Freitag, 25. Juni 2010

هان! ای دل عبرت بین...ـ

نوشته: ملیحه رهبری


هان! ای دل عبرت بین...ـ

به کوه زدم تا از سیاهی های روزگار آخوندی بگریزم و در دامنه های سبزکوهستان، امیدم به آینده روشن را دوباره پیدا کنم. پسرم سهیل وستاره روشن زندگی ام به 6 سال زندان محکوم شد. با دستان رییس جمهور تقلبی وبا ظلم او به ملت؛ چراغ خانه ما برای شش سال خاموش شد! سینا طاقت و تحمل براین رنج را نیآورد ودچارحمله قلبی شدیدی شد. یک هفته دربیمارستان بود وبعد ازشدت اندوه درگذشت. تنها یک جمله گفت:« نمی دانم به کجا می روم اما ایمان دارم که این جهنم را ترک می کنم و بعد ازاین آزادم! به خدا قسم بعد از این آزادم.»ـ
دلم ازغبارغم گرفته بود ، به دنبال ریزش باران انباشته شده درقلبم، به ستیغ قله ها زدم. میخواستم به جایی بروم که دورباشد؛ دورازشهر وحکومت نظامی وچهره های چندش آور مأمورانش و به دوراز هرپستی زمینی واندکی نزدیک به آسمان درستیغ قله ها باشم.ـ
می خواستم ، با صعود به قله کوه و درارتفاع سه هزار وهفتصد متری این جام پرزهر یکساله رنج را به زمین زده و بشکنم وپیاله ای شراب ناب امید ازلبان خنک چشمه ها، از قلب کوه های پرطاقت سرکشم وداغ های دلم را چون ایرانیان کهن به دامن طبیعت بسپارم و درپای کوه ها دفن کنم تا به ابد ازآن لاله و شقایق بروید.ـ
نمی خواستم درآن بالا، کوه ها را زیر و رو کنم و مثل خامنه ای که درخواب دیده بود، در قلعه الموت گنجی است و به روایتی بولدوزرها را روانه قلعه کرده بود تا گنج الموت را بیابند و بیچاره آخوند دنیا طلب وقدرت پرست نمی فهمد که گنج الموت درستیغ کوه (سلسله جبال البرز)، سنگ های قیمتی چون گوهر وطلا و نقره نیست زیرا فداییان قلعه الموت غارتگران ثروت مردم نبودند تا ثروت بیاندوزند بلکه گنج افسانه ای الموت، گوهر وطلای ناب انسانی وسنت مقاومت ومبارزه ازجان گذشتگان غیورایران زمین بود که دربرابر بیداد واستبداد دینی، سیصد سال چون کوه ایستادند ولرزه برتن جباران زمان افکندند.ـ
نمی خواستم چون علی گدا از دل کوه، سنگ سبززمرد یا الماس بیابم وخدا را شکرکنم که تمام ثروت های ایرانزمین مال من است، بلکه می خواستم از درون خودم و درشکافتن کوه های رنجم، زمرد سبزامید را کشف کنم واز درون خاکسترمرگی که آخوندها برسرما ملت افشانده اند، چون ققنوس زنده شوم و ازمیان آتش سینه خود برخیزم وپرکشم و آزادانه پرواز کنم.ـ
می خواستم درمیان کوه های رنج سی ساله ملتم، الماس برنده ای را کشف کنم که با آن اراده انسانی را می توان صیقل زد و تابناکش کرد. نمی خواستم در برابراین ضربات واز داغ های آن بمیرم وکالبد بی جانی ازمن برجای بماند که شش سال درپشت در زندان اوین، چون سایه ای درسایه دیوارهایش باشم، می خواستم سرود زنده بودن و نامیرایی و پایداری ملتم را از زبان آفتاب و کوه های پایدارش بشنوم وخود صخره ای از این کوهستان سخت ونامیرا گردم!ـ
تنها نبودم. پیروجوان بودیم که همه با هم عازم قله شدیم؛ برخی عزیزی به گوشه زندان داشتیم وبقیه دوستان بودند . جوان ترها پیشاپیش ما حرکت می کردند و ازما جدا شدند. ما کند حرکت می کردیم وشب را در پناهگاه استراحت کردیم.ـ
دو روز طول کشید تا به قله توچال رسیدم اما توانستم تا منتهای توان خود اوج گیرم و رسیدن به قله برایم یک احساس پیروزی پس از اینهمه شکست بود. می خواستم درآن بالا وازآن بالا به پایین نگاه کنم. می خواستم فکرکنم. به سال گذشته وآنچه که دراینروزها درجریان بود. ازمناظرات تلویزیونی واعترافات مقامات به بی کفایتی ها وحق کشی ها وجنایات سی ساله شان که ملت را تکان سختی داد وبرسر غیرت آورد. تا فضای نسبتا باز سیاسی که به وجود آمد ودر پرتو آن جوانان ما فعال شدند وسرانجام جنبش یا قیام مردم جرقه زد و بعد شعله کشید.ـ
بی آنکه دوربینی به همراه داشته باشم، به تماشای صحنه هایی نشستم که دراین یکسال دیده بودم و آخرین صحنه ها که عکس ها وتصاویری بود از ویرانی وخرابی های خانه آقای صانعی (حضرت آیت الله!). تعجب نمی کردم که چرا مغول های ولی فقیه به آنجا هم حمله کرده اند؟! درمیان آن ویرانه ها و بی نظمی و بی حرمتی ها که به منزل و بر خود وخانواده شان(متأسفانه) رفته بود، اتفاقا نظمی نادیده را شاهد بودم و تماشا می کردم.ـ
به سرانجام حضرتشان فکرمی کردم که دست ظلم وتعدی وسرکوب سی ساله نظام ولی فقیه پله به پله سرانجام به سرای ایشان نیز رسید. سی سال پیش حضرت آیت الله خود(برای حفظ نظام ولی فقیه) روزی به موسوی تبریزی گفته بود:« امید ضد انقلاب باید ازاوین قطع شود. اوین محیط ترس ورعب باید باشد. باید ضدانقلاب اقتصادی وگروهکی ازشما چنان بترسند که جاسوسان لانه جاسوسی می ترسیدند وضدانقلاب باید از اینکه ببرندش اوین لرزه به اندامش بیفتد.» وحالا پروش یافتگان همان مکتب یعنی وزارت اطلاعات ومغولهای ولی فقیه [که حضرتشان توصیه به رشد وپرورش آن کرده واز مشروعیت(سرکوب وشکنجه) جوانان ملت پشتیبانی کرده بودند.]به منزل حاج آقا رسیده وزلزله سیاسی برپا کرده ولرزه براندام او و خانواده اش افکند بودندـ. بی اختیار این شعرخاقانی به خاطرم آمد:ـ
هان ای دل عبرت بین، از دیده نظرکن هان
منزل فقیه عالیقدر را آینه عبرت دان
....
گوئی که نگون کرده است ایوان فلک وش [منزل مقدسین] را
حکم فلک گردان یا حکم فلک گردان

ازهراتفاق وداستانی می توان نتایج بیشماری گرفت. به نظرمن مقام وحرمت انسانی در نزد خداوند یکسان است، و بی حرمتی به آن بدون پاسخ نمی ماند. زندانی سیاسی، انسانی است رشد یافته و صاحب مقام و باحرمت ودارای روح وتفکرات روشنی برای عدالتخواهی که به خیانت وقدرت پرستی حاکمان تن نمی دهد وپشتیبانی کردن و پرورش دادن هیولای شکنجه علیه این انسان تا خاموش وخفه اش کنند و ریختن خون او درحالیکه بیگناه است، بدون پاسخ نمی ماند.ـ
درست یا غلط اما گویی که نظمی براین فلک دوارحاکم است که ششصد سال پیش(زمان خاقانی) ویا هشتصد سال بعد زمان ما) ندارد وسرانجام بنای ظلم، آجر به آجرش ویران می شود.ـ
امروزهم با دستان خالی ولی با استواری وپایداری فرزندانمان می خواهیم از شرحکومت ولی فقیه وقدرت سپاه پاسداران آن خود را آزاد کنیم. شاید نتوانیم و حتی اگر ما نتوانیم اما ویران شدن کاخ ستم ولی فقیه منتفی نخواهد شد.ـ
ظلم گوری است که این نظام با دستان خود آن را کنده است وسرانجام روانه آن خواهد شد. سرنوشت وعاقبت تمامی دیکتاتورها وپرستندگان قدرت، حتی به قدرت ویکدنگی صدام حسین که خود را دربرابر بیست وسه دولت نیز قرار داد ....چنان شد که مثل موش به درون سوراخی در زمین خزید ومثل غارنشین ها با ریشی بلند و با انبوهی شپش دستگیر و راهی دادگاه وچوبه اعدام شد.ـ

دراین یکسال هم موج عظیمی ازآزادیخواهی وعدالت طلبی آمد که دامن خودی و وغیرخودی(ملت) وتا نخودی راهم گرفت. این موج ازسر بعضی گذشته و دامن برخی را ترکرده است اما تمام کسانی که غسل ووضویشان را دردریای سی ساله خون ملت گرفته اند، نخواهند توانست این موج را ازسر خود دور کنند.ـ
موج به خانه ولی فقیه و رییس جمهور تقلبی وبه سپاه پاسداران نیزخواهد رسید. اگرچه سدی ازاجساد جوانان و دیواری از ترس وزارت اطلاعات وشکنجه و تجاوز و پرده هایی از تقدس وتبلیغات... در برابر این موج زده اند تا جلوی آن را بگیرند اما باشد تا معجزه ای را که خودشان به آن باوردارند وانگشتی را که به سویشان نشانه رفته است را، نه درخرافات واوهامات دجالانه شان، بلکه درعالم واقعیات و دررسیدن آخرزمان خودشان وحکومتشان ببینند.ـ
آقایان به قول مرحوم مهندس بازرگان سرانجام به آنجا خواهند رسید که روی دست جمهوری اسلامی شان یک شهید مانده باشد وآنهم اسلام عزیز امامشان باشد!ـ
همه دوستانی که با هم عازم کوه شده بودیم، می خواستیم نگاهی به یک سالی که گذشت بیاندازیم وبفهمیم که داستان این یکسال چه بود وبعد چه شد؟ چه به دست آوردیم وچه از دست دادیم تا بتوانیم بهفمیم که به کجا می رویم؟ نه تنها فرزندان یا همسران یا نزدیکان ما بلکه انبوهی ازاقشارگوناگون مردم هنوز، پا دربند این داستان دارند و درزندان های قرون وسطایی اسیرهستند وشش سال یا پانزده سال حبس گرفته اند، که این عزیزان فراموش نمی شوند. همچنین خانواده های بسیاری داغدارشده اند. خون های با ارزشی برزمین ریخته شدند و زندانیان بیگناهانی برسر دار رفتند که تمام ملت را درماتم وعزای مرگ خود فرو بردند و در این یکسال هزینه هایی سنگین از جیب ملت پرداخت شده است. به همین دلیل نمی خواهیم یا نمی توانیم مثل خیلی ها درگریزاز آشفته بازار سیاست فعلی، به دنبال زندگی روزانه خود روان شده وآرام گیریم.ـ

ما زنده ازآنيم كه آرام نگيريم موجيم كه آسودگي ما عدم ماست

( 2010(خرداد ماه 1389 برابر با ماه یونی(ژوین)
نویسنده: نوشتن این مطلب، هیچگونه مسؤلیتی را متوجه کسی(به ویژه خانواده زندانیان) در داخل کشور نمی نماید.ـ

Keine Kommentare: