Freitag, 19. September 2014

یک کله ویک کاسه!ـ



 نوشته: از ملیحه رهبری 
 
یک کاسه ویک کله!

روزی روزگاری در جزیره کوچکی دموکراسی آنتیکی برپا شد! دراین جزیره "عقیده" و حق انتخاب کردن آزاد بود. اعتراض وشکایت کردن آزاد بود. کسب وکار و زندگی واختیار داشتن، دوست داشتن، شعر وهنرو... همه آزاد بودند و.... با یک «اما»یِ کوچک! چه بود اما این«اما»ی کوچک؟ چنین بود که این دموکراسیِ آنتیک از یک "کاسه" تشکیل شده بود که آن را ظرفِ دموکراسی می نامیدند! کاسه (ظرف) راهم به اندازۂ کلۂ رهبرِآن دموکراسی ساخته بودند. کاسه ای بود بلور و زیبا که برای سنجش چیزهای(پدیده) نو(نظرات وعقاید وانتقادات واعتراضات و..) آنها را با این کاسه اندازه می گرفتند. اگرآن پدیده درکاسه می گنجید و به گونۂ شفافی هم دیده می شد قابل قبول بود وگرنه در ظرفِ دموکراسی نمی گنجید وآن را نمی پذیرفتند. درابتدای کاراز این "کاسه" برایِ سنجشِ مواردِ بسیار نادری استفاده می شد و از ارزشی برخوردار بود که همه چیز یا هرچیزی را درآن نمی ریختند و با آن نمی سنجیدند. تنها برای محک زدنِ نظر وعقایدِ مخالفان و دشمنان دموکراسی بود ومشکلی هم برای مردمِ جزیره نداشت به همین دلیل اهالی چند جزیرۂ دور و نزدیک هم این دموکراسی را پسندیدند و به آن پیوستند و شدند یک مجمع الجزایر؛ با شرطِ احترام به دموکراسی وکرامت انسانی. رهبرِ این دموکراسی وظیفه خود می دانست که این دموکراسی را زنده نگه دارد وآن را گسترش داده و آزادی های بیشتری را برای رشد دموکراسی وحقوق افراد تضمین کند.
با گذشت زمان اما رویدادهایی پیش آمد وتحولاتی رخ داد که ناگهان آن "کاسه" مقدس و یک "کاسۂ ارزشی" شد! علت این حادثه به درستی معلوم نشد اما از فردای آن روزی که این اتفاق افتاد، "کاسۂ مقدس" به سرعت تکثیر شد و افرادی هم برگزیده شدند تا افکاروعقاید و نظرات وکار و زندگی و روابط اهالی جزیره و حتی نزدیکان شان را با آن "کاسۂ مقدس" سنجیده و ارزش گذاری کنند. این افراد دقیق انتخاب شده بودند و کلۂ آنها درست به اندازۂ "کاسۂ مقدس" بود ودرکارشان دقت ووسواس به خرج می دادند تا بتوانند افکارونظرات وعقاید مختلف را به یکدیگر نزدیک کرده،...  وخلاصه یک کاسه کنند و به جایِ مجمع الجزایری پراکنده و آزاد یک جزیرۂ مقدس ویک کاسه بسازند.
 اهالی جزایر که به شدت عاشق دموکراسی بودند از "کاسۂ مقدس" استقبال شایانی کردند اما داستان کاسه به آن سادگی هایی که فکر می کردند، نبود. مثلا درگذشته اگرکسی حرفِ خطایی می زد یا کارِ خطایی می کرد یا حتی راه خطایی می رفت، کسی به او کاری نداشت وخطری برای دموکراسی محسوب نمی شد، ضررش به خودش می رسید ولی حالا همه چیز به دقت اندازه گرفته و با معیارِ کاسۂ مقدس ارزیابی وتعیین تکلیف می شد. امری که قبلا یا وجود نداشت و یا نادر بود!
 عده ای اعتراض کرده و گفتند:« مگرشما عقل تان را از دست داده اید، دموکراسی درکاسه نمی گنجد، هرچقدر هم آن کاسه درست و به اندازۂ کلۂ مقدسِ رهبر باشد.» اما اعتراض شان فایده ای نداشت و هر روز"آن کاسه" ارزشی تر می شد تا جایی که ارزش مطلق شد وازآنموقع بود که تبدیل به یک گرفتاری شد. کار به جایی رسید که همه باید این کاسه را مثل کلاهی بر روی سر خود حمل می کردند تا اولاً اندازۂ دموکراسی را گم نکنند وثانیاً کم و زیادی کلۂ خود(عدم انطباق) را بفهمند و ثالثا یک کاسه شده باشند. چندانکه وقتی دشمنان یا بدخواهان آنان را نگاه کنند، تنها یک سر و یک کله و یک نفریعنی رهبر را ببیند  وآنان را متحد و یک کاسه وبی شکاف دیده و دموکراسی آنان را تحسین کنند.
 با آنکه حمل کردنِ"این کاسه" کارراحتی نبود و قد کلۂ همه کس نمی شد؛ یا تنگ بود و یا گشاد و برای بعضی ها هم خیلی سنگین بود اما دموکراسی یک کاسه شده بود و حمل کردن آن الزامی بود و نباید شکافی در" کاسۂ مقدس" ایجاد می شد.
مدتی نگذشت که این موضوع به جایِ صلح و دموکراسی واحترام به عقاید یا آزادی و .... که لازمۂ کرامت انسانی است موجبِ جنگ و دعوا ودشمنی و اختلافات و کشمش های چنان عمیقی شد که خیلی ها حرمت کاسۂ مقدس را نگه نداشتند و آن را از رویِ کله خود برداشته و به زمین زدند وشکستند واحساسِ آزاد شدن کردند. عده ای دیگر اما از این هم جلوتر رفته وبه جنگ با آن برخاستند. جنگ ادامه داشت و دراثر اختلاف و دشمنی، آن مجمع الجزایراز هم پاشید و دوباره شد یک جزیرۂ کوچک. اما جنگ تمام نشد و مردمِ هم چندین و چند دسته شدند و به دشمنی با همدیگر برخاستند. این جنگ و دشمنی درمسیر رشد خود به چنان نفرتِ هیستریکی تبدیل شد که "کاسه" مظهری از دشمنی با آزادی و دموکراسی محسوب شده و شکستن کاسه وهر کاسه ای به یک وسیلۂ انتقام گیری وانتقام جویی تبدیل شده بود. کم کم داشتن یا نگهداری "کاسه" ممنوع شد ونشانه ای از وفاداری به "دموکراسی آنتیک" تلقی می شد. به تدریج کارگاه های کاسه پزی و دکان های کاسه فروشی هم مورد حمله و هجوم قرار گرفته وتعطیل شدند. به مرور زمان هم درمیان عوام الناس سنتی به نام "کاسه شکنی" به وجود آمد. یکبار در سال و به نشانۂ آزادی و دموکراسی جشن برزگی برپا می کردند. ابتدا یک کاسۂ سنگین به اندازۂ دیگی را به روی سر می گذاشتند و مسیر جشن را با آن طی می کردند تا یادآور سختی هایِ دموکراسیِ آنتیک باشند و بعد هم آن کاسۂ سنگین را می شکستند وخود را ازحملِ این بارِسنگین آزاد می کردند. خیلی ها ریشه وعلتِ این جشن را نمی دانستند اما دوست داشتند درجشن "کاسه شکنی" شرکت کنند و با شور و هیجان صدای شکستن کاسه های سنگین را بشنوند وفریاد "آزادی" سر دهند.
پس از آنکه مجمع الجزایر از هم پاشید، فقط آن جزیره کوچک با دموکراسی آنتیک اش و"کاسۂ ارزشی" ومعروف خود همچنان برقرار وپاینده باقی ماند. اینبار"کاسۂ ارزشی" نه برایِ ارزیابیِ دشمنان وبدخواهانِ دموکراسی بلکه برای ارزیابیِ اهالی همان جزیره بود. رابطۂ هرکس با "کاسۂ مقدس" معیارِ دوست یا دشمن بودن و دوری یا نزدیکی وحتی خدمت یا خیانتِ او به" دموکراسی" محسوب می شد. افرادِ زیادی از"کاسۂ مقدس" مثل جان خود مواظبت می کردند و به هنگام خواب واستراحت هم "آن" را از روی سر خود بر نمی داشتند، مبادا رؤیاهایشان ازﺣﱠد و مرزهایِ کاسه عبور کند و آماده بودند تا جان خود را فدایِ "کاسۂ مقدس" کنند، چه رسد به خواب خود را. اگرچه"آن کاسه" قد کلۂ همه شان نبود؛ یا تنگ بود و یا گشاد ولی چون مقدس بود آن را از روی سر خود برنمی داشتند. کرامت انسانی خود را در آن ظرف می دیدند. حفظ دموکراسی را درآن ظرف و دریک کاسه بودن می دیدند.
 پس ازفروکش کردنِ جنگ ها واختلافات، در آن جزایر دور و نزدیک دیگر هم صلحی ایجاد نشد. یک عده ای علاقه نداشتند تا دربارۂ" یک کاسه" حرفی بزنند وآن را فراموش کرده بودند. عده ای هم جرأت نداشتند تا دربارۂ "یک کاسه" اظهارِ نظری کرده یا حرفی بزند یا حتی به آن فکر کنند، "یک کاسه" را پذیرفته بودند و تمام شده بود. معدودی هم این دموکراسی آنتیک را فراموش نکرده بودند و به دنبال یافتن یک دموکراسی نو بود ومعتقد بودند که دموکراسی نه باید به اندازۂ کلۂ یک رهبر باشد و نه مشروط به "یک ظرف" که همه کس و همه چیز را با آن بسنجند وارزیابی وارزش گذاری کنند. دموکراسی باید بالاتر از"کلۂ یک فرد" و"کاسۂ محدودِ" آن باشد وبه خصوص مقدس نباشد.
از قدیم گفته اند که در مثل مناقشه نیست در قصه و طنزهم همینطور!
پایان!
17 سپتامبر2014 برابر28 شهریورماه 1393ـ