نرسند، چطورمی خواهند نجات یابند؟
ده ها هزار، صدها هزاریا ملیونها نفری که از جنبش وقیام درداخل حمایت کردند و به نجات ملتی هفتاد میلیونی(به اتحاد درون و بیرون) باوردارند، پس قادرند برنامه ای برای کمک ویاری رسانی وپشتیبانی و یا نجات آسیب دیدگان قیام داشته باشند، مگرآنچه اتفاق افتاد تلفات انسانی اش کمتر از زلزله بود؟ عده ای در زیرآوار آن فریاد می زنند وکمک می خواهند، هرکس به بهانه ای آن را نمی شنود. آیا رهبران، مسؤلان، دلسوزان، عاشقان ایران و ایرانی، نباید درحداقل های ملی ومردمی، به یکدیگر نزدیک شده و دراحترام به حقوق این قربانیان، و برای نجات آنان هرآنچه در توان خود دارند، دریغ نکنند؟ آیا احساس مسؤلیت در برابراینهمه فداکاری ... یا پیوند با این قهرمانان (درزندان یا آواره) که ماه ها در تظاهرات خیابانی ویا در اعتراضات دانشجویی مقاومت کردند وبا ازجان گذشتگی خود، تاریخ ایران را دربرابر دیده جهانیان چنان ورق زدند که هرایرانی به آن افتخارکرد، وجود دارد؟ اگرخواستن، توانستن است، پس کجایید؟ کجا هستند کمیته ها وارگان های مدد ویاری ونجات جان آسیب دیدگان، زندانیان، خانواده ها وآوارگان وپناهجویان...؟
مادرجوانی که صاحب دوفرزند است، پس ازشرکت درنماز جمعه به امامت آقای رفسنجانی درتابستان گذشته، تحت تعقیب قرارگرفت و سرانجام ناچاراز فراراز ایران به ترکیه شد. دو فرزندش را هم درایران گذاشته است و دوسال هم باید صبرکند تا به تقاضای پناهندگی اوجواب دهند. این مادر درمصاحبه وپیامش دریک برنامه تلویزیونی که به مدد ویاری پناهجویان درترکیه برخاسته است، با گریه به کودکانش پیام میداد:« دوستتان دارم واز راه دور شما را درآغوش می گیرم. اما نمیدانم کی یکدیگر را خواهیم دید!» چرا آقای رفسنجانی خاین که ازثروت این ملت چهلیمن مرد ثروتمند روزگار شد، به فکرش خطورنمی کند، یک قدم انسانی برای مردم بردارد واندکی ازثروت انباشته این مردم دربانکهای خارج را برای نجات پناهجویان آواره، که ازشرکت در نماز جمعه او به خطرافتاده اند، خرج کند؟ مگربیش ازیک کفن از این همه ثروت با خود به قبرخواهد برد؟ حرف عجیبی است! نه! حضرتشان که با یک کاروان 150 نفره از نزدیکانش به عراق وزیارت عتبات و همچنین برای توطیه های پنهانی سیاسی به عراق رفته بودند، آیا نمی توانند پناهجویان ایرانی درعراق را کمک کنند که به گناه شرکت در نمازجمعه ایشان فراری شده اند؟ چه مانعی جزروبه صفتی وثروت پرستی وفاصله نوری بین او با خدا واین مردم وجود دارد!؟ چه انتظاری به خصوص از او(اپوزیسیون احمدی نژاد) می توان داشت که خامنه ای روضه خوان را ولی فقیه کرد واز بنیان گذاران این نظام مافیایی است و درآخرین زد و بند با خامنه ای هم در برابر حفظ ثروت وخانواده اش، ملت را یکبار دیگر فروخت و به دستگاه سرکوب خامنه ای و وزارت اطلاعات تحویل داد؟ مگراو مردشماره 2 نظام نبود که خمینی را به خاطرحفظ نظام، قانع و واداربه صلح باعراق کرد وجام زهرصلح را به دستش داد وخمینی نیزآن را سرکشید ومرد وجهان نفس راحتی کشید. آیا رفسنجانی نمی توانست خامنه ای را نیزبه پذیرش خواسته مردم وادار کند وجام زهر را به دستش دهد تا سرکشد و دومین امام دروغگو(دجال) هم بمیرد وراه تنفس یک ملت بازشود! شاید هم با داستان اتمی، مرگ نظام را چنان حتمی می بیند که نیازی به دادن جام زهر به دست خامنه ای مثل خمینی ندید! چرا این مرد خودپرست که ده ها جلد کتاب درباره خودش و بلاهایی که برسر این کشور آورد، نوشته است، ناتوان است که روزانه یک سطریا یک نامه اعتراضی برای دفاع از حقوق مردم یا زندانیان بنویسد؟ چرا کور وکر ولال شده است؟ به راستی او وثروتمندان وقدرتمندان دیگرمثل او، به دنبال چه چیز درانتخابات بودند؟! قدرت یا مردم! خواسته خود یا خواسته های ملت و...؟ ای تف براین قدرت پرستی و خرج کردن ملت در بازی برنده وبازنده شدن های سیاسی!ـ
آیا دردناک نیست که در زندان رجایی شهر علی صارمی که خودیک محکوم به اعدام است[به جرم شرکت در مراسم نوزدهمین سالگرد قتل عام زندانیان در سال 1367]، حالا دست به قلم بردارد وبرسر شکنجه گرخود فریاد بزند واز او بپرسد که زندانی بیگناه بهروزجاوید طهرانی چه کرده است و بنویسد:« او را به جرم آزادیخواهی[دفاع از حقوق رانندگان شرکت واحد] به زندان انداخته اید در زندان هم دست از سر او بر نداشته و پیوسته به بهانه های مختلف به اذیت و آزار او ادامه میدهید. او را به بدترین جای شکنجه گاه گوهردشت کرج یعنی بند 1 بدون در نظر گرفتن تفکیک جرایم در بین کسانی که جرمشان اعتیاد، قاچاق مواد مخدر ،قتل و اوباشگری است، منتقل کرده اید و حتی در این وضعیت هم او را راحت نگذاشته هر چند روز یکباراو را با ضرب و شتم به انفرادی می فرستید. ...شما حق کشی را مایۀ بقای خود می دانید. ما از نهادها و افراد آزادیخواه و حقوق بشری جهان در خواست می کنیم مظلومیت این آزادیخواهان را به گوش جهانیان برسانید.
علی صارمی زندان رجائی شهر 23 / 12 /1388
آیا شما آقایان بیشتر ازیک زندانی تحت شکنجه درخطرهستید؟ آیا دست وپا بسته تراز یک زندانی درآستانه اعدام هستید؟ دعوا برسر حکومت وقدرت بود یا برسرنجات ملت. وقتی یک زندانی برای نجات جان یک زندانی دیگر، فکرجان خود را نمی کند، چرا شما برای دفاع یا نجات جان زندانیان یا همبستگی با خانواده های آنان می ترسید؟ آیا این یک موضوع حقوق بشری یا سرنگونی نظام است؟ چرا دراین زمینه همبستگی ملی وجود ندارد وچرا اینهمه ترس!؟
اگربخواهید آیا نمی توانید دراین فضای خفقان گرفته با گشایش راه وپیوندهای انسانی به پا برخیزید و کاری بکنید وملت آسیب دیده در زیرآوار وزارت اطلاعات وسپاه و دستگاه سرکوب قضایی را، تنها نگذارید و آنان را بیرون بکشید وبرسرخودفروختگان فریاد بزنید! پوزه بندی را که با دادن مواجب(وجوهات دفتررهبری) به دهان مفتخوران زده اند، پاره کنید! چرا مراجعی که کارخانه لاستیک سازی وکارخانه قند وشکردارند یا آنهایی که ندارند، دربرابر نامه ای که زندانیان برای علمای قم نوشته اند، لال مانده اند وهیچ سخن حقی ازحلقومشان درنمی آید؛ تا به کی در طلسم این دجالان، خفه خون گرفتن و تا به کی خدا را به دریافت وجوهات ازدفتر خامنه ای فروختن؟! چرا درحالیکه روحانی مسؤلی چون آقای بروجردی را پس از چهارسال زندان هنوز هم شکنجه می کنند، حضرات علما درخانه های خود از ترس مرده اند. آیا پیام تکاندهنده این روحانی 60 ساله را نشنیدند که میگوید:«هیچ حکومتی با زندانیش اینکار را نمی کند که اینها با من می کنند.اما باید هزینه داد تا باطل[دجال] رسوا شود. آقای بروجردی ازشکنجه گرخود میپرسید: آیا چهارسال زندان و انفرادی کم شکنجه ای است که بازهم مرا کتک زده و شکنجه میکنید؟» وبازجو می گوید:« اینجا زندان است!»ـ
آیا تنها یک روحانی دراین کشور هفتاد میلیونی شیعه وجود دارد که به خاطر خدا وبه لرزه افتادن ارکان واصول دین یعنی (عدالت) اعتراض می کند! کجاست خدای احد وواحد وکو قبله حق وحقیقتی که بدانسو نماز می خوانید؟! تف! تف برثروتمندان وقدرتمندان روحانی و بازاری! تف برمراجعی که نه از خدای مقتدرعادل واز روزبازپرسی او که ازخامنه ای ظالم و حقه باز وازجهنم وزارت اطلاعات اومی ترسند! آیا آقایان علما نمی توانند به خاطراینهمه ظلم مانند علمای صدوپنجاه سال پیش دست به تحصن بزنند یا اینکه نگران کارخانه قند وشکرو لاستیک سازی وثروت وعزت خود هستند؟
نگاه کنید! ببینید زندانیان زندان گوهردشت چه می کشند ودرآنجا چه می گذرد وچرا هیچ اتحادی، هیچ قدرتی، هیچ وحدتی، هیچ راه وچاره ای علیه این شرایط وعلیه ابوغریب ایران نیست؟ علمایی که برای ابوغریب عراق اطلاعیه میدادید، ازترس مرده اید؟ یا در برابر خامنه ای دجال جادو شده اید؟ به خدای خودتان چه پاسخی خواهید داد آیا اعمال این حکومت منطبق با دین شما است؟
روز یکشنبه 16 اسفند ماه حوالی 08:00 صبح بیش از 40 نفر از نیروهای گارد زندان به زندانیان بی دفاع بند 1 زندان گوهردشت یورش بردند. زندانیان را با ضرب وشتم و توهین به بیرون بند منتقل کردند وآنها را چند ساعت در هوای سرد نگه داشتند به زندانیان اجازه داده نشد که لباسهای گرم خود را بپوشند.زندانیان همچنین در طی مدتی که در هوای سرد بیرون قرار داشتند امکان استفاده از سرویسهاس بهداشتی از آنها سلب شده بود. پس از ضرب و شتم و مورد توهین قرار دادن زندانیان گارد زندان به سلولهای زندانیان یورش بردند و آنها را مورد بازرسی وحشیانه خود قرار دادند و حداقل امکانات موجود زندانیان که توسط خانواده های آنها تامین شده بود و یا از فروشگاه زندان خریداری کرده بودند را با خود بردند و یا تخریب کردند.از جمله وسائلی که گارد زندان با خود بردند ،کارت تلفن،مواد غذائی،عکس خانوادگی زندانیان و موارد دیگر. این یورش که از ساعت 08:00 صبح شروع شده بود تا ساعت 12:00 ادامه داشت.یورشها به فرمان دهی حسن آخریان رئیس بند و سمیعی نژاد فرمانده گارد صورت گرفت. از طرفی دیگر محدودیتها و فشارهای علیه زندانیان بند 1 شدت گرفته است و ملاقاتهای زندانیان را به حالت تعلیق در آورده اند. دو زندانی احمد قائمی و کیومرث شکری نسبت به شدت گرفتن اقدامات سرکوبگرانه اعتراض کردند که با یورش وحشیانه و ضرب وشتم حسن آخریان،میرزائی، آقائی و افسر نگهبان شیخانی و زینالی قرار گرفتند. شرایط این بند در حال حاضر به شدت غیرقابل تحمل می باشد.
باز دراسفند ماه یورش شبانه و وحشیانه گارد زندان به بند 6گوهردشت انجام میگیرد. حمله از ساعت 24:00 شروع و تا ساعت 01:00 نیمه شب ادامه داشت.این یورش به فرماندهی فردی بنام امیریان بود. این فرد همراه با چهل نفراز مامورین سرکوبگر خود که به باتونهای برقی مجهز بودند به سلولها یورش بردند و زندانیان را که همان دستگیرشدگان در تظاهرات یا دانشجویان یا فعالین حقوق بشر هستند را مورد ضرب وشتم قرار می دادند.امیریان فرمانده گارد پس از پایان حمله وحشیانه 3 نفر از زندانیان بی دفاع را در حالی که با باتون مورد ضرب وشتم قرار می داد به زیر 8 برد و برای مدتی طولانی آنها را آماج باتونهای خود قرار داد. 3 زندانی که ضربات باتون به سر و سایر اعضای بدنشان اصابت کرده بود دچار صدماتی شده بودند.گارد زندان همچنین حداقل امکانات زندانیان که از فروشگاه زندان تهیه می کنند را ضبط و با خود می برند. ـ
نه تنها در بند ا و 6 که چند روز قبل از چهارشنبه سوری فشارها عليه زندانيان سياسی و ساير زندانيان بند ۴ زندان گوهردشت نیز شدت گرفته است. از جمله این زندانیان منصور اسانلو رئيس هيئت مديره سنديکای شرکت اتوبوس رانی واحد تهران و حومه است که باردیگر تحت شکنجه قرار گرفته است. هفته گذشته او را به بند عمومی پنج( ۵ )زندان گوهردشت کرج معروف به بند متادون منتقل کرده‌اند. فعالین حقوق بشری می‌گویند جان منصور اسانلو در خطر جدی است. همزمان، چهار نفر دیگر از زندانيان گوهردشت را تحت شکنجه های وحشيانه قرار دادند و از آنها خواسته شده که عليه منصور اسانلو اعتراف کنند که برای اجرای مراسم چهارشنبه سوری پتوها را قرار بود به آتش بکشند. درهمین زندان گوهردشت برای تحت فشار قرار دادن زندانیان، مدتها است که سرویس های بهداشتی بند 6 نشت می کند بطوری که زندانیانی که قصد استفاده از سرویسها را دارند برای جلوگیری از ریزش آب دفع شده توالت از طبقه بالاتر ناچار هستند که با پلاستکی وارد سرویسها شوند. همچنین بیش ازیک هفته است که سرویسهای بهداشتی طبقه همکف بطور کامل غیر قابل استفاده شده است و نزدیک به 300 نفر زندانی باید از سرویسهای طبقه اول که خود دارای بیش از 270 زندانی است و کلا دارای 5 عدد سرویس می باشد که 3 تای آن از دور خارج شده است استفاده کنند . زندانیان برای استفاده از سرویسها ساعتها در صف طولانی قرار می گیرند . زندانیان بارها به این شرایط غیر انسانی اعتراض کرده اند که با این جواب مواجه شده اند که اینجا زندان است و خدا را شکر کنید که چنین چیزی وجود دارد. علی حاج کاظم و معاون اجرائی او علی محمدی و رئیس بند برای تحت فشار قرار دادن زندانیان تمامی شیوه های ضدبشری را بکار می گیرند و هرگونه اعتراض زندانیان، با انتقال به سلولهای انفرادی برای شکنجه های غیر انسانی آنها مواجه می شوند.ـ
از روز 20 اسفند ماه آب نوشیدنی زندانیان بند 1،4 و بند زنان زندان گوهردشت کرج بشدت آلوده شده است بطوری که غیر قابل نوشیدن است.رنگ آب کدر لجنی و بسیار بد بو می باشد. زندانیان بی دفاع و اسیر ناچار هستند که از این آب مصرف کنند واین مسئله باعث شیوع بیماریهای مختلفی در بین زندانیان شده است. آب لوله های بند های مختلف به حدی آلوده شده است که کسانی که از آن برای استحمام استفاده می کنند، دچارعوارض مختلفی مانند قرمزشدن پوست وخارش شدید شده اند. از 3 روز گذشته همچنین آب این بندها قطع شده است و روزی 1 الی 2 ساعت آب دارند و زندانیان از داشت آب آلوده هم محروم شده اند. شکنجه و فشارها و اذیت وآزار بی پایان زندانیان سیاسی و سایر زندانیان توسط علی حاج کاظم و علی محمدی رئیس و معاون زندان ،کرمانی و فرجی رئیس و معاون حفاظت و اطلاعات زندان و توسط رئیس بندها به اجرا در آورده می شود.
وضعیت زندانیان در اوین بدتر از گوهردشت است چنانکه پدریکی از زندانیان در نامه سرگشاده ای برسرجلادان چنین چنین فریاد می زند:ـ
سی سال پیش قرار این نبود که در چنین روزی فرزندانمان را به بند بکشید و زیر ضربات مشت و لگد بازجو ببرید و پدران و مادران کهنسال گریان و نالان در پای دیوارهای لرزان اوین به نظاره نشینند، دسته دسته دانشجویان را از سر کلاس درس به سلول انفرادی ببرید و وکلای ایشان را از پشت در زندان برانید و بازجو آن کند که می خواهد. آن گوید که دیوار از شرم فرو ریزد و برای فرزندانمان که دربند وامانده اند راهی نماند جز اعتصاب غذا. و می دانید این نیست همه آنچه که هست و نباید باشد.»ـ
وضع مادران زندانی دراوین نیزدردناک تراز جوانان است، چنانکه مادران آرژانتینی درمیدان شهر برای آنان تظاهرات کرده اند تا بعد از مدتها به آنها ملاقاتی داده شده است. آیا ایران یک کشور یا یک قبرستان است؟

این گزارش وتمام گزارشات مربوط به نقض قانون ونقض حقوق زندانیان ونقض حقوق بشر، برای مراجع بین المللی وحقوق بشرارسال می شوند. چرا؟
آیا درایران شیعه هفتاد میلیونی همه مراجع وعلما و روحانیان(بیشترازیک میلیون) مرده اند که تمام ناعدالتی ها وشکایت از دست اسلام ودولت اسلامی باید به مراجع بین المللی وکمیسرعالی حقوق بشرارجاع شوند؟! خجالت آور وننگ آورنیست؟ دست کم 38894 بار نقض ثبت شده حقوق بشر توسط دولت ایران تنها در طی یازده ماه اخیرگزارش شده است و 80 جان باخته و 18 هزار بازداشت شده و هزاران پناهنده گویای کارنامه سیاه جمهوری اسلامی ایران در زمینه حقوق بشر می باشد. آقایان مراجع شما مرجع چه چیزی هستید؛گرفتن وجوهات خمس و زکات ازمردم ودادن اطلاعیه علیه وضعیت زندانها در کشور همسایه! آیا یکی از ارکان دین عدالت نیست؟ اگرهست چرا ربطی به شما ندارد وچرا صدای فریاد سی ساله ملت مسلمان ایران مساله تان نیست؟ چرا حرفی نمی زنید؟ مگرانگشتانتان را قطع می کنند که علیه ظلم بنویسید ویا به دارآویخته می شوید اگر به خاطرخدا وعدالت گامی بردارید؟ آیا سکوت شما دربرابر ظلم ، خدا را به خشم نمی آورید؟ آیا سکوت امروز شما را فردا ملت خواهد بخشید؟ چگونه بود که برای بیرون کردن شاه همه دست دردست هم گذاشتید ولی برای برای بیرون کردن کسی که صدبارظالم ترازشاه است، نه تنها وظیفه ای ندارید بلکه به دادخواهی ملت هم پاسخ نمیدهید! من یک مادرم و فرزندان ما اززندان نامه نوشته و ازشما کمک خواسته اند، به ما جواب دهید!ـ
سینا با کنجکاوی از من می پرسد:« چی می نویسی؟ بازهم شما مادران می خواهید اطلاعیه جدیدی بدهید؟» بدون آنکه سرم را بلند کنم با تکان دادن سر، به سؤال او پاسخ میدهم.» سینا با لحن اندوهناکی می گوید:« عید نزدیک است، نمی خواهی امسال خانه تکانی کنی؟ به خاطر سهیل که در زندان است، امسال عید نخواهیم داشت؟» سرم را بلند میکنم ونفس بلندی از درون سینه ام بیرون میدهم. لحظاتی به سؤال سینا فکر میکنم و بعد بدون هیچ تردیدی به اوجواب میدهم:« چرا عزیزم! مگر می شود ایرانی بود ودست از عید وخانه تکانی واستقبال از سال نو برداشت؟ مگر می توان خداپرست بود ودرحالی که خدا جهانی به وسعت کره خاکی را ازغبار زمستان می تکاند و به قدوم بهاران می آراید، عاجز از زدودن غبار زمستانی وآراستن خانه خود بود! این آداب وسنت های تاریخی با ایران وایرانی زاده شده اند وهرگزنمی میرند. تا زنده هستم، با آمدن عید، دلم را ازغم وغصه خانه تکانی می کنم وبه استقبال نوروز می روم. چرا ناامیدباشم؟ نوروز یعنی رستاخیز و قیام به زندگی. من هم همینکار را خواهم کرد. نه مرده ام و نه درطلسم آخوندی افسون مرگ شده ام.» سینا از شنیدن پاسخ من تکان می خورد. لحظاتی ساکت به من نگاه میکند و بعد لبخندی می زند ودوباره می پرسد:« فکرمیکنی که بتوانیم با سپردن وثیقه چند روز مرخصی برای سهیل بگیریم.» بی اختیارآه می کشم ومی گویم:« نمی دانم. ولی امید هست که با سپردن وثیقه به عده ای مرخصی شب عید بدهند.اما به تقاضای مااصلا جواب نداند.» سینا دوباره می پرسد:« فکرمیکنی که اوضاع واحوال فرق کرده وبرای شب عید عده ای راآزاد کنند؟» جواب میدهم:«خودت که بهتراز من خبرداری! آنها کسی را آزاد نمی کنند، تحت فشارهای ماست که هرشب تعدادی راآزاد می کنند. گاه کسانی آزاد می شوند که آدم باور نمی کند. دیشب سه نفر از مادران آزاد شدند که ما تصورش را هم نمی کردیم. جایت خالی که مردم چه استقبالی ازآنها کردند و چه صفایی کردیم وچقدر فریاد شادمانی کشیدیم. واقعا مردم وخانواده ها غیرت ازخود نشان میدهند. ازساعت پنج ونیم تا نه شب نزدیک به پانصد نفر پشت در زندان جمع شده بودند.ـ
پریشب هم همینطور بود. کلا هرزندانی که آزاد می شود و به آغوش گرم خانواده خود برمیگردد؛ لحظه غیرقابل وصفی است. باور کن، من که از خوشحالی عرش خدا را سیر میکنم. آن لحظه ای که خانواده ها می دوند و با خوشحالی دست هایشان را باز می کنند و فرزندان آزاد شده خود را در آغوش می گیرند،اشک شوق از چشم تمام مردم جاری می شود. در این مدت من صدها بار اشک شوق به چشم آورده ام و احساس کرده ام که این بچه ها مثل سهیل خود من هستند. مخصوصا با دست زدن و سوت کشیدن و با فریادهایمان، جو رعب و وحشتی را که حاکم کرده اند، می شکنیم و روحیه بالای خودمان را نشان میدهیم. در این چندماه هرشب کار ما همین بوده است. فکرش را بکن، کسانی که اعضا وفعالین حقوق بشر ودفاع از کودکان خیابانی و زنان بی پناه و زندانیان سیاسی بوده اند، الان همه در زندانند و ما شده ایم کمیته حقوق بشرآنها! سینا می گوید:«جلل الخالق!» سرم را تکان داده و می گویم:« تجربه این چند ماه به ما نشان داد که با دست خالی هم می توان، جو رعب ووحشت را شکست و با فداکاری و با اتحاد و با مقاومت و پافشاری دربرابر یک قوه قضاییه فاسد، می توان ازآنسوی دیوار اوین محکومین به مرگ را به این سوی دیوار و به سوی آزادی و زندگی بازآورد.ـ
سینا می گوید:« روزی تاریخ شما را به خاطر خواهد آورد و به فداکاری شما درود خواهد گفت که درسخت ترین شرایط که همه ترسیده بودند، با شجاعتی زیبا به نجات جان جوانان قیام کردید.» به اومی گویم« ای بابا ما که کسی نیستیم اما تاریخ درباره همه قضاوت خواهد کرد که چه کسانی با ظالمان وشکنجه گران وچه کس با مظلومان وشکنجه شده گان بودند!»ـ
ادامه دارد...
فروردین ماه برابربا آپریل
ملیحه رهبری
منبع اخبار:ـ
گزارشات فعالین حقوق بشر ودموکراسی در ایران

Samstag, 17. April 2010

در برابر اوین 10

نوشته: ملیحه رهبری


شب اشک ها و لبخندها( دهم)ـ

در برابر اوین

قسمت دهم
بگذارصدای آواز جهان را بشنوم!\ صدای سوزتلخ زمستانی را که می گذرد\ صدای خنده گرم آفتاب را که می تابد\ صدای بیدارشدن درختان ازخواب زمستانی را \ نمی خواهم جانم را آکنده از درد کنم\ با آنکه می دانم\ گام هایمان برآتش است \ وجان هایمان تبدارند!\ اما می توانم\ صدای آب شدن برفها \ صدای پای چشمه ها را بشنوم\ صدای رستاخیز طبیعت \صدای بال پرستوها را که به خانه باز می گردند\ می خواهم صدای آوازجهان را بشنوم.\ آیا جهان صدای مرا می شنود؟ \ صدای زندانی سیاسی را! \ می خواهم صدای فرو ریختن زنجیرها را بشنوم!ـ
روی پله ها پایین درزندان نشسته ایم. آفتاب اسفند ماه گرم و مهربان برما می تابد و بهارکم کم از راه می رسد. نخستین جوانه ها برشاخه های درختان خشک روییده اند. آخرین روزهای سرد و تلخ زمستانی می گذرند و با دم بادهای گرم، بهاردرجان طبیعت سرود زندگی می خواند.ـ

آیا بهارآزادی عزیزان ما نیز همینگونه از راه خواهد رسید ؟ آتش شوق دیدارشان در جان ما شعله می کشد و بدون شک، آتش بهار درجان آنان نیز شعله افکنده است. چه زیباست آزادی! چه زیباست بهار؛ اگر بدمد، اگر برسد، اگربگذارند که مال ما باشد. باخود فکر می کنم:«می توانست این بهار، بهارآزادی از شرحکومت آخوندی باشد اما اهریمن قدرت، یکبار دیگر دخت ایران زمین را در آستانه بهاران سیه پوش جوانانش کرده و بهارش را خزان نموده!»ـ
اگر بهاربا گل وبلبل وسبزه زاران و عطر شقایق ها و تابش آفتاب زیبایش، جلوه گاه عشق است. اگرآواز شکفتن گلها، وشادی پرندگان ونغمه بلبلان مست و ترانه های گل سرخ و تمامی سرودهای شاد طبیعت برروی این کره خاکی، مهربانی خدا برای تمام انسان هاست، پس چرا آخوندها خدای دیگری دارند؟
چرا آخوندها، عمامه ای بر سر خدا می گذارند وشلاقی هم به دستش می دهند تا با قساوت شکنجه کند! مگرخدا یکی نیست وآنهم مهربان، پس این زندان مخوف اوین وشکنجه گاه گوهردشت و رجایی شهر وکهریزک وصدها بازداشتگاه سپاه وهزاران شکنجه گر.. و زجروشکنجه بیگناهان به نام وبرای رضایت کدام خداست؟
مگرخدا بی نیاز نیست؛ بی نیاز ازهر ظلمی که به او نسبت دهند و بی نیازازهر ثروتی که به نام او غارت کنند و بی نیاز ازهرفسادی که به نام او انجام دهند و بی نیاز از اینهمه دروغ که به نام او بگویند! چرا برای رضای خاطر خدا، خون جوانان را می ریزند و مادران را هم به بند می کشند؟
دیروز(سه اسفندماه) مادران زندانی یک اطلاعیه جدید داده اند. با خواندن اطلاعیه تحسینشان کردم: «اگر برای هر بیشه یک شیر کافی است؛ این مادران دلیر هم شیران بیشه ما خانواده های زندانیان سیاسی هستند.» نگاه کن، ببین چه دلیرانه، دریک قدمی و چشم درچشم شکنجه گر دوخته وچنین می غرند:« آیا مادر بودن جرم است ؟ در کدام قانونی می توان مادر بودن و پرسیدن از حال و روز فرزندان دربند این مرز و بوم و درخواست برای معرفی عاملان و آمران قاتلان زندگی را جرم دانست ؟ کسانی که حکم به بند کشیدن مادران را صادر می کنند بیهوده در تلاشند، هیچ مادری مرگ فرزند خود را فراموش نمی کند و نخواهد بخشید . چه کوته فکرند آنان که بر این باورند با توهین ، ضرب و شتم ، تهدید و زندانی کردن و قراردادنمان در بندهای انفرادی و فشار آوردن های پیاپی ، فراموش می کنیم که پاک ترین فرزندان این مرزوبوم به خاطر حق مسلم بشری انتقاد و اعتراض در خیابانها به گلوله بسته می شوند ، از بالای ساختمان ها و پل ها پرت می شوند ، زیر خودروهای نیروهای انتظامی له می شوند ، در زندانها مورد تعدی و شکنجه قرار می گیرند و زیر شکنجه های بی رحمانه کشته می شوند ! چرا امر کنندگان به قتل و قاتلان آزادند و هر روز جنازه ای دیگر بر جنازه ها می افزایند و شاکیان نه تنها جواب پرسشهای خود را نمی گیرند بلکه به بند کشیده می شوند ؟....ما مادران بار دیگر اعلام می کنیم که هیچگاه ظلمهایی که بر فرزندان این مرزوبوم روا گشت فراموش نمی کنیم و نخواهیم بخشید و پیگیرانه خواستاریم هیچکس و هیچ نهادی در حصار امنی بجز قانون قرار نگیرد و هیچ انسانی که در چارچوب قوانین زندگی میکند، احساس ناامنی نکند.... » دادن این اطلاعیه در شرایطی است که مادران دستگیر شده تا به امروز حتی ملاقاتی نداشته اند. با آنکه بستگانشان روزانه به دادسرای انقلاب ،دادستانی و زندان اوین مراجعه می کنند. اما نتیجه ای نگرفته اند . بازجویان وزارت اطلاعات حتی آنان را تهدید کرده اند که نباید وضعیت مادران دربند را با رسانه ها و سازمانهای حقوق بشری در میان بگذارند و این مسئله را ارتباط با بیگانه عنوان می کنند.ـ
در یک چنین شرایطی تنها سلاحی که دردست ماست، همین قانون نیم بند آخوندی است که اگر اجرا بشود، بسیاری از دستگیریها غیرقانونی هستند و زندانیان باید آزاد شوند وما هم آگاهانه برهمین امر پافشاری می کنیم.ـ
اکثرروزها دراین پایین پله ها یا در آن بالا پشت دیوار اوین، درانتظار یک خبر یا یک ملاقات ساعت ها منتظرمی مانیم. برخی هفته ها یا ماه ها و برخی دیگر مانند مادرحسین درخشان(وب لاگ نویس) نزدیک به پانصد روز است که هر روز پشت در این زندان هستند. حسین بدون هیچ اتهام و بدون هیچ پرونده یا محاکمه ای دربازداشت است. مادراو درنامه اش خطاب به ... نوشته بود؛« بيش از ۵۰۰ روز است حسين در زندان شماست. و ما بيرون زندان هر روز منتظرش بوده‌ايم. چون شما هر روز به ما وعده‌ای جديد داده‌ايد. خداوند هیچکس را به بی پناهی ما مبتلا نکند؛ هیچکس را...»ـ
جو وفضا درجلوی زندان سیاسی است و خبر نیز بسیار است و درباره آنها با یکدیگر گفتگو می کنیم. گاهی ازاوقات نیز با شنیدن خبرتکاندهنده ای یا پیش آمدن موردی، بی اختیار سکوت می کنیم ودر خود فرومی رویم. زیرا تحمل ظلم وستم و یا دیدن رفتارهای ناحق وتحقیرآمیز به آسانی از روح انسان جدا یا فراموش نمی شود. گاه نیزدچار شوک می شویم زیرا اخبار داخل زندان و برخوردهای شکنجه گران با بچه های ما؛ با گل هایی که دردامن خود پرورده ایم، درمغزما نمی گنجد!ـ
در اینجا دیدن بچه های کوچک که پدر یا مادرشان دستگیر شده اند، خیلی دردناک است. گاه این کودکان با پدر یا مادرخود برای ملاقات به اینجا می آیند واکثر روزها نیز ملاقاتی درکار نیست و ناامید می شوند و با بغضی تلخ و یا با چشمانی گریان به خانه باز میگردند وبدینگونه با کابوس زندان اوین ازکودکی خود آشنا می شوند وبه جای شادی یا بی خبری کودکانه، با تلخی ها و بدی های جهان (خامنه ای واحمدی نژاد) آشنا می شوند. هرازگاهی هم که این کودکان موفق به ملاقات بشوند، باید ازجهنمی به نام بازرسی بدنی عبور کنند که خادم( نگهبان) این جهنم آخوندی، زن پاسداری است که جزو وظایفش آزار واذیت این کودکان وتوهین وپرخاشگری با بستگان زندانی وگیردادن به آنهاست تا سرانجام جنجالی به پا کند و بعد مسؤلین زندان، ملاقات را قطع کنند. این نمایشات عمدی هستند تا زندانی را درشکنجه روحی و بی خبری از خانواده اش نگه بدارند. دریک مورد کودکی کشمش درجیب خود داشته، این زن پاسدار چنان بچه را دعوا می کند که بچه از ترس شروع می کند به گریه کردن واو با بی شرمی درمقابل اعتراض خانواده کودک، تهدیدشان می کند که به آنها اجازه رفتن به ملاقات نخواهد داد واین درحالی بوده که زندانی(مهندس منیژه ربیعی) از چند هفته قبل ملاقات نداشته است. دستگیری این خانم مهندس به دلیل تلفن یکی از بستگانش ازعراق و ازشهراشرف بوده است وبا آنکه مکالمه تلفنی آنان توسط وزارت اطلاعات ضبط شده وموردی امنیتی درآن نبوده است اما این مهندس جوان دستگیر و به اتهام اقدام علیه امنیت نظام، زندانی می شود. پس ازتحمل ماه ها شکنجه جسمی و روحی درسلولهای انفرادی و تحمل بدرفتاری وتوهین بازجویانش(علوی وسید) با پرونده سازی آنها و باهمکاری رییس دادگاه انقلاب( پیرعباسی) فقط به خاطر یک تلفن، به 6 سال زندان و تبعید به برازجان محکوم می شود. او و وکیلش حکم را نمی پذیرند. به دنبال اقدامات وکیلش سرانجام قرارمی شود که باوثیقه سنگینی آزاد شود. خانواده او با تحمل مشقت این وثیقه(سند) را تهیه می کنند اما دادگاه با ادعای گم شدن سند، همچنان به شکنجه روحی خانواده ادامه می دهند و پیرعباسی مانع آزادی این خانم است. معلوم نیست که این مسؤلین فاسد در مکتب کدام شیطان پرورش یافته اند که بنیاد مکتب فکریشان بر کینه و نفرت و مردم آزاری، ظلم و فساد و دزدی و شرارت و تبه کاری است. همه را هم به حساب خداوند و امام زمان می گذارند. کسانی که برای پروردگار عالم و امام زمان چنین پرونده ای ساخته اند، وای به حال پرونده هایی که برای بنی بشر می سازند؟
همچنین امروز خبری را شنیدم که به عنوان یک مادر برایم شوک آور بود. یکی از دوستان خبر تلخ کشته شدن یک زندانی جوان در زیر شکنجه در زندان گوهر دشت را به ما داد. این زندانی و برادرش( لطیف و یاور خدا دوست) از بچه هایی بودند که در تظاهرات دستگیر شده و در زندان گوهر دشت و در بند 3 زندانی بودند، در زندان گوهر دشت اکثر اوقات گارد زندان به بند ها حمله می کند و همه بند را به هم می ریزد و برای ترساندن بقیه، چند نفری را جدا کرده و برای کتک زدن یا انداختن به سلول انفرادی با خود می برد. اینبار هم این دو برادر را بعد از کتک زدن به سلول های انفرادی سالن 2 که معروف به سگدونی( به اندازه لانه سگ است) می اندازند. یکی از دو برادر به نام یاور خدادوست بعد از مدتی در (سوم اسفند) در اثر شکنجه های رییس ومعاون اطلاعات زندان دو هیولا به نام های کرمانی و فرجی، کشته می شود.ـ
از شنیدن این خبر اشک در چشمان ما حلقه می زند. برخی گریه می کنیم ولی همه خشمگین هستیم. این سرنوشتی است که در یک قدمی فرزندان ماست و ازآن وحشت داریم. می توانیم حال و روز اسفناک مادر این جوان را پس از دریافت خبر هولناک مرگ فرزندش تصور کنیم. جنایت علیه زندانیان سیاسی در زندانها مرزی ندارد.ـ
خبر را جهت آگاهی در بین جمعیت پخش می کنیم. مردم با تنفر و بدون هیچ ترسی، به احمدی نژاد دیوانه فحش میدهند وخامنه ای فرعون صفت را نفرین می کنند. همه قرار می گذاریم که برای این جوان گمنام مجلس ختم برگزار کنیم. انجام این عمل کمترین کاری است که می توانیم برای جوانی که زندگی وهستی و جوانی خود را قربانی ما مردم و برای آزادی ایران نموده است، انجام دهیم. نسبت به مرگ او در زیر شکنجه احساس بدهی بزرگی می کنیم. روحش شاد و نامش جاودان باد!ـ
شنیدن این خبر هشدار بزرگی برای ماست و ما را مصمم تر از همیشه برای ادامه تحصن های شبانه و فشار و پایداری برای نجات جان بچه هایمان یا دیگر زندانیان بی پناه می کند. با آنکه ما افراد بی ادعا وخانواده های ساده ای هستیم که هیچ ادعایی نداریم( نه رهبریم و نه سیاستمدار و نه تاکتیک و نه استراتژی جنگ با این آخوندها را می فهیمم..) اما دفاع از زندگی این عزیزان را خوب می فهمیم و حاضر به پرداخت بهای آن هستیم. در این شرایط هولناک که تجمع دو نفر به دستگیری منجر می شود، توانسته ایم با قلب های خود و با اتحادی بی نظیر و با تجمعات چند صد نفره(خانوادگی) هیولای آنسوی دیوار را به عقب نشینی وادار کنیم و قوه قضائیه ولی فقیه را وادار به تسلیم کنیم. توانسته ایم در حساس ترین مکان و در پشت این دیوار سرد و سیاه اوین فانوس آزادی را بیآویزیم و در این روزگاران تلخ هر شب لحظات و صحنه های وصف ناپذیر ی از شور و شوق را، به دنبال آزادی زندانیان خلق کنیم که حماسه هایی به یاد ماندنی هستند.ـ
با وجود هوای سرد و شرایط سخت پدران و مادرانی به اینجا می آیند که سالخورده و گاه هشتاد ساله اند و به سختی قادر به راه رفتن هستند اما معنای حضور خود در این جمع را می فهمند. آیا زیبا و غرورآمیز نیست که وجود انسانی در هشتاد سالگی باعث نجات جان و آزادی یک زندان سیاسی بیگناه بشود؟ چرا هست! ما هر شب در اینجا شاهد این پیروزی هستیم. در این لحظات به تنها کام خود بلکه جان خود را نیز شیرین می کنیم. مزه پیروزی با دست خالی بر دشمن بیرحم را می چشیم.ـ
گاه از ساعت هفت یا حتی نٌه شب آزادکردن زندانیان شروع می شود.گاه آنها چند نفره آزاد می شوند، در این هنگام صدای فریادهای شادمانی جمعیت و ابراز احساسات ما اوج خاصی می گیرد. زندانیان آزاد شده بعد از خروج از زندان در بالای پله ها دستان خود را به یکدیگر گره کرده و دستان خود را بالا می برند. یکبار یک گروه آزاد شده خطاب به جمعیت گفتند:« برای آزادی تمامی زندانیان سیاسی دست بزنید.» بعد صدای دست زدن و سوت کشیدن برای مدت طولانی و بدون وقفه ادامه یافت.» گروه بعدی که آزاد شدند به ما می گفتند که صدای دست زدن و سوت کشیدن ها را در درون زندان می شنیدند و همزمان آنها هم اقدام به دست زدن کرده بودند که پاسداران بندها را به وحشت انداخته بودند.
شب 28 بهمن 50 زندانی آزاد شده داشتیم که در میان آنان در چند نوبت و درگروه های 6 نفره دختران جوان نیز آزاد شدند. فریادهای تشویق آمیز و شور وشوق و شادمانی جعیت از آزادی این دختران قهرمان پایان نداشت. این قهرمانان از چنان روحیه بالایی برخوردار بودند که ما را شگفت زده نموده بودند.ـ
هر شب در اینجا و تنها با دیدن این آزادیهاست که بارغم در قلب ما سبک وچادرهای سیاه اندوه که این آخوندهای فاشیست بر روح ما افکنده اند، به کناری رفته و جان ما از نور شادی روشن و چنان شاد می شود که بوی بهار و نوید آزادی را بشارت می دهد.ـ
یکی از خوشترین خبرها در این شب ها برای ما لحظه آزادی دانشجوی جوان نادر احسنی بود. خواهر قهرمان او به نام الهام(کارشناس امور بهداشت و استادیار دانشگاه ملی (بهشتی) و از فعالین اجتماعی) از حامیان مادران بود که دستگیر شد و در بند 209 اوین شکنجه شده و فشارهای طاقت فرسایی را تحمل کرده است. آزادی نادر برای ما بسیار خوشحال کننده بود و جای شما خالی شیرینی فراوانی در این شب پخش کردیم.
باور نمی کنم که در سراسر این مملکت ماتم زده که در آن تخم ماتم پاشیده اند و خوشه های مرگ درو می کنند. در هیچ کجا و در هیچ ساعاتی مثل این مکان و در این ساعات، امید و باور و شادمانی و اتحاد مردمی وجود داشته باشد. جوانان ما شایسته عنوان قهرمانی و ستودنی هستند. شب گذشته یکی آنها پس از خروج از درب زندان و پس از طی کردن 2 تا 3 پله دستان خود را به علامت پیروزی بالا برد و شروع به خواندن سرود یار دبستانی نمود و بلافاصله توسط ما و مردم همراهی شد و خواندن سرود به شکل فریادهای اعتراض آمیز ناگهان رلزله ای به پا کرد. در این هنگام چند تا پاسدار از زندان اوین با شتاب بیرون آمدند و با غضب، فریاد زدند که اگر ادامه دهید دیگر کسی را آزاد نخواهیم کرد ولی ما تا پایان سرود یار دبستانی را خواندیم و مثل هر شب هم به تحصن مان ادامه دادیم و آزاد کردن زندانیان نیز تا ساعت 11.30 ادامه یافت. ـ
در یکی دیگر از شبها از ساعت 9:30 به بعد دیگر کسی را آزاد نکردند اما در این ساعت یک خانم وآقای جوانی به اینجا آمدند و با خود گل رز به همراه آورده بودند و به خانواده ها هدیه کردند. آنها زندانی نداشتند زیرا سی سال پیش عزیزان آنان را بیرحمانه تر از امروز به فرمان امام خمینی در همین زندان به شاخه های درختان آویخته و دار زده بودند.ـ
آنها برای ابراز همبستگی و همدردی با ما آمده بودند و کارشان زیبا و با ارزش بود. من شاخه گل آنان را با خود به خانه بردم وآن را به سینا دادم که خیلی خوشحال شد.ـ
چه خوب بود که این روح همبستگی با اقدامات و پشتیبانی های مختلف تقویت می شد. زندان ها و سرنوشت زندانیان نقطه حساسی است که رژیم همواره خنجر خود را در کمر جنبش(قیام یا مبارزه) فرو کرده و آن را فلج کرده است. باید این خنجر را از همینجا بیرون بکشیم. تجمعات چند صد نفره ما به پشتیبانی مردم و با پافشاری و ایستادگی خانواده ها تنها سنگر قدرتمند مردمی باقیمانده است که در مقابل سرکوبگری وحشیانه وزارت اطلاعات مقاومت کرده است و عملا آنان را به عقب نشینی و آزادی زندانیان وادار کرده است.امشب نیروهای سرکوبگر ولی فقیه و مریدان خامنه ای که با مظاهر شادی و سرزندگی مردم دشمنی دارند ، هنگام دست زدن ما و سوت کشیدن و فریادهای شادمانی، صدای آژیر ماشینهای خود را به صدا در می آوردند تا صدای شادمانی برای آزادی زندانیان درآنسوی دیوار شنیده نشود. ولی جمعیت بر شدت دست زدن و سوت کشیدن خود می افزودند و دشمنان مردم را سرخورده و مایوس می کردند. آری ما توانسته ایم بذر امید را زنده نگه داریم و چراغ آزادی و شادی را در پشت دیوار اوین بیآویزیم.ـ
درود!درود! درود!ـ
در آستانه سال نو، حتی بدون بهار آزادی اما سبزه امید را برای سال نو خواهیم کاشت!ـ
ادامه دارد...ـ.
فروردین 1389 برابر با آپریل 2010
:منبع خبری
اطلاعیه های فعالین حقوق بشر و دموکراسی در ایران


.