Mittwoch, 4. August 2010

اتفاق نیافتاد!ـ

نوشته: ملیحه رهبری


اتفاق نیافتاد!ـ

آهی از دل برمی کشم. برگ تقویم ماه گذشته همچنان بر روی دیوارباقی مانده است. نتوانستم آن را بکنم. دستانم قدرت کندن آن را نداشتند. گویی زمان درهمان برگ متوقف شده یا مرده باشد. درکنار تک تک روزهای آن- گویی قلب خود راآویخته بودم؛ آرزوها وآمال وشادی هایم را...! قرار بود دراین ماه سهیل برای مرخصی چند روزه از زندان به خانه بیاید. می خواستم ازطاق این روزهای کوتاه آزادی او، چلچراغی روشن بیآویزم تا تاریکی روزهای زندان وسلول انفرادی و شکنجه های جسمی و روحی و.. را اندکی از خاطرش بزدایم. قراربود؛ دوستان و یاران دانشجویش به دیدنش بیآیند. همه مشتاق دیدارش بودیم. قراربود برسرمزار پدرش برویم که اشتیاق دیداروآزادی او را با خود به جهان دیگربرد. پس ازدستگیری سهیل، سینا هیچ روز وساعتی را بدون فکرکردن به رنج زندان و اسارت او و دیگرجوانان به سرنکرد وسرانجام نیزاینهمه ظلم را تاب نیاورد. دلتنگ وبی قرار بود و دلش می خواست مثل کبوتری پربکشد وازسیم های خارداردربالای دیوار اوین بگذرد ودرآنسوی دیوار فرودآید ودرکنارفرزند اسیرش مأوا گیرد. افسوس...!ـ
برروی تقویم درمقابل هرروز، یک قرار دکتر نوشته بودم. سهیل نیزچون سایر زندانیان سیاسی دراثرشکنجه و اعتصاب غذا، بخشی از سلامتی خود را از دست داده است و به مداوا نیاز دارد، در زندان از دکترودارو خبری نیست. قرار بود که او را به دکتر و بیمارستان ببریم وبا رسیدگی های پزشکی اندکی ازدردها و رنج هایش بکاهیم. قرارهای شیرینی که هیچکدام اتفاق نیفتادند!ـ
به ما دروغ گفتند و با این وعده دروغ می خواستند مانع از فعالیت های ما بشوند. تمام تیرماه را درالتهاب واضطراب گذراندیم. هرروزیک بساط و هربار نیز به شکلی نهایت فشار رابرما آوردند تا ازحق طلبی خود دست برداریم وتسلیم خواسته ها وشرایطشان بشویم تا با منت گذاری، چند روزی به زندانی مرخصی بدهند که ما نپذیرفتیم. دست آخرماسک را ازچهره خود برداشتند ومعلوم شد که بازیگران کثیفی بیشتر نیستند واز مرخصی که حق زندانی باشد، خبری نیست.
چرا چنین اسیروبازیچه دست شکنجه گران شده ایم؟ آیا ما تنها آگاهان این کشورهستیم که باید چنین قیمتی را می پرداختیم و همچنان نیزاین قیمت را بپردازیم؟ کی این نظام تغییر خواهد کرد؟ـ
دراصل سی سال پیش که انقلاب کردیم، قرار نبود که چنین جهنمی برای ما ملت (غیرخودی) و چنان بهشتی برای خودی ها و آخوندهای بی درد و تجارمحترم بازارویک اقلیت خوشبخت بنا شود! زمان شاه هم اینها هیچ کمبودی و هیچ دردی نداشتند! قرارنبود که هیولای دیکتاتوری دینی ازیکسو با موادمخدر به جان ملت بیافتد و از سوی دیگر با سرکوب وشکنجه واعدام، دست به جنایت و نسل کشی در ایران بزند و قرار نبود که ظلم وبیعدالتی وفساد وفقربیداد کند. هیچیک ازاینها قرار نبود اما که اینهمه شد واتفاق افتاد!آ
پس از مرگ سینا، چند وقتی این خانه شلوغ و پراز سر وصدا و پراز رفت وآمد فامیل و دوستان وآشنایان بود. دیگر تمام شده است وطوفان مرگ سینا نیز دراین تابستان داغ بر ما فروکش کرده است و سکوت بعد از طوفان جان مرا فرا گرفته است. خانه خالی است. همه رفته اند و من مانده ام. در بیرون خانه همچنان تلاش وفعالیت های ما پابرجاست، گاه در تمام روزهای هفته، دوندگی های ما برای دفاع از جان وحقوق عزیزان اسیرمان ادامه دارد و تغییری نکرده است. اما غروب که با سری سنگین وجانی پردرد به خانه برمی گردم، در داخل خانه سکوت غریبی حکمفرماست. سکوتی که درآن صدای تیک تاک همه ساعت های خانه را می شنوم. سکوت غریبی است؛ سکوت یک آبستنی، سکوت قبل ازیک تولد! گاه از خود می پرسم که آیا این سکوت، آخرین لحظه ها وآخرین تیک تاک های باقی مانده عمرحکومت آخوندی است وناگهان انفجارعظیم اتفاق خواهد افتاد؟ آیا جنگی خواهد شد؟ چگونه می تواند جنگی اتفاق نیافتد؟ جنگ شروع شده است. جنگ وجود دارد. طرفین ازپشت خاکریزهای مختلف به سمت یکدیگر شلیک می کنند. دراین جهان بزرگ با نظم نوین وبا مناسبات پیچیده آن، حرکت ها اگرچه کند و آرام اما اجتناب پذیرند. یک ایران اتمی با احمدی نژاد وبا ولی فقیه و با یک حزب به نام حزب ولایت سپاه! ما ملت اسیر را با خود به کجا خواهد برد؟ بدون جنگ هم زندگی دراینجا خود یک فاجعه است!ـ
دراین سکوت غریب، صدای فریادهای بسیاری به گوش جانم می رسد. فریاد جوانان وطن که دربیدادگاه ها به ناحق محکوم شده اند وربع قرن یا نیم قرن ازعمرسرمایه های انسانی کشورباید درگوشه زندانها رو به فنا و زوال نهد. دراین سکوت، صدای فریاد ملتمان به گوشم می رسد که فشارها و بار سنگین این دیکتاتوری را با تن وجان و روان خود تحمل میکنند. گاه صحنه های آشکاری ازفریاد ملتمان را دربغل گوش وحتی درپشت درکوچه یا درگوشه خیابان می شنوم که به نظرم می رسد، تمام شادی های جهان نیزدربرابر یک غم ازغم های بزرگ ملتمان بسیار کوچک است وتمام بی خبری، غرق شدن درفراموشی یا کارو زندگی خود نیز، دربرابریک خبراز اخبارهولناک میهنمان، چنان تکاندهنده است که کابوس آن ازخاطرمحو نمی شود.ـ
وقتی دربرابر چشمان من و تو و ویا دربرابردوربین آینه، می بینیم که جوانک معتادی کراک کشیده و در توهم است. ازاو سؤال می شود:« پسرجان اسمت چیه و چندسالته؟» جواب:« کامی ونوزده سالم است.» س: « چرا این گوشه نشسته ای؟ چرا به خانه نمی روی؟» ج:« خانه ندارم. راهم نمی دهند!..خانه نیست، طویله است!» س:« ازچندسالگی معتاد شدی؟» ج:« ازکلاس اول دبستان!»[ازبرکت آزادی ودموکراسی ویژه جمهوری اسلامی!] س:« الآن چه حالی هستی؟» ج:« بخدا دیشب می خواستم خودم را بکشم!»ـ کامی از درد شروع به گریه کردن می کند. براو چه می گذرد؟ شاید با قدرت این ترانه* بتوانیم به او نزدیک شویم:ـ..... رفیق من\ سنگ صبور قلب ها،\ به دیدنم بیا که خیلی تنهام.\ هیچکس نمی فهمه که چه حالی دارم،\ چه دنیای رو به زوالی دارم،\ مجنونم و دلزده از لیلی ها،\ خیلی دلم گرفته از خیلی ها\... به دیدنم بیا که خیلی تنهام....\ـ
تنها با قدرت یک ترانه مردمی ، وبا طنین یک فریاد از دردهای ملتمان، گویی که تمام ابرها شروع به باریدن می کنند وآسمان پرازطوفان می شود. نوجوانی بیگناه از تبار یک ملت معصوم و بی پناه، قربانی اعتیاد وطعمه ساده معاملات پرسود مافیای سپاه و بهای جاه طلبی های پرهزینه ولی فقیه ازغزه تا لبنان وخرابشده های دیگر.....می شود.!ـ
کامی درچنگال بیرحم کراک فریاد می زند ومی گرید. درد درتمام جانش چوگردابی از سرب داغ می پیچد. اواطراف خود را درک نمی کند. نه کسی را می بیند و نه صدایی را می شنود. از شدت درد با چاقو دستها وبازوان خود را زخم می زند تا خون زهرآلود دیوانه ازرگهایش بیرون بریزد واندکی آرام گیرد وبا اینهمه زخم و خون... اما نه رها ازدرد می گردد و نه آزاد از جنون. درتنهایی مطلقش، بی فریاد رسی به دور خود می چرخد و سپس برزنوان ناتوان خود افتاده و برروی آسفالت خیابان می غلطد و می نالد: مرا بکشید! مرا به دارآویزید من یک معتادم! راحتم کنید! به فریادم برسید! اینجا جهنم است. خدا.. امام..»ـ
کامی مچاله شده چون قوطی کنسروی که فاسد شده باشد، خماردرگوشه ای می افتد. درحال مرگ و درکابوسی که برفراز سرش پروازمی کند، حضرت امام و ولی فقیه، منجی ملت را می بیند. خامنه ای درثاهت هیولای یک چشم خون آشام با عبایی سیاه وباعمامه ای خیس ازخون وچرک با خنجری در دست، تیغه تیز و ترسناک خنجررا برگلوی گناهکار پسرک معتاد می کشد تا او را به سزای گناهش برساند. درپشت سراین هیولا، سران نظام و سران سپاه ایستاده اند. گوش های درازشان مثل اجنه و شیطان از دوسوی سرشان آویزان است و صورت هایشان جانوران عجیبی را می ماند که قهقه های دیوانه وار سرمی دهند ونابودی پسرک را با شوق بی پایان تماشا می کنند. پسرک هیچیک از این جانواران را نمی شناسد. جانورانی که با سم هایشان پنهان شده در چکمه های نظامی، با نفرتی جنون آمیز قربانی را درزیرمشت و لگد خود می گیرند وبه او آشغال کثیف می گویند ووحشیانه به او تجاوز میکنند. چکمه هایشان بوی قیرو نفت وگاز وبوی کراک می دهد. کامی درحال خفه شدن و مرگ، تیزی وسرمای کارد تیز را همچنان برگلویش حس می کند. اما درمعجزه ای زمینی یا آسمانی جان پسرک که بره ای ازگله قربانیان معصوم ملت است، با خنجر حضرت ولی فقیه از تن پرآتشش جدا نمی گردد.ـ
سی سال است که سر این ملت برسنگ قربانگاه قدرت آخوندی افتاده است و خنجراین حکومت اهریمنی گلویش را می ساید وچگونه است که اینهمه خون جاری است وسر این قربانی هنوزبرگلو خرخرمی کند و این داستان شیاطین یک چشم و بره های مظلوم درقربانگاه قدرت پایان نمی یابد. این خبیث ها یک روح ویک باور واحد شده اند با یک چشم که تنها چشم دیوقدرت است، بی هیچ قلبی ویا دستی برای یاری یا نجات مردم و تنها سم هایی برای لگد کوب کردن آدم وعالم دارند. وآن چشم دیگرشان که باید انسان وحقوق انسانی اش را ببیند و باید غیرخودی را نیز ببیند، ازاساس وجود ندارد. ازاینروست که به خاطراقتدار، اینگونه خیانت و جنایت ونسل کشی کرده اند و توانسته اند برروی تک تک این جسدها نظام خود را بنا و قدرت پوشالی خود را با ثروت نفت بسازند.ـ خود را معصوم و دیندار وبندگان صالح اما غیرمسؤل در برابرسرنوشت ملت، و برعکس ملت را بی دین وفساد و معتاد وگناهکار وناصالح و مسؤل این شرایط....جلوه دهند! داستانی که ازتقدس خمینی(امام) آغازشد وباخون وجنون وجنایات کوردینی و دروغگویی(دجالیت) ادامه یافت و هنوزهم ادامه دارد و مدعیان تقدس وبرتری و برگزیدگی وچه وچه... با تمام فریبکاری های آشکارشان بازهم دست برنمی دارند. گویی که چون ملت ما مسلمانند این زیربنا همیشه قابل بازسازی وابدی است ودرقرن بیست ویکم نیز تغییری نخواهد کرد و تله تقدس را درجلوی هرقدمی و پوزه بند اطاعت را برهردهانی می توانند بگذارند!ـ
خبرگزاری جمهوری اسلامی در 17 تیرماه نوشته بود که احمدی نژاد به کشور مالی رفته است و مردم(جوانان!) در آنجا به استقبال او آمده و گفته اند:« یا امیرالمؤمنین، احمدی نژاد ، خوش آمدی!»ـ
آیا احمدی نژاد که درتوهم امیرالمؤمنینی است، نمیداند که سرمایه سپاه ازبدوتأسیس جمهوری اسلامی ازمواد مخدر است و مواد مخدر و قاچاق، سرمایه هنگفتی بعد ازاسلحه و نفت را درپشت سر دارد که سپاه از این سرمایه هنگفت نمی تواند بگذرد وبدون آن قادر به ماجراجویی هایش ازافغانستان تا عراق ولبنان و... نیست! آیا دکتر احمدی نژاد(!) نمی فهمد که تمام حرف های دولت درمبارزه با مواد مخدر سرگرمی بوده و در این نظام کسی دلش برای ملت نمیسوزد، اگرهم بسوزد، مثل فعالین حقوق بشر، سرازگوشه زندان در می آورد! آیا احمدی نژاد نمی فهمد که خود در رأس این نظام مافیایی است که تولید بیکاران ومعتادان و روسپی ها و فقرا وکودکان خیابانی... را برعهده دارد و خود خدمتگزار این سیستم اهریمنی است وازآنها حقوق ریاست جمهوری می گیرد ولقمه خود را درکاسه خون این قربانیان فرو کرده و به دهان می برد وپول سفرها یا همایش های تبلیغاتی اش، ازاین معاملات که به قیمت جان انسانها است، تأمین میشود؟ آیا احمدی نژاد نمی فهمد که با نفرت وکینه و دشمنی وانتقامجویی ازجوانان و دانشجویان، خود را در برابرطیف افراد آگاه و مسؤلی که با این بنای فاسد به مبارزه برخاسته اند، قرار داده است وآیا نمی داند که با بمب اتم نیز نمیتوان کاخ ظلم ولی فقیه را حفظ کرد؟ آقای احمدی نژاد درحالیکه خودش فرزندانی دارد، چگونه است که معنای درد و بیداد ضربات چاقو برتن یک جوان 19 ساله معتاد یا شکنجه جوانان آگاه ملت در اوین وگوهردشت وصدها بازداشتگاه دیگردرسراسر کشورومعنای نابودی روح پاک یک جوان را دراثر تجاوزات متداول در زندانهای سیاسی وغیرسیاسی ایران را نمی فهمد!؟ برای اینکه احمدی نژاد اینها را بفهمد، باید در ابتدا می فهمید که او هم بدترازیک معتاد ساده، درتوهم وگیج وخمار هیچ وپوچ است. ومافیای سپاه با تقلب وتجاوز او را سرکار(رییس جمهوری) گذاشته تا ازصبح تا شب به دنبال برداشتن موانع برای دستیابی به سلاح اتمی باشد و در توهم و خیالاتی مثل فرستادن نخستین آدم فضایی در پنج سال آینده به فضا سیرکند یا با بافتن مزخرفاتی مثل شرکت درمدیریت جهان یا تغییرنظم جهانی، بازیگرساده و دلقکی برای مافیای پشت پرده سپاه باشد و خود را مضحکه عالم وآدم کند و درعین حال عاجز از فهم یا مداوای ساده ترین درد مردم باشد:ـ
توچه دانی که درثریا چیست
چو ندانی که درسرایت کیست؟
نظامی که به مدت سی سال، بگونه ای بیرحمانه- دام اعتیاد یا دیگر راه های نابودی و زوال را به ویژه برجوانان باز کرد تا خیالش ازبابت اعتراض و مقاومت آنان آسوده باشد وگوش های خود را بست تا صدای هیچ فریادی را نشنود، چگونه انتظار دارد که زوال بیرحمانه خودش فرا نرسد؟! چگونه انتظاردارد که ملت مشتاق شنیدن صدای فروپاشی ویا درانتظار رسیدن ساعت مرگش نباشد؟! بدون شک همه درانتظاریم؛ درانتظارنابودی دیو یک چشم قدرت آخوندی و درانتظار فرارسیدن زمان وشرایط وآینده ای که عاشقان این ملت وآب وخاک، از وجود چشم دوم خود اطمینان حاصل کنند. آیا حاضر به دیدن یک جامعه هفتاد میلیونی که خواهان حاکمیت ملی است، هستند؟ وآیا حاضر به دیدن دیگران و قرار گرفتن درکنار یکدیگرخواهند بود تا زخم ها ورنج های تاریخی مان پایان یابند یا آنکه بازبه دنبال پروردن غول یک چشم اقتدار خود خواهند رفت؟!ـ
مرداد 1389 برابر با ماه یولی 2010
ابیات ترانه: ترانه ای اجرا شده توسط هنرمند مردمی، داریوش می باشد.ـ
آینه: بنیاد آینه متعلق به داریوش خواننده که درخدمت آگاهی رسانی در داخل کشور و مبارزه با اعتیاد جوانان است!ـ

Keine Kommentare: