Montag, 10. Mai 2010

دربرابر اوین 12

نوشته ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(12)ـ
در برابر اوین
قسمت دوازدهم

خانه را آراستم! عید را گرامی داشتم آنگونه که قدومش وسرودش وآوازش درجای جای خانه دیده و شنیده شود. ازمیان خاکسترایام به سوی نوروز وبهار رو نمودم؛ آنگونه که جوانه های سبزازپای درختان سوخته سرمی زنند وازدرون خاکستر نیستی، آوازسبزهستی سرمی دهند! اینهمه را توانستم اما ندانستم با دل خود چه کنم؛ با دل خونچکان خود چه کنم؟
من تنها نبودم، خانواده های بسیاری دراین سال نتوانستند، دربه روی سال نو، روز نو وبهاران بگشایند. آتش ظلم دامنشان گرفته بود وشعله های خانمانسوزجهل وجنون، جان هایشان را چنان سوزانده بود که فرزند یک زندانی دربند، ازسوز دل چنین به فریاد آمده بود:«... امروز محرومترین نقاط، زابل و میناب وخاش وهرمز نیستند؛ که محرومترین نقاط امرو، ذهن های منجمد وافکاربسته ای هستند که ازهربالندگی و رشد وپویایی خالی مانده اند. محرومترین نقاط امروز بستری است که به جهل و تزویر وظلم، آلوده شده واز تحمل کوچکترین نقد وانتقاد عاجزاست وچه تلخ و تاسف بار است!ـ
آری چه تلخ و تأسف باراست که زندانی دیگری به همسرش می گوید:« همه روزمان(عمرمان) درصف می گذرد؛ صف دستشویی، صف حمام، صف تلفن، صف خرید. چهل نفر در یک سلول 35 متری هستیم و خوشا به حال دوستانی که به زندان(کربلای بی آب) گوهردشت رفتند، لااقل می توانند، پایشان را دراز کنند! امیدوارم که با آزادشدن دستگیرشدگان لااقل فضای نفس کشیدن برای بقیه زندانی ها در سلول بوجود بیاید.»ـ
آری تلخ وتأسف باراست که درآستانه سال نو درحالی که رییس جمهور تقلبی، غریبه ها(بیگانگان) را برسر سفره نوروزی برای خوشگذرانی وشاد باش دعوت کرده است، ملت وخانواده ها برسرسفره نوروزی خود باید عکس کشته شدگان و زندانیان خود را بگذارند که قربانیان تقلب وفریبکاری بزرگ(دجالیت) او شده اند. آری تلخ وتأسف باراست که برای چندین هزارنفر درزندان های جمهوری اسلامی، خوشبخت کسی است که در شب عید ازسلول 35 متری با چهل نفر زندانی، به شکنجه گاه وبه کربلای بی آب گوهردشت فرستاده می شود تا بتواند پایش را دراز کند و زندگی برای زندانی در زیرآوار وزارت اطلاعات به چنان نقطه زیرصفری می رسد که رسیدن به صفروایجاد فضایی برای نفس کشیدن، یک امید می شود!ـ
واعتصاب غذا کردن درایام نوروز وانتخاب مرگ تدریجی و تحمل رنج های تلخ لحظه به لحظه آن، تنها راه اعتراض و فریاد برعلیه این شرایط غیرانسانی ومغایربا حرمت های انسانی است.ـ
سی سال است که درجمهوری اسلامی ازاوین وگوهردشت و..، قتلگاهی ساخته اند که درآن برای زندانی مرگ باشد و دیگر هیچ! ودرنقطه مقابل سی سال(بیش ازچهل سال) است که مقاومت وقهرمانی دراوین و.. برای زندانی سیاسی یک سنت دیرین شده است.ـ
این زندانیان، بهترین فرزندان ما ومردم ایران بوده اند وهستند: دکتر، مهندس، وکیل، نویسنده وکارگردان و روزنامه نگار و دانشجو، فعال حقوق بشر، کارگر، وحتی شاگرد بقالی و زن و مرد و پیروجوان و البته عده ای هم وزیر و وکیلای گذشته....!ـ
روزهای قبل از عید فضای عاطفی خاصی برما( خانواده ها) حاکم بود و اضطراب واشتیاق و امید و تلاش و پافشاری ما برای آزادی زندانیان ولو به هربها، ولو برای چند روز خروج از جهنم اوین به اوج خود رسیده بود و شب و روزهای بسیاری را در راهروهای دادسراها، جلوی زندان‌ها و... در جنگ با هیولای قوه قضاییه به سربردیم.
هرروزصبح ازساعت 8:00 در مقابل دادگاه انقلاب تجمع کرده وخواستار تعیین تکلیف وآزادی زندانیان درآستانه سال نو می شدیم. جمعیت زیادی بودیم و در میان ما، خانواده هایی بودند( وهستند) که از زمان دستگیری همسر یا فرزندشان هنوز هیچ خبر یا ردی ازآنها ندارند ومدتهاست که خواهان مشخص شدن وضعیت آنان هستند اما دادگاه انقلاب جواب روشنی به آنها نمی دهد. مامورین دادگاه به آنها می گویند بروید زندان اوین چونکه بازپرسان شعب امنیت در آنجا مستقر هستند وآنها به شما جواب خواهند داد. هنگامی که خانواده ها به زندان اوین و به محل مربوطه، مراجعه می کنند، با دربهای بسته مواجه می شوند وکسی به آنها و حتی به وکلای زندانیان جوابی نمی دهد. کمیسیون مرگ مستقر دراوین، همان هیولای پشت پرده ایست که مشخص می کند، بازجو وشکنجه گر زندانی با خانواده او چگونه رفتارکند. به آنها جواب بدهند یا ندهند.ـ
به خصوص درروزهای قبل ازعید، فشارروحی خانواده هایی که پس از ماه ها دوندگی هیچ نتیجه ای نگرفته بودند، به حداکثرخود رسیده بود. درمیان مراجعان همسرجوان یک دکتر بود که در قم درمطبش دستگیر شده بود وهیچ خبری از او نبود. بعد از دستگیری او مادرش فوت کرده بود واین خانم با یک بچه کوچک ماه ها بود که هر روز از قم به تهران می آمد و به اوین و دادگاه انقلاب واطلاعات و.. مراجعه می کرد و سرگردان بود تا به او یک خبر بدهند که همسرش کجاست وکجا باید پیدایش کند. نه درقم و نه در تهران به او جوابی نمیدادند وخودش می گفت:« با کوله باری از مشکلات مانده ام که چه کنم وکی این جهنم پایان می یابد؟»ـ
مادر پیری ازکرمانشاه به تهران آمده بود که به اوملاقات ندادند. پیرزن دلشکسته اشک می ریخت وصدای ناله وزجه او چنان ما را منقلب کرد که به طورجمعی اعتراض کردیم وموجب شد که یک لباس شخصی(؟!) اززندان بیرون آمد ولی کاری برای او نکرد جزآنکه به اوگفت:« برو! ما خودمان نامه می دهیم آنوقت بیا ملاقات!» مادردردمند خیلی التماس کرد که از فرزندش خبری به او بدهند اما فایده ای نداشت وآن جلاد( ببخشید مأمورمحترم) نپذیرفت. زن دردمند درحالیکه گریه می کرد، نفرینشان کرد که نابود وتکه تکه شوند وکاخ ظلمشان ویران گردد و ما جملگی آمین گفتیم!ـ
بسیاری از خانواده ها ازجمله خود من، با دوندگی بسیار و باقرض گرفتن ازدوستان وآشنایان وبا کمک انسان های شریف وآزاده ای که درشب عید به یاری زندانیان وخانواده هایشان برخاسته بودند، توانستیم وثیقه های سنگین درخواستی را فراهم کنیم. به این امید که درایام عید بتوانیم برای فرزندان شکنجه شده و بیمارمان ولو برای چند روزمرخصی بگیریم که ناگهان با ضربه سنگینی مواجه شدیم. بدون هیچ دلیل خاصی قبل ازعید تعیین کفالت وسپردن وثیقه را متوقف کردند که باعث خشم بسیاری ازما شد و به شدت اعتراض کردیم. من برای آزادی سهیل که درایام عید چند روزاز زندان آزاد شود، وثیقه سنگینی سپرده بودم که به من گفتند؛« دیگر دیر شده است و کاری را انجام نخواهند داد.» من واقعا عصبانی شدم وشروع کردم به فریاد زدن وگفتم که شما از بالا تا پایین، همه تان شکنجه گرهستید و درون زندان و بیرون زندان هم فرقی ندارد وما را هم مثل فرزندانمان شکنجه روحی می دهید. درجواب اعتراض من؛ یکی از افراد دادگاه انقلاب با عربده کشی به من گفت:« پسرت کمونیست است و حقشه که در زندان بماند.» دراین موقع بود که من از شدت خشم منفجر شدم ودرحین اعتراض، پاکت اوراقی را که به همراه داشتم به سمتش پرتاب کردم که ناگهان ولوله ای برپا شد. خانواده های دیگرهم خشمگین بودند که آنها هم به شدت اعتراض کردند ودرنتیجه درگیری لفظی شدیدی بین ما با این شکنجه گران پیش آمد. یکی ازپدران فریاد زد وگفت:« شما کی هستید که ما وفرزندانمان را به اسیری خودتان گرفته اید؟ برای کدوم خدا وکدوم اسلام...؟ دینی که درپایه های آن عدل وعدالت نیست، دین نیست.» مادر دیگری فریاد زد وگفت:« بچه های ما بیگناه هستند و رییس جمهور تقلبی گناهکاراست که مسبب تمام این دستگیری ها شده است.» برادریک زندانی دیگر با صدای بلند گفت:« ما اگردین نداریم اما مظلوم هستیم وسرورما حسین است. شما که تقلب می کنید و میلیون ها وثیقه گرفته اید اما زندانی را آزاد نمی کنید، ظالمید و سرورتان یزید است.» در برابر اعتراضات خانواده ها جوابی نداشتند ومثل همیشه با نشان دادن چماق و باتوم خواستند ما را سرکوب کنند. با وقاحت و با صراحت ما را تهدید به بازداشت و فرستادن به اوین کردند که ما درجواب گفتیم:« ما ترسی نداریم و حاضرهستیم! این مملکت تمامش زندان است وفرقی ندارد ازیک زندان بزرگ به زندان کوچکتری منتقل می شویم ودرآنجا حداقل درکنارعزیزانمان هستیم.»ـ
می خواستیم که بفهمند، مراجعات و پافشاری ما برای آزادی فرزندانمان جدی است وعقب نشینی نمی کنیم! می بایست که حداکثرفشاررا برای آزاد کردن هرچه بیشتر زندانیان قبل از ایام عید می آوردیم.ـ
ضربه آنروزبرای همه ما سنگین و بد وباورنکردنی بود. درآستانه نوروز نورامیدی دردلمان تابیده بود تا عزیزانمان را ببینیم اما متأسفانه نورامید دراین سرزمین با دهان بادهای سیاه به سرعت خاموش می شود. اگر تنها بودم، دربرابر این ناامیدی ازپا درمی آمدم اما اتحاد ومقاومت و روحیه بالای خانواده ها تأثیر به سزایی برمن داشت وهمانروزعصرهمگی جلوی دراوین جمع شدیم.ـ
ساعت 17.30 تجمع ما شروع شد و درسرمای هوای شب تا ساعت 24:00 ادامه یافت. خانواده های دستگیرشدگان شب چهارشنبه سوری هم حضور داشتند. درشب چهارشنبه سوری بنا به یک خبر، چهاراتوبوس از دستگیرشدگان را به اوین آورده بودند. خانواده های آنان از ساعت 08:00 صبح درمقابل اوین تجمع کرده وخواهان آزادی فرزندانشان شده بودند اما بخش شعبه امنیت نه تنها به آنها جواب نداده بود بلکه یکی از مامورین که دربان آنجا است به خانواده های معترض فحاشی هم کرده بود و با اغلب آنان برخوردهای وحشیانه وغیرانسانی شده بود. حتی آنها را تهدید به بازداشت هم کرده بودند ولی خانواده های معترض جلوی زندان را ترک نکرده وهمچنان ایستاده بودند.»ـ
درآن شب تمام خانواده ها با علاقه ای صد چندان و با شور وشوقی که خاص شب های سال نواست، درانتظارآزاد شدن زندانیان خود بودند وبه خصوص خانواده های دستگیرشدگان جدید با نگرانی به درهای آهنی اوین چشم دوخته بودند تا شاید زندانی آنان یکی از کسانی باشد که از در مخوف اوین خارج می شود.ـ
از ساعت 18:00 شروع به آزاد کردن زندانیان کردند. زندانیان آزاد شده بالبان خندان و با با روحیه عالی مثل قهرمانان و باشور وشوق به سوی مردم و خانواده های خود از پله ها پایین می آمدند و با نزدیکترین نفرات دیده بوسی می کردند و با شادمانی عید را تبریک می گفتند و از مردم تشکر می کردند. خانواده هایی که عزیزانشان آزاد می شدند آنها را در آغوش می گرفتند. نخستین جوانی که آزاد شد؛ مادرش با احساساتی غیرقابل وصف فریاد زد:« خوش آمدی عزیز دلم. خوش آمدی پسرم نازنینم. آزادی توعید است.» و بعد مادر و فرزند یکدیگر را محکم درآغوش گرفتند وگریه کردند. صحنه بسيار منقلب كننده ای بود و چنان بر انسان تأثیر می گذاشت که همه بی اختیار گریه می کردیم.ـ
با آزادی هر زندانی صدای کف زدن و سوت کشیدن و ابراز شادمانی حاضران و حامیان خانواده ها چنان شور وشادی ای برفضا حاکم می نمود که وصف ناپذیر بود. با آزادی زندانیان همه حاضران بهمراه خانواده های آنان چنان غرق شادی می شدند که گويي عضو خانواده خودشان آزاد شده است. به تدریج دیگرکسی نگران یا در انتظار آزادی زندانی خودش نبود، بلکه همه سعی می کردند که با پافشاری و با ایستادگی در برابر سرما وساعت ها انتظار و با ماندن در چلوی زندان، تعداد زندانی بیشتری در شب عید آزاد شوند و بدینگونه در درد وغم وشادی يكديگر شريك شوند.
آزاد شدن خانم الهام احسنی برای ما نه تنها شادی غیرقابل وصف که به مثابه یک پیروزی هم بود.او کارشناس امور بهداشت و استادیار دانشگاه ملی (بهشتی) واز فعالین اجتماعی می باشد. یک متخصص جوان و بیگناه که قبل از22 بهمن دستگیرشد. بازجویی های سنگینی داشت وتحت فشارهای روحی سختی قرارگرفت، تا حدی که بازجوی بی شرف(علوی) که تخصصی جز تجاوز به حریم انسانی ندارد، ازاو(یک مقام دانشگاهی) خواسته بود که از نامزدش جدا شود!؟. دراعتراض به چنین شرایط ددمنشانه ای او تهدید به اعتصاب غذا کرده بود و ما به شدت نگران حال وجان او بودیم.] وقتی آزاد شد و من او را درآغوش گرفتم و بوسیدمش. ازشادی گریستم و بوی بهار وآمدن عید به مشام جانم رسید. اگرچه غم آزاد نشدن پسرم برقلبم سنگینی می کرد اما خدا را شکر کردم که الهام به جای سهیل آزاد شده است وآرامش خاصی پیدا کردم وپذیرفتم که عید را بدون حضور سهیل برگزار کنم و به رنج خود چندان نیاندیشم.ـ
آزادی این زندانیان سعادت کمی نبود وما تلاش خود را کرده بودیم ومن ازمقاومت وایستادگی جمعی مان احساس غرورمی کردم. اگرچه سخت است؛ بسیار سخت و گاه شک می کنم که آیا این فداکاری ها فایده ای خواهند داشت یا نه؟ اما وقتی به تاریخ و فرهنگ ایران نگاه می کنم ؛ به سرزمینی که هفت هزارسال خورشید برآن طلوع کرده و بهاردرآن به گل و شکوفه نشسته است، سرزمینی که نخستین منشورولوحه حقوق بشر به آن تعلق دارد، سرزمینی که هزاران بار حقوق مردمش مورد تجاوز قرارگرفته است اما هزاران بارهم مردمش قیام کرده اند. به ویژه قیام امروزملت که نظرجهان را نسبت به ما عوض کرده است، آنوقت تمام این فداکاری ها را در راستای حیات هفت هزارساله ایران وخجسته نوروز جاودانی دردامان بهاران می بینم و می توانم سختی زمستانی را که گذشت، پشت سرنهم وبر طلوع سال نو سلام کنم و مقدمش را گرامی بدارم.ـ
بدینگونه شب دیگری ازشب اشک ها و لبخندهای ما در برابر اوین گذشته است، ولی این شب ها پایان نیافته اند و بی شک تلاش جمعی ما برای آزادی بقیه زندانیان بیگناه ادامه خواهد داشت!ـ
ادامه دارد...ـ
اردیبهشت 2010

تذکری کوچک: دراحترام به تمام کشته شدگان درراه آزادی ورهایی ایران زمین، آنان به ایران زمین وتاریخ پرافتخار آن تعلق دارند وفراموش نمی شوند(هیچ سوء تفاهمی نیست!) وبه ویژه درسینه مادران داغدار وخانواده هایشان زنده اند. یادشان جاودان باد!ـ
منبع خبری:ـ
فعالین حقوق بشرو دموکراسی در ایران

Keine Kommentare: