Freitag, 21. Mai 2010

دربرابر اوین سیزدهم

نوشته: ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(سیزده هم)ـ


دربرابراوین
قسمت سیزدهم

دراین روز وشب وهفته ها وماه هایی که توفیق اجباری داشتم تا چهره کریه و پشت پرده این سیستم را از رو به رو و در برابراوین ببینم، اما ازسوی دیگرهم با سیمای مبارزاتی وفداکارانه ملت مان درپشت دیواراوین بهتر آشنا شوم. بیش ازهرزمان دیگراز خود می پرسیدم که مشکل درکجاست که چنین هیولایی به نام حکومت اسلامی وچنین سلطانی به نام ولی فقیه برما مسلط است؟ جواب ساده نیست!ـ
ازسینا می پرسم که آیا به راستی مشکل دروجود کس یا کسان متحجرو یا درمغزها واندیشه های عقب افتاده آنان است که اینچنین به سادیسم وجنایتکاری وآزاریک ملت راه می برد یا مشکل درکجاست؟
سینا تظاهر به فیلسوف مآبی نمی کند وبا سادگی جواب می دهد:« خدا خیرشان بدهد، این رسانه های خارجی وماهواره ها واینترنت را که ازاٌن طرف دنیا، حقایقی را برملا می کنند تا دراین اوضاع واحوال به غایت هولناک، حداقل طعمه ساده ای برای این گرگ ها نباشیم و یک کمی دستمان بیآد که هیولای پشت پرده کیست؟» کنجکاو می شوم. سینا ادامه می دهد:« این کس یا کسان متحجر سی سال پیش هم دراین مملکت بوده اند ولی مشکلی برای مردم نبودند چون نه درقدرت بودند نه قدرت مطلق را داشتند. اما درطی هفت سال جنگ و درامتداد ایدیولوژی جانبازی و کفن پوشی وحل شدن درذات رهبری وشرکت در جنگ ایران وعراق وکشته شدن میلیون ها نفر...، برای عده ای دیگریعنی منتظران فرصت، جنگ یک رحمت اللهی(پول وقدرت) بود و برمبنای این "رحمت الهی": نهاد ایدئولوژیک، سیاسی- نظامی،اقتصادی سپاه پاسداران فعلی را سازمان دادند وعملا توانستند دراین سی ساله تمام قدرت(هرسه قوه) را درخدمت خودی ها در دست بگیرند. امروزسپاه پاسداران هیولای عجیبی است که در دنیا نظیر ندارد. خوب شد که ازمن پرسیدی، همین چند روز پیش ازتوی اینترنت مطلبی را درباره سپاه خواندم که کله آدم سوت می کشد. قسمت های مهمش را ذخیره کردم تا برای تو بخوانم. بیا پشت کامپیوتر بنشین!»ـ
بلند می شوم و به سمت میزکامپیوترمی روم. سینا برنامه ذخیره شده را باز می کند و برایم می خواند!ـ
سپاه ازیکسو دارای قدرت ارتش کلاسیک است و نیروی زمینی و هوایی و دریایی دارد واز سوی دیگرسازمان دفاع غیردولتی و میلیتر وبسیج غیرحرفه ای(نیروی مقاومت بسیج سپاه) است ودرمجموع 125.000 نفرحقوق بگیردارد!»ـ
به مطلبی که روی صفحه کامپیوتر است، نگاه می کنم ومیگویم:« نمی دانستم اینهمه مواجب بگیردارد.»ـ
سینا می گوید اینجا ننوشته است اما سپاه درضمن یک سازمان اطلاعاتی است که زندان دارد و بازجو وشکنجه گاه بند 2الف ..دراوین دارد. دادستانی سرکارمیگذارد که با شکنجه گر فرقی ندارد ودادگاه مربوط به زندانیان (شعبه امنیت) را هم به اوین منتقل کند تا مثلث، بازجو و قاضی و دادستان، تکمیل شده و کمیسیون مرگ به راه بیاندازند. خانواده ها را بدون کمترین جوابی پشت درهای بسته اوین مدتها برای پیدا کردن دادگاه جهت دادخواهی یا یافتن رد ونشانی از فرزندانشان سرگردان می کند وبرای ماه ها آنها را سرکارمی گذارد!»ـ
گفته هایش را تأیید می کنم و می گویم:«درست است!». دراین لحظه سینا با اندوه رو به من کرده و میگوید:« یعنی که می تواند روزنامه نگار و دانشجو وکارگردان سینما وفعالین حقوق بشر تا شاگرد بقالی را... دستگیر کند وشکنجه کند واعترافات دروغ بگیرد و درنهایت هم پاک ترین ومعصوم تری معلمین کشوررا در دادگاه 6 دقیقه ای به اعدام محکوم کند وحکم را هم بلافاصله اجرا کند و تمام ملت را سیاهپوش کشته شدن وریخته شدن خون این بیگناهان کند وبرای لوث کردن خون آنها وهم تطهیرخودش، شوی بزرگ ونشست سران گروه 15 را برگزار کند وسران کشورها را به ایران دعوت کند تا دستان خودش به تنهایی دراین کاسه خون ونفت ملت نباشد. تف برهمه شان!» صدای سینا می لرزد و سکوت می کند وچشمانش پراز اشک می شوند. بغض راه گلویم را می بندد و ازدرون سینه ام آه تلخی می کشم. اعدام پنج زندانی سیاسی به ناگهان ملت را شوکه کرد و همه را درغم و ماتمی عمیق فرو برد. به ویژه خبر اعدام فرزاد کمانگر؛یک معلم، یک شاعر و نویسنده خیلی تکان دهنده بود. لعنت برقاتلانشان.ـ
ازاین یادآوری لحظاتی تلخ وسنگین برما می گذرد و هردو ساکت به فکر فرو می رویم؛ بدون شک هردوازخود می پرسیم:« چرا! چرا برما ومردم باید اینگونه بگذرد!؟ چرا چنین شرایط غیرانسانی برما تحمیل می شود؟ نمی فهمیم!»ـ
بعد سینا ادامه مطلب را می خواند:«از سوی دیگر سپاه سازمان بزرگ اقتصادی است که صاحب 800 شرکت است از کشتی سازی صدرا تا تراکتورسازی تبریز تا مونثاژاتومبیل مزدا، وصاحب شرکت مخابرات است(قرارداد ۸ میلیارد دلاری فروش سهام مخابرات را بست.)، دربانک ها(پاسارگاد) سرمایه گذاری دارد و موسسه مالی و اعتباری انصار" که یک موسسه اقتصادی زیر نظر سپاه پاسداران است به بانک تبدیل شده، همچنین "موسسه مالی و اعتباری مهر" که زیر نظر بسیج فعالیت می کند در آستانه تبدیل شدن به دومین بانک سپاه است. بخش اعظمی از اقتصاد ایران منجمله ۳۰ درصد از صادرات غیر نفتی و بیش از نیمی از واردات کشورعلاوه بر کنترل گسترده توسعه میدانهای نفتی و گاز ایران را در دست دارد. دارد دو نهاد مهم سپاه، یعنی شرکت ساختمانی "قُرب" و قرارگاه خاتم الانبیاء و شرکت های متعلق به آن فعالیت های اقتصادی را دردست دارند. از آنجا که بزرگترین طرح های صنعتی در چارچوب صنایع نظامی صورت می گیرد، سپاه این قدرت انحصاری را یافته است که از ورود بخش خصوصی به صنایع پیشرفته جلوگیری کند"ـ.
نهایتا سپاه قدرت بی حد و مرزی درپهنه های اقتصادی دارد و با زور اسلحه وارد تجارت می شود و همزمان مافیای بزرگ قاچاق مواد مخدراست و پول حاصل از قاچاق مواد مخدر والکل را ازطریق پولشویی دوباره به گردش در می آورد.»ـ
سینا مکثی می کند ودوباره ادامه میدهد:« سپاه درسیاست هم حضور دارد. فرماندهان اسبق و کنونی سپاه در پهنه قدرت (رهبری) حضور دارند. احمدی نژاد رییس جمهور,علی لاریجانی سخنگوی کنونی مجلس و وزیر کشور کنونی و قبلی؛ ازجمله افرادی هستند که سالیان درازی را در رده های مختلف سپاه سپری کرده و به فرماندهان آن تبدیل شده بودند. بدینترتیب سپاه رییس جمهور منتخب خودش(کودتایی) را سرکار می گذارد تا فی المثل بودجه اش را تأمین کند ویک قلم 2 میلیارد دراختیارش بگذارد. سپاه درمجلس هم نفوذ دارد و نفرات خودش را دارد. برای پیشبرد کارهایش هم درهمه جا، لازم شد، آدم می کشد. شکنجه می کند و نه تنها درسراسر کشور دستش در همه چیز باز است، بلکه درسراسر دنیا هم دستش درکارهای تروریستی و دخالت درامورداخلی عراق ولبنان وغزه و... باز است. برای اینکارها هم سپاه قدس(نیروی قدس پاسداران)ـ دارد. سپاه یک شبکه برون مرزی تروریستی را از طریق نیروی قدس هدایت می کند.ـ
دراسلام قلعه نیروهای طالبان را آموزش نظامی می دهد واسلحه وبمب کنار جاده دراختیارشان می گذارد. اگر ایران به سلاح هسته ای دست پیدا کند، مطمئنا نظارت بر نگهداری آن، آموزش پرسنل، وساخت زیرساخت های به کارگیری آن هم برعهده سپاه خواهد بود.ـ
به دلیل اینهمه قدرت است که سپاه سازمانی است که حساب به کسی پس نمی دهد. انتقاد(ازخودی ها هم) نمی پذیرد.
برای تکمیل این قدرت، خامنه ای وپسرانش را با خودش دارد و خطشان یکی است وحکومت فعلی را یعنی پرچم داررادیکالیسم جهان اسلام با " ایدئولوژی تشیع متحجروانحصارطلب" و یک حکومت " فاشیستی-نظامی" را تشکیل می دهند. والبته سپاه تنها بلای خانمانسوز این سی ساله نیست، رقبایی هم دارد. دو نهاد امنیتی دیگر رقیب سپاه هستند که یکی از آنها وزارت اطلاعات است که حدود ۳۰.۰۰۰ نفر پرسنل دارد و دیگری نیروی انتظامی با حدود ۱۲۰.۰۰۰ نفر پرسنل وعملکردهای مشترک هرسه نهاد سرکوبگر با 270هزار نیرو را در این یکسال و در حمایت از دولت کودتا و درسرکوب قیام مردم وبه ویژه جوانان ودانشجویان وروزنامه نگاران و[البته تارومار جناح رقیب] دیدیم که برای حفظ قدرت ازهیچ جنایتی کوتاهی نکردند.»ـ
نفس حبس شده ام را ازسینه بیرون میدهم و می پرسم:«تمام شد؟» سینا سرش را تکان میدهد وبا تأسف می گوید:« نه! ادامه اش را گوش کن!» و ادامه می دهد:« درطیف دیگرقدرت، قماش یا اقمار‌ هاشمی رفسنجانی هستند که با زمین خواری وبرج سازی وانحصاری کردن تجارت هائی مثل پسته‌ وتخصیص خدمات پیرامونی شرکت نفت دربین خانواده‌ رفسنجانی و شرکا، قطب دیگری ازاقتصاد را قبضه‌ کرده‌ اند وبعد ازسی سال خود را لیبرال(سبز) می نامند و باقیافه‌ حق بجانب سوار بر موج نارضایتی توده‌ها می شوند. درحالیکه هر دو جناح موجودیت خودرا در جذب امتیازات دولتی می دانند و باچنگ ودندان از آن دفاع می کنند. اما اگرهم درکفه قدرت سیاسی سهمی کسب نکردند، نهایتا اشکالی ندارد، امتیازاتشان(منافعشان) حفظ بشود،کافی است! دراین جدال اما این هیولای سپاه‌ است که‌ مانند ـ"خردجال" سوار بردوش مردم رنج دیده این کشوردر جهت خواست های مالیخولیائیش میتازد.»ـ
دراینجا سینا رو به من کرده ومیگوید:« یادت می آید که رفسنجانی بدون هیچ خجالتی بعد ازآنهمه جانفشانی جوانان و قیام یکپارچه مردم، دست آخرآب پاکی روی دست همه ریخت و بدون هیچ خجالتی به مردم گفت:« همه باید ازرهبرو ولی فقیه(خامنه ای جنایتکار)تبعیت کنیم!» سرم را تکان میدهم ومی گویم:« نه تنها یادم می آید بلکه فراموش نمی کنم! اما الآن دلیلش را بهتر فهمیدم!»ـ
سینا می پرسد:« جواب سؤالت را گرفتی؟ » حرفی نمی زنم اما صورتم از شدت خشم می سوزد. به صفحه کامپیوتر نگاه می کنم همه آنچه که دراین یک صفحه یا چند سطرگنجانده شده است، سنگین وباور نکردنی است. زیرا سی سال عمروحیات تباه شده یک ملت است. 80 درصد ملت با عملکردهای سی ساله این سیستم مافیایی به خاک سیاه نشسته اند و زیرخط فقرزندگی می کنند وازجمله خود ما که یک عمر دراین مملکت خدمت کردیم و الآن به اندازه یک کوه زیربارقرض رفته ایم برای وثیقه دادن وآزاد شدن فرزند دانشجوی خود ولی هنوز هم دربه درجلوی در زندان ها هستیم.ـ
سینا آه بلندی می کشد ومی گوید:« سپاه عمروعاص این است. ومدعی است که منتظرظهورحضرت است! آخرعوامفریبی تا چه حد؟! درپشت پرده، یک چنین هیولای مخوف ونفرت انگیزی نشسته است که سرنخ همه را مثل عروسک خیمه شب بازی دردست پدرخوانده داده و درجلوی صحنه، یک تآتر بزرگ با پرده خدا وقران وحکومت الهی و تقدس چیده اند. به گونه ای که نیروها(بدنه سپاه و بسیج) باید دیندار وخداترس باشند وجلسات ایدیولوژی بصیرت آنها تعطیل نشود و با چشم بسته از این سیستم مافیایی (خودی ها) دفاع کنند و بدون هیچ ترحمی غیرخودی ها (ملت هفتاد میلیونی وعوامل استکبار) را تارومار کنند ودرمقابل امیتاز مادی ومعنوی دریافت کنند.ـ
کی وچه کس دریک چنین سیستمی بوده یا هست یا خواهد بود، کیفا فرقی نمی کند. بلکه هرکس باشد به سرعت فاسد می شود و همانگونه که قدرت فساد می آورد، قدرت مطلق هم فساد مطلق می آورد! این سیستم یک زنجیر به هم پیوسته از تجارت، سیاست، دزدی قانونی، جنایت وآدم کشی، فساد وفحشا و دروغ وفریب و تبلیغ و...است و اینهمه یعنی مافیا و چنان عمل می کند که سی سال طول می کشد تا نوک تیزحملات به سمتش متوجه بشود.»ـ
ساکت وهاج و واج به سینا نگاه می کنم. شانه هایش را بالا می اندازد و می گوید:« چرا ماتت برده؟ از من نپرس که راه حل چیست یا کدام گزینه..؟ خدا پدرکسانی را بیامرزد که بیکارنمی نشینند ومستمرا نقبی نو دراین چاه ویل و سی ساله جمهوری اسلامی می زنند تا ملت فریب خورده، دوباره طعمه ساده وجدیدی برای این سیستم مالیخولیایی نباشد! حیف ازخون های پاکی که ریخته شده اند. حیف ازعمرهای با ارزشی که دراین سی ساله در زندانها گذشته اند...حیف وهزار حیف! چنین سرنوشتی حق ملت ما نبود! چرا چنین قیمتی پرداختیم؟ بچه های ما چه کرده اند که درزندانند؟ جزآنکه عمروجوانی خودشان را برای دفاع ازحقوق کودکان خیابانی و زنان بی پناه و نجات معتادان و دفاع از زندانیان یعنی قربانیان همین سیستم گذاشته بودند؟ چه گناهی داشتند جزآنکه این شکاف وحفره عظیم اجتماعی را می دیدند؟!چرا وچه گناهی!.....؟ »ـ
سینا فریاد می زند و بعد دستش را به روی قلبش می گذارد ومی گوید:«آخ!». من ازشدت خشم درحال انفجارم و دلم می خواست که قدرتی داشتم وتمام این بنیاد ظلم را از بن برمی انداختم! من تنها نیستم و این احساس، خشم مقدسی است که درسینه هرایرانی است.ـ
ادامه دارد...ـ
ـ21مای 2010 برابر با 30 اردیبهشت 1389

Montag, 10. Mai 2010

دربرابر اوین 12

نوشته ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(12)ـ
در برابر اوین
قسمت دوازدهم

خانه را آراستم! عید را گرامی داشتم آنگونه که قدومش وسرودش وآوازش درجای جای خانه دیده و شنیده شود. ازمیان خاکسترایام به سوی نوروز وبهار رو نمودم؛ آنگونه که جوانه های سبزازپای درختان سوخته سرمی زنند وازدرون خاکستر نیستی، آوازسبزهستی سرمی دهند! اینهمه را توانستم اما ندانستم با دل خود چه کنم؛ با دل خونچکان خود چه کنم؟
من تنها نبودم، خانواده های بسیاری دراین سال نتوانستند، دربه روی سال نو، روز نو وبهاران بگشایند. آتش ظلم دامنشان گرفته بود وشعله های خانمانسوزجهل وجنون، جان هایشان را چنان سوزانده بود که فرزند یک زندانی دربند، ازسوز دل چنین به فریاد آمده بود:«... امروز محرومترین نقاط، زابل و میناب وخاش وهرمز نیستند؛ که محرومترین نقاط امرو، ذهن های منجمد وافکاربسته ای هستند که ازهربالندگی و رشد وپویایی خالی مانده اند. محرومترین نقاط امروز بستری است که به جهل و تزویر وظلم، آلوده شده واز تحمل کوچکترین نقد وانتقاد عاجزاست وچه تلخ و تاسف بار است!ـ
آری چه تلخ و تأسف باراست که زندانی دیگری به همسرش می گوید:« همه روزمان(عمرمان) درصف می گذرد؛ صف دستشویی، صف حمام، صف تلفن، صف خرید. چهل نفر در یک سلول 35 متری هستیم و خوشا به حال دوستانی که به زندان(کربلای بی آب) گوهردشت رفتند، لااقل می توانند، پایشان را دراز کنند! امیدوارم که با آزادشدن دستگیرشدگان لااقل فضای نفس کشیدن برای بقیه زندانی ها در سلول بوجود بیاید.»ـ
آری تلخ وتأسف باراست که درآستانه سال نو درحالی که رییس جمهور تقلبی، غریبه ها(بیگانگان) را برسر سفره نوروزی برای خوشگذرانی وشاد باش دعوت کرده است، ملت وخانواده ها برسرسفره نوروزی خود باید عکس کشته شدگان و زندانیان خود را بگذارند که قربانیان تقلب وفریبکاری بزرگ(دجالیت) او شده اند. آری تلخ وتأسف باراست که برای چندین هزارنفر درزندان های جمهوری اسلامی، خوشبخت کسی است که در شب عید ازسلول 35 متری با چهل نفر زندانی، به شکنجه گاه وبه کربلای بی آب گوهردشت فرستاده می شود تا بتواند پایش را دراز کند و زندگی برای زندانی در زیرآوار وزارت اطلاعات به چنان نقطه زیرصفری می رسد که رسیدن به صفروایجاد فضایی برای نفس کشیدن، یک امید می شود!ـ
واعتصاب غذا کردن درایام نوروز وانتخاب مرگ تدریجی و تحمل رنج های تلخ لحظه به لحظه آن، تنها راه اعتراض و فریاد برعلیه این شرایط غیرانسانی ومغایربا حرمت های انسانی است.ـ
سی سال است که درجمهوری اسلامی ازاوین وگوهردشت و..، قتلگاهی ساخته اند که درآن برای زندانی مرگ باشد و دیگر هیچ! ودرنقطه مقابل سی سال(بیش ازچهل سال) است که مقاومت وقهرمانی دراوین و.. برای زندانی سیاسی یک سنت دیرین شده است.ـ
این زندانیان، بهترین فرزندان ما ومردم ایران بوده اند وهستند: دکتر، مهندس، وکیل، نویسنده وکارگردان و روزنامه نگار و دانشجو، فعال حقوق بشر، کارگر، وحتی شاگرد بقالی و زن و مرد و پیروجوان و البته عده ای هم وزیر و وکیلای گذشته....!ـ
روزهای قبل از عید فضای عاطفی خاصی برما( خانواده ها) حاکم بود و اضطراب واشتیاق و امید و تلاش و پافشاری ما برای آزادی زندانیان ولو به هربها، ولو برای چند روز خروج از جهنم اوین به اوج خود رسیده بود و شب و روزهای بسیاری را در راهروهای دادسراها، جلوی زندان‌ها و... در جنگ با هیولای قوه قضاییه به سربردیم.
هرروزصبح ازساعت 8:00 در مقابل دادگاه انقلاب تجمع کرده وخواستار تعیین تکلیف وآزادی زندانیان درآستانه سال نو می شدیم. جمعیت زیادی بودیم و در میان ما، خانواده هایی بودند( وهستند) که از زمان دستگیری همسر یا فرزندشان هنوز هیچ خبر یا ردی ازآنها ندارند ومدتهاست که خواهان مشخص شدن وضعیت آنان هستند اما دادگاه انقلاب جواب روشنی به آنها نمی دهد. مامورین دادگاه به آنها می گویند بروید زندان اوین چونکه بازپرسان شعب امنیت در آنجا مستقر هستند وآنها به شما جواب خواهند داد. هنگامی که خانواده ها به زندان اوین و به محل مربوطه، مراجعه می کنند، با دربهای بسته مواجه می شوند وکسی به آنها و حتی به وکلای زندانیان جوابی نمی دهد. کمیسیون مرگ مستقر دراوین، همان هیولای پشت پرده ایست که مشخص می کند، بازجو وشکنجه گر زندانی با خانواده او چگونه رفتارکند. به آنها جواب بدهند یا ندهند.ـ
به خصوص درروزهای قبل ازعید، فشارروحی خانواده هایی که پس از ماه ها دوندگی هیچ نتیجه ای نگرفته بودند، به حداکثرخود رسیده بود. درمیان مراجعان همسرجوان یک دکتر بود که در قم درمطبش دستگیر شده بود وهیچ خبری از او نبود. بعد از دستگیری او مادرش فوت کرده بود واین خانم با یک بچه کوچک ماه ها بود که هر روز از قم به تهران می آمد و به اوین و دادگاه انقلاب واطلاعات و.. مراجعه می کرد و سرگردان بود تا به او یک خبر بدهند که همسرش کجاست وکجا باید پیدایش کند. نه درقم و نه در تهران به او جوابی نمیدادند وخودش می گفت:« با کوله باری از مشکلات مانده ام که چه کنم وکی این جهنم پایان می یابد؟»ـ
مادر پیری ازکرمانشاه به تهران آمده بود که به اوملاقات ندادند. پیرزن دلشکسته اشک می ریخت وصدای ناله وزجه او چنان ما را منقلب کرد که به طورجمعی اعتراض کردیم وموجب شد که یک لباس شخصی(؟!) اززندان بیرون آمد ولی کاری برای او نکرد جزآنکه به اوگفت:« برو! ما خودمان نامه می دهیم آنوقت بیا ملاقات!» مادردردمند خیلی التماس کرد که از فرزندش خبری به او بدهند اما فایده ای نداشت وآن جلاد( ببخشید مأمورمحترم) نپذیرفت. زن دردمند درحالیکه گریه می کرد، نفرینشان کرد که نابود وتکه تکه شوند وکاخ ظلمشان ویران گردد و ما جملگی آمین گفتیم!ـ
بسیاری از خانواده ها ازجمله خود من، با دوندگی بسیار و باقرض گرفتن ازدوستان وآشنایان وبا کمک انسان های شریف وآزاده ای که درشب عید به یاری زندانیان وخانواده هایشان برخاسته بودند، توانستیم وثیقه های سنگین درخواستی را فراهم کنیم. به این امید که درایام عید بتوانیم برای فرزندان شکنجه شده و بیمارمان ولو برای چند روزمرخصی بگیریم که ناگهان با ضربه سنگینی مواجه شدیم. بدون هیچ دلیل خاصی قبل ازعید تعیین کفالت وسپردن وثیقه را متوقف کردند که باعث خشم بسیاری ازما شد و به شدت اعتراض کردیم. من برای آزادی سهیل که درایام عید چند روزاز زندان آزاد شود، وثیقه سنگینی سپرده بودم که به من گفتند؛« دیگر دیر شده است و کاری را انجام نخواهند داد.» من واقعا عصبانی شدم وشروع کردم به فریاد زدن وگفتم که شما از بالا تا پایین، همه تان شکنجه گرهستید و درون زندان و بیرون زندان هم فرقی ندارد وما را هم مثل فرزندانمان شکنجه روحی می دهید. درجواب اعتراض من؛ یکی از افراد دادگاه انقلاب با عربده کشی به من گفت:« پسرت کمونیست است و حقشه که در زندان بماند.» دراین موقع بود که من از شدت خشم منفجر شدم ودرحین اعتراض، پاکت اوراقی را که به همراه داشتم به سمتش پرتاب کردم که ناگهان ولوله ای برپا شد. خانواده های دیگرهم خشمگین بودند که آنها هم به شدت اعتراض کردند ودرنتیجه درگیری لفظی شدیدی بین ما با این شکنجه گران پیش آمد. یکی ازپدران فریاد زد وگفت:« شما کی هستید که ما وفرزندانمان را به اسیری خودتان گرفته اید؟ برای کدوم خدا وکدوم اسلام...؟ دینی که درپایه های آن عدل وعدالت نیست، دین نیست.» مادر دیگری فریاد زد وگفت:« بچه های ما بیگناه هستند و رییس جمهور تقلبی گناهکاراست که مسبب تمام این دستگیری ها شده است.» برادریک زندانی دیگر با صدای بلند گفت:« ما اگردین نداریم اما مظلوم هستیم وسرورما حسین است. شما که تقلب می کنید و میلیون ها وثیقه گرفته اید اما زندانی را آزاد نمی کنید، ظالمید و سرورتان یزید است.» در برابر اعتراضات خانواده ها جوابی نداشتند ومثل همیشه با نشان دادن چماق و باتوم خواستند ما را سرکوب کنند. با وقاحت و با صراحت ما را تهدید به بازداشت و فرستادن به اوین کردند که ما درجواب گفتیم:« ما ترسی نداریم و حاضرهستیم! این مملکت تمامش زندان است وفرقی ندارد ازیک زندان بزرگ به زندان کوچکتری منتقل می شویم ودرآنجا حداقل درکنارعزیزانمان هستیم.»ـ
می خواستیم که بفهمند، مراجعات و پافشاری ما برای آزادی فرزندانمان جدی است وعقب نشینی نمی کنیم! می بایست که حداکثرفشاررا برای آزاد کردن هرچه بیشتر زندانیان قبل از ایام عید می آوردیم.ـ
ضربه آنروزبرای همه ما سنگین و بد وباورنکردنی بود. درآستانه نوروز نورامیدی دردلمان تابیده بود تا عزیزانمان را ببینیم اما متأسفانه نورامید دراین سرزمین با دهان بادهای سیاه به سرعت خاموش می شود. اگر تنها بودم، دربرابر این ناامیدی ازپا درمی آمدم اما اتحاد ومقاومت و روحیه بالای خانواده ها تأثیر به سزایی برمن داشت وهمانروزعصرهمگی جلوی دراوین جمع شدیم.ـ
ساعت 17.30 تجمع ما شروع شد و درسرمای هوای شب تا ساعت 24:00 ادامه یافت. خانواده های دستگیرشدگان شب چهارشنبه سوری هم حضور داشتند. درشب چهارشنبه سوری بنا به یک خبر، چهاراتوبوس از دستگیرشدگان را به اوین آورده بودند. خانواده های آنان از ساعت 08:00 صبح درمقابل اوین تجمع کرده وخواهان آزادی فرزندانشان شده بودند اما بخش شعبه امنیت نه تنها به آنها جواب نداده بود بلکه یکی از مامورین که دربان آنجا است به خانواده های معترض فحاشی هم کرده بود و با اغلب آنان برخوردهای وحشیانه وغیرانسانی شده بود. حتی آنها را تهدید به بازداشت هم کرده بودند ولی خانواده های معترض جلوی زندان را ترک نکرده وهمچنان ایستاده بودند.»ـ
درآن شب تمام خانواده ها با علاقه ای صد چندان و با شور وشوقی که خاص شب های سال نواست، درانتظارآزاد شدن زندانیان خود بودند وبه خصوص خانواده های دستگیرشدگان جدید با نگرانی به درهای آهنی اوین چشم دوخته بودند تا شاید زندانی آنان یکی از کسانی باشد که از در مخوف اوین خارج می شود.ـ
از ساعت 18:00 شروع به آزاد کردن زندانیان کردند. زندانیان آزاد شده بالبان خندان و با با روحیه عالی مثل قهرمانان و باشور وشوق به سوی مردم و خانواده های خود از پله ها پایین می آمدند و با نزدیکترین نفرات دیده بوسی می کردند و با شادمانی عید را تبریک می گفتند و از مردم تشکر می کردند. خانواده هایی که عزیزانشان آزاد می شدند آنها را در آغوش می گرفتند. نخستین جوانی که آزاد شد؛ مادرش با احساساتی غیرقابل وصف فریاد زد:« خوش آمدی عزیز دلم. خوش آمدی پسرم نازنینم. آزادی توعید است.» و بعد مادر و فرزند یکدیگر را محکم درآغوش گرفتند وگریه کردند. صحنه بسيار منقلب كننده ای بود و چنان بر انسان تأثیر می گذاشت که همه بی اختیار گریه می کردیم.ـ
با آزادی هر زندانی صدای کف زدن و سوت کشیدن و ابراز شادمانی حاضران و حامیان خانواده ها چنان شور وشادی ای برفضا حاکم می نمود که وصف ناپذیر بود. با آزادی زندانیان همه حاضران بهمراه خانواده های آنان چنان غرق شادی می شدند که گويي عضو خانواده خودشان آزاد شده است. به تدریج دیگرکسی نگران یا در انتظار آزادی زندانی خودش نبود، بلکه همه سعی می کردند که با پافشاری و با ایستادگی در برابر سرما وساعت ها انتظار و با ماندن در چلوی زندان، تعداد زندانی بیشتری در شب عید آزاد شوند و بدینگونه در درد وغم وشادی يكديگر شريك شوند.
آزاد شدن خانم الهام احسنی برای ما نه تنها شادی غیرقابل وصف که به مثابه یک پیروزی هم بود.او کارشناس امور بهداشت و استادیار دانشگاه ملی (بهشتی) واز فعالین اجتماعی می باشد. یک متخصص جوان و بیگناه که قبل از22 بهمن دستگیرشد. بازجویی های سنگینی داشت وتحت فشارهای روحی سختی قرارگرفت، تا حدی که بازجوی بی شرف(علوی) که تخصصی جز تجاوز به حریم انسانی ندارد، ازاو(یک مقام دانشگاهی) خواسته بود که از نامزدش جدا شود!؟. دراعتراض به چنین شرایط ددمنشانه ای او تهدید به اعتصاب غذا کرده بود و ما به شدت نگران حال وجان او بودیم.] وقتی آزاد شد و من او را درآغوش گرفتم و بوسیدمش. ازشادی گریستم و بوی بهار وآمدن عید به مشام جانم رسید. اگرچه غم آزاد نشدن پسرم برقلبم سنگینی می کرد اما خدا را شکر کردم که الهام به جای سهیل آزاد شده است وآرامش خاصی پیدا کردم وپذیرفتم که عید را بدون حضور سهیل برگزار کنم و به رنج خود چندان نیاندیشم.ـ
آزادی این زندانیان سعادت کمی نبود وما تلاش خود را کرده بودیم ومن ازمقاومت وایستادگی جمعی مان احساس غرورمی کردم. اگرچه سخت است؛ بسیار سخت و گاه شک می کنم که آیا این فداکاری ها فایده ای خواهند داشت یا نه؟ اما وقتی به تاریخ و فرهنگ ایران نگاه می کنم ؛ به سرزمینی که هفت هزارسال خورشید برآن طلوع کرده و بهاردرآن به گل و شکوفه نشسته است، سرزمینی که نخستین منشورولوحه حقوق بشر به آن تعلق دارد، سرزمینی که هزاران بار حقوق مردمش مورد تجاوز قرارگرفته است اما هزاران بارهم مردمش قیام کرده اند. به ویژه قیام امروزملت که نظرجهان را نسبت به ما عوض کرده است، آنوقت تمام این فداکاری ها را در راستای حیات هفت هزارساله ایران وخجسته نوروز جاودانی دردامان بهاران می بینم و می توانم سختی زمستانی را که گذشت، پشت سرنهم وبر طلوع سال نو سلام کنم و مقدمش را گرامی بدارم.ـ
بدینگونه شب دیگری ازشب اشک ها و لبخندهای ما در برابر اوین گذشته است، ولی این شب ها پایان نیافته اند و بی شک تلاش جمعی ما برای آزادی بقیه زندانیان بیگناه ادامه خواهد داشت!ـ
ادامه دارد...ـ
اردیبهشت 2010

تذکری کوچک: دراحترام به تمام کشته شدگان درراه آزادی ورهایی ایران زمین، آنان به ایران زمین وتاریخ پرافتخار آن تعلق دارند وفراموش نمی شوند(هیچ سوء تفاهمی نیست!) وبه ویژه درسینه مادران داغدار وخانواده هایشان زنده اند. یادشان جاودان باد!ـ
منبع خبری:ـ
فعالین حقوق بشرو دموکراسی در ایران