Mittwoch, 11. April 2012

یک اتفاق ساده 2



نوشته: ملیحه رهبری 
یک اتفاق ساده و اینهمه درد سر! (2)
قسمت دوم

اطلاعیه دانشمندان عکس العمل های شدیدی را درجوامع علمی و سیاسی برانگیخت. برخی به هزینه مالی این پروژه شکست خورده اعتراض کردند و برخی به هزینه های انسانی این پروژه که به اندازه یک "خلقت" یا "تکامل" بود وبحث وگفتگو درباره آن پایانی نداشت.

دانشمندان اما دوباره وباز هم محرمانه به کاروآزمایشات خود ادامه دادند و مجددا دست به کارساختن ذره بنیادین وبازسازی حیات در ماشین زمان شدند و در احترام به نخستین خلقت جهان وانسان، نام این "پروژه جدید" را کشتی نوح نهادند وآرزو کردند که بدون شکست باشد. درآزمایشگاه بینگ بنگ دوباره همه چیز از نو خلق وساخته شد تا نوبت به جانوران و بعد به انسان رسید. متأسفانه خلقت یا تکامل انسان بدون عبور از مسیر تکاملی جانوران میسر نبود و دانشمندان هم نمی توانستند، طبیعت ماقبل انسانی یا (نهفته) را از انسان جدا کنند زیرا درمسیر تکامل راه دومی وجود نداشت. اینبار هم دانشمندان گروهی از جانوران را تکامل بخشیده و به خلق انسان( جامعه آزمایشی) دست یافتند. دراین فاصله زمانی نیز برخی از دانشمندان دست اندرکار این پروژه پیر شده و فوت کردند و دانشمندانی با ایده های جدید به آزمایشگاه (بینگ بنگ) آمدند و مدیریت آزمایشگاه (خدای خدایان) هم تغییر کرده و دانشمند جوان و خلاق تری به جای مدیر قبلی آزمایشگاه، پروژه را با ایده هایی نو به پیش می برد. برنامه ریزی جدید پس ازجمعبندی نقاط قوت وضعف نخستین تجربه (شکست خورده) آزمایشگاهی تغییراتی نموده بود. بازسازی "انسان نو" اینبار هم با موفقیت انجام گرفت اما اینبار نیزآنها کوچک و در ابعاد مینیاتوری بودند. برای ممانعت از بحران های قبلی، دانشمندان اینبار آدم های تکامل یافته را بنا به طیبعت ماقبل انسانی( نهفته) آنان تقسیم کردند و درمکان های مختلفی (شبیه به جزایری) سکنی دادند. چون آدمها را بنا به طبیعتشان پراکنده کردند، نظم طبیعی ای برقرار شد. باز با دوربین های قوی حالات واحولات تکاملی و تغییرات آنان را به دقت ضبط می کردند و با کامپیوترهای مجهز و دقیق آنها را کنترل نموده و هدایت می کردند. درابتدای " آزمایش نوین" همه چیز عالی بود و در هرجامعه بهشتی ازصلح وصفا برپا بود و هرگروهی نیزبه سرعت تکثیر می شد. دانشمندان پروسه رشد وتغییرات آنان را زیر نظر داشتند و آنان را در عبور از دوران های تکاملی یاری می کردند وبه سوی نظم و قانون های متناسب با طبیعت و ظرفیت و توانمندی هایشان هدایت می کردند و بازبرایشان سیگنال ارسال می کردند. اینبار سیگنال ها پیشرفته تر بودند و دانشمندان به صراحت به آنان می گفتند که شما دریک محیط آزمایشگاهی هستید و بعد از مدت زمانی می میرید و آنگاه به سوی ما بازمی گردید و ما با بررسی دقیق پرونده کامپیوتری تان، مجدد شما را به سوی زندگی جدیدی بر می گردانیم اگر به جای آدمیت ورفتارانسانی به طبیعت حیوانی خود بازگشته باشید و تجاوز وستمگری کنید، سرنوشت خوبی درانتظار شما نخواهد بود. پس نظم وقوانین آدمیت را نقض نکنید وکار خلقت ما را به بن بست نکشانید که دراینصورت ناچار خواهیم شد، انتقام گرفته و شما را نابود کنیم و دست به خلقت جدیدی بزنیم و باور کنید که این حرف شوخی نیست و قبلا این آزمایش را کرده ایم. اما اگر توصیه های ما را گوش کنید، رشد کرده و به زودی خودتان به "مقام ما" رسیده وهمکاران دانشمند و دوستان ما خواهید شد وپست خوبی به شما خواهیم داد واز جهنم این آزمایشگاه(پرتضاد) بیرون خواهید آمد. دانشمندان برای اثبات گفته های خود، علم و دانش و تمدن و فرهنگ و دیگردستاوردهای خود را دراختیار آنان می نهادند تا رشد کنند و پروژه "انسان نو" اینبار با موفقیت روبه رو شود. همچنین توسط سفرهای دریایی و زمینی وسایل آشنا شدن آن گروه ها با یکدیگر را فراهم می کردند واینبار تا حدی در پروژه تکاملی خود موفق شده بودند. دانشمندان به جد تلاش می کردند و تکمیل پروژه و تکامل "انسان نو" را مسؤلیت سنگینی برای خود می دانستند. آیا انسان را به خود واگذار کنند تا در رودخانه ای غرق شود یا در سرما بمیرد یا در کویری از تشنگی جان بدهد یا با بن بستی حیاتی رو به رو شود؟ نه! با پیشرفته ترین سیستم ها کنترل و راهنماییش می کردند و در تمام احوالاتش بودند وحضور داشتند. با آنکه درابتدای کار همه چیز یک تصادف ساده وخود به خودی در ماشین زمان بود اما بعد و درعمل از الف تا ی تحت نظر دانشمندان بود تا پروژهِ تکامل "انسان نو" پیش برود. بدینترتیب نخستین "جامعه انسانیِ" بدون تناقض (بهشت اولیه) را به وجود آوردند. دراین بهشت مانع از بروز تضادهای قبلی شده بودند و رشد و تکامل انسان بدون بلا و بدبختی پیش میرفت وانسان برپاهای خود قدم های بلند و غرورآمیزی در تمامی پهنه های رشد و تکاملی بر میداشت و مسیری متفاوت از آن پروژه قبلی وشکست خورده داشت.
اما یک اتفاق نامیمون، پروسه این تکامل موفق را به هم ریخت. بعد از آشکار شدن پروژه تکامل ( بازسازی انسان)، دولت های بزرگ هم بیکار ننشستند و رقابت های علمی وهمچنین قدرت های سیاسی وارد معرکه شدند. شروع به دخالت وکارشکنی در کار دانشمندان نمودند واطلاعات آنان را می دزدیدند. از این طریق به چگونگی فعالیت های آنان و پیدایش دوباره "انسان نو" پی بردند وموفق شدند برای آنان سیگنال های انحرافی بفرستند و سعی می کردند آنان را تحت نفوذ خود بگیرند وشدت این دخالت ها(شیطنت ها) چنان زیاد شدند که کار دانشمندان (خدایان خوب) را به کلی مختل کردند.
بدینترتیب بلبشوی بزرگی پیش آمده بود وکارتکامل انسان را به یک گرفتاری بی پایانی برای دانشمندان تبدیل نموده بود. اطلاعات دزدیده شده هر روزبه افراد جدیدتری فروخته می شدند وگروه جدیدی سعی می کردند که کارتکاملِ "انسان نو" را در دست خود بگیرند و با این موجود بینهایت با ارزش رابطه برقرار کنند و آزمایشاتی روی او انجام دهند. رقابت ها برای ساختن و فروختن "انسان نو" مورد علاقه ثروتمندان و داد و ستد کنندگان انسان شده بود.
انسان ساخته شده توسط دانشمندان چنان با ارزش بود که گویی برای نخستین باربود که انسان به وجود آمده بود و وجودش با چند میلیارد آدمی که قبل از او به وجود آمده بودند، برابری می کرد.
دراین میان حتی عده ای ازافراد بسیار با استعداد(ژنی و مٌخ های کامپیوتری) هم علاقه بسیاری به این انسان پیدا کرده بودند و به تدریج قدرت نفوذ مجموعه عوامل نامطلوب چنان زیاد شد که دیگرهرکسی سعی می کرد، یک آدم آزمایشگاهی(انسان نو) را پیدا کند و با او رابطه برقرار کند و یا با شیطنت های خود او را تحت نفوذ خویش قرار دهد واینکارخیلی برایشان صفا داشت و برای عده ای کار و زندگی آنها شده بود. آنها خیلی چیزها را درباره "انسان نو" می دانستند، زیرا الگوی بعدی خودشان بود و درمیان آنها به دنبال کسی می گشتند تا تحت نفوذشان قرار بگیرد و مطابق فکر یا عقیده خود به او دستور دهند تا اهداف آنان را به پیش ببرد، اما اگرموفق نمی شدند، مثل اروح خبیث اسباب ترس و وحشتش می شدند ویا با ارسال سیگنال هایی موجبات زحمت وگرفتاری آنان را فراهم می کردند. آنها علاقه ای به اهداف دانشمندان و روند تکامل "انسان نو" نداشتند بلکه با دانستن نقاط ضعف وآسیب پذیر" انسان نو" قصد آزار آنان را داشتند وسیگنال های می فرستادند تا طبیعت نهفته(ماقبل) آنان را علیه یکدیگر فعال کنند. یا قادر بودند آنان را به خدمت خود گیرند و به کارها یا آزمایشات مورد علاقه خود وادارند. اگراین دخالت ها و شیطنت ها نبود، بی شک "انسان نو" راه تکاملی خود را به گونه دیگری طی می کرد.
جنگ سیگنال ها- مثل ویروس های تهاجمی- چنان کار و زندگی آدمیان را مختل می کرد که بسیاری در هرصبح دعا می کردند تا سیگنال یا ویروس های شیطنت آمیز به آنان آسیبی نرساند. برخی می گفتند که دستی درکار است و می ترسیدند تا از جانب نیروهای ناشناخته آزار ببینند و برخی دیگر آن را رد می کردند و به توانمندی های بالقوه و بالفعل انسانی و به عقل خود متکی بودند و ترسی از "نیروهای ناشناخته" نداشتند و محکم و مصمم در کارهای خود به پیش می رفتند.
دانشمندان خودشان چنان گرفتار شده بودند که گاه دعا می کردند:« خدایا ما را از این گرفتاری نجات بده! بدبختی "انسان" کم بود که "انسان نو" هم خلق کردیم!»
بیچاره "انسان نو" مانده بود که چه کند واز تأثیرکدام نفوذ خود را آزاد کند وچگونه ازشراین شیطنت ها و نفوذهای نامریی راحت بشود و چگونه به راهی متناسب عقل و اراده خود برود؟ بازکس یاکسانی سرنخ انسان را در دست خود گرفته بودند و به اراده خود به او فرمان می دادند؟ بازهمان ریل و گرفتاری های خلقت گذشته تکرار شده بود. اما "انسان نو" نیز دارای عقل وهوش وعواطفی رشد یافته بود و می فهمید که کس یا کسان یا نیروهایی سر نخ زندگی او را در دست خود می گیرند واین امر موجب رنج واضطراب های فکری او می گردد وباید براین نیروها غلبه کند.
دانشمندان سعی می کردند راه این نفوذهای شیطنت آمیز و ویروس های بی هدف را با تکیه برعلم و توانایی های خود ببندند وازخلقت خود( انسان نو) محافظت کنند. اما "انسان نو" هم باهوش وشجاع وکنجکاو و حتی ماجراجو بود. برخی از آنان (انسان های نو) به برقراری رابطه و شناخت همه کس و همه چیز( دیدنی ونادیدنی) علاقه نشان میدادند و از ارتباط با "عناصر ناشناخته" خواهان دستیابی به دانش و قدرت آنان و دانستن حقایق هرچه بیشتری درباره "خود" و منشاء پیدایش خود بودند.
دانشمندان ازتمام این رویدادها خبر داشتند و"انسان نو" را از اینگونه ارتباطات کنجکاوانه برحذر می داشتند وچون تذکراتشان فایده ای نداشت، دست به اقداماتی می زدند واین روابط و مناسبات را محدود یا ممنوع می کردند تا انسان بدون نفوذ دیگر عناصر ومزاحمت ها به راه رشدِ (عقلانی) خود ادامه دهد. اما موفق نمی شدند.
دانشمندان درابتدای این داستان(بازسازی انسان) تنها یک مشکل یا مانع اصلی درمسیر رشدِ "انسان نو" می دیدند وآنهم طبیعت نهفته و ماقبل انسانی او بود که آزمایش قبلی را به شکست کشانده بود - اما حالا مشکلاتی چون نفوذ دانشمندان دیگر با اهداف به کلی متفاوت وحتی وجود ماجراجویانی غیرمسؤل اما باهوش و زرنگ هم به آن اضافه شده بودند تا این مخلوق محبوب را ازآن خود کنند وهرکسی هم برای او سازی کوک می کرد و برای جلب اعتماد او رازها یا علوم شگفت انگیزی را هم براو آشکار می کردند اما درنهایت هیچ دردی را از" انسان نو" حل نمی کردند.
با آنکه دانشمندان می خواستند تمام این پروژه را در دست خود داشته باشند اما باز نیروهای دیگری (خدایی یا اهریمنی) مثل گذشته و به موازات هم- بر"انسان نو" تسلط یا نفوذ داشتند و باز تناقضات قبلی(!) تکرار شدند. عالمی درحالِ تماشایِ این شاهکاربود! برخی مفتضح وبرخی عالی می پنداشتنش!
بازهم سیل انتقاد به این"پروژه جدید" از هرسو برخاست. متأسفانه دانشمندان(خدایان) نمی توانستند، مانند گذشته ماشین زمان را به عقب برگردانند یا پروژه را متوقف کنند ودوباره پروژه نوینی را آغاز کنند زیرا عالمی(عالمیانی) از وجود این "انسان نو" خبر داشتند واو را زیر ذره بین خود گذاشته بودند ونمی شد به راحتی وبا یک شهاب آسمانی کار او را خاتمه داد یا با طوفانی غول آسا محو و نابودش کرد. کار خلقت پیچیده تر از یک اتفاق ساده شده بود و انبوهی گرفتاری به دنبال داشت. برای دانشمندان مانند گذشته دیگر نابود کردن"انسان آزمایشی" کارآسانی نبود. و به دلیل دخالت ها و نفوذ دیگر قدرت ها با بن بست رو به رو شده بود. دانشمندان از هم می پرسیدند که اصلا این چه کاری بود که ما کردیم. می خواستیم ثابت کنیم، تکامل به دست کسی نبوده است و یک اتفاق ساده بوده است حالا خودمان دریک اتفاق ساده و دردسرهای آن گیرافتاده ایم.
" انسان نو" نیز از سًر وجودی خود این معادله چند مجهولی (مریی ونامریی) سردرنمی آورد و مانده بود که چه کند؟ و چگونه روی پای خود بایستد؟ درحالیکه اینهمه مدعی وجود داشت: ازدانشمندان که او را ساخته بودند و بنا به وظیفه خود او را به شدت توسط کامپیوترکنترل و هدایت می کردند، تا خداوندی که دانشمندان را ساخته بود و همه چیز(عالم ها ومخلوقات) را به کمک فرشتگانش تحت کنترل خود داشت و توسط نیروهای نامریی اراده خود را پیش می برد و بازگشت همه کس و همه چیز به سوی او بود. همچنین وجود افراد ژنی ونابغه (اما غیرمسؤل) که با شیطنت های خود دارای چنان قدرت و نفوذی بودند که جایی برای خدا یا فرشتگان(دانشمندان خردمند) باقی نمی گذاشتند. بطوریکه می توانستند درتمام لحظات اوحضور داشته باشند و چنان در"ضمیر نا پیدایش" نفوذ می کردند که می توانستند با یک "چشمک زدن" او را با خود به "دوزخ شیطنت" ببرند وآدم بینوا قدرت نداشت سر از خواست یا اراده هیچیک از این مدعیان بپیچد. درنهایت هم مرگی درانتظارش بود تا به یکی از هفت دوزخ زندگی بعدی (پایان دوره آزمایشی) منتقل شود. باز همان ریل قبلی تکرار شده بود و اما دربغل گوش یا درکنار دست" انسان نو" نیز در همین زندگی خاکی اش، قدرتمندانی بی انصاف نشسته بودند که درکمینش بودند تا شکارش کنند و از وجود او به نفع خود سوء استفاده کنند و به زبان ساده پدرش را بسوزانند، بدینترتیب راه تکامل برانسان خیلی پیچیده شده بود و فریاد اعتراضش بلند شد؟ بزرگترین اعتراض آدم این بود که اصلا هدف و منظور شما ازآفریدن انسان(توسط خداوند) یا ساختن" انسان نو" (درماشین زمان) چه بوده است وازجان بدبخت و پربلای "من" چه می خواهید؟ با آنکه خود تجربه این خلقت لعنتی را در دنیای خودتان داشتید که درآن بیش از خوشبختی، بدبختی وناکامی بود وبیشتراز نجات و رهایی وآزادی درآن گرفتاری وبن بست وجهنم بود، چرا دست به چنین خلقتی زدید؟ مسؤلانه بود یا غیر مسؤلانه؟ اینگونه که مرا احاطه کرده اید و با اینهمه نفوذ که اگر لحظه ای آن را بردارید یا کم کنید، طعمه ساده ای برای این یا آن خواهم بود، چرا وچگونه مرا آزاد و رشد یافته و صاحب عقل می نامید؟» چون فریادش به جایی نرسید وکسی راه حلی برای او نداشت، پس خودش علیه این نیروها به دنبال چاره جویی برآمد.
از قضا چندین هزار سال نیازنشد تا "انسان نو" سرگردان باقی بماند وبا وجود تمام مزاحمت ها ودخالت ها وشیطنت ها و نفوذهای بی پایان مریی یا نامریی محاط برخود، اما رشد می کرد ومتکامل می شد وتلاش می کرد تا با یاری عقل وخرد خود فراتر ازخواسته یا نفوذ دیگرنیروها قرار بگیرد. تلاش می کرد تا خود وجهانش را بشناسد و به علت وجودی خود پی ببرد ونیروهای نهفته خود را کشف کند و به کار گیرد. در" دقیقه پنجاه و پنج"(فرضی) "انسان آزمایشی" رشد و تکاملی درحد انسان قرن نوزدهم میلادی نموده بود و با اتکا به دانشی که به آن دست یافته بود، پی برد که در آغاز پیدایش هستی (آسمان و زمین و..) - یک اتفاق ساده بوده است و او نیز در روند تکامل (جانوران) به وجود آمده است اما تنها نیست و کسان یا نیروهای دیگری نیزهستند که با دخالت های خود او را تا به اینجا رسانده اند. در دقیقه "شصت" رشد و تکامل" انسان نو" همپای خالقان خود (دانشمندان) شده بود و به مدد هوش بی پایان و تلاش و اراده سرسختش به تمام دانش های آنان نیز دست یافته بود با یک تفاوت کوچک که درجهان او هم چیز در ابعاد مینیاتوری بودند. "انسان نو" نیز مانند الگوی قبلی خود، برای حفظ بقای خود به تمام سلاح ها مجهز شد و برسر دو راهی جنگ یا صلح با دیگر نیروها وقدرت ها و رقابت ها ایستاد. "انسان نو" نیز مانند الگوی ماقبل خود بر سر دو راهی این انتخاب باقی ماند. دو راهی ای که چون ابدیت بی انتها بود و راهی برای گریز از آن نبود: جنگ و صلح!

پایان!

آنچه گذشت یک قصه بود وبا این امید که در سالی که در پیش داریم مانند تمام این سی و سه سال با این امید زنده باشیم که از شر دیکتاتوری آخوندی و از رنج هایی که بر روح و روان هایمان نهاده است، آزاد گردیم. میهن وآب وخاکمان ازسلطه نیروهای اهریمنی رها و ملتمان آزاد شود و در پرتو سی وسه سال تجربه و آگاهی، دیگر کسی نتواند "کلاه های نو" عقیدتی یا غیر عقیدتی را برسرمان یا برسر ملت مان بگذارد.

11 آپریل 2012





Donnerstag, 5. April 2012

یک اتفاق ساده 1

نوشته: ملیحه رهبری
یک اتفاق ساده و اینهمه درد سر! (1)ـ
 

نه دست خدا و معجزه خلقت در کار بود و نه روند چند میلیارد ساله تکامل، بلکه یک انفجار بزرگ اما بی سروصدا در ذره کوب (ماشین زمان) "بینگ بنگ" موجب گشت که جرقه حیات زده شود و دانشمندان قادر به بازسازی یا ساختن نخستین ذره بنیادین ( منشاء حیات) گشتند. بقیه اش آسان بود: ابتدا آسمانها و زمین شکل گرفتند و بعد آبها و به ترتیب داستان تکامل، تمام موجودات زنده به وجود آمدند. دانشمندان سرعت ماشین زمان را به گونه ای تنظیم کردند که روند این تکامل 24 ساعت(فرضی) باشد. بدینترتیب... و در دقیقه 45 (فرضی) انسان از تکامل دیگرجانداران به وجود آمد. اما اینبار پیدایش "آدم" در روند تکامل از میان میمونها نبود، بلکه دانشمندان با اتکاء به پیشرفت های علمی به رفع و رجوع اشکالات قبلی در"خلقت انسان" توجه کرده ومسیر تکامل را درماشین( زمان) به گونه ای تنظیم کردند که ازمیان (انواع) جانوران هریک جفتی "آدم" یا به شکل آدم شوند. بدینگونه شیر و پلنگ و گوزن وآهو و از میان پرندگان و حتی حشراتی مثل مورچه و آخوندک و بقیه.... گروه هایی را انتخاب کردند و همه را مساوی و یک شکل به صورت آدم خلق کردند،(ساختند) تا نتایج بهتری از خلقت انسان حاصل شود. نیازی هم نداشتند که ازروح خدایی(!) خود در دماغ کسی فوت کنند تا زنده شود و برخیزد زیرا انسان خودش زنده بود و در روند تکامل از دیگرجانوران پدید آمده بود. اما عجیب و حیرت انگیز بود که این انسان خیلی کوچک و درابعاد مینیاتوری بود واین موضوع موجب بحث ونظریه های مختلفی در میان دانشمندان شد. القصه بعد ازآنکه همگی را به شکل آدم کردند، آنان را بردند و در جزیره ای( آزمایشگاهی) رها کردند تا درکنار هم زندگی کنند ونخستین جامعه "انسان آزمایشی"(ومینیاتوری) را تشکیل دهند. بعد این جامعه نوین را به دقت زیر نظر گرفتند. اطراف آزمایشگاه را دوربین های دقیق و مخفی ( ثبت کننده) کار گذاشتند و تمام اوضاع واحوال این جامعه آزاد و رها و مساوی را به دقت توسط کامپیوترهای مجهز(سیستم نامریی) در دست خود گرفتند و ازاتاق های فرماندهی اراده خود را برشاهکار خلقت خود تحمیل کردند. این دانشمندان گرامی همانند خدایان عهد باستان بودند وکارخلقت وتکامل انسان را با برنامه ریزی های دقیق خود به پیش می بردند و برای آنان پیام و سیگنال می فرستادند. خلقت آدم آزمایشگاهی برای آنها هم مثل خدایان دوران باستان، پایان کارشان نبود که اول کار یا آغاز آزمایشاتشان با "آدم" بود.ـ
دانشمندان از شاهکار خود وازبازسازی دوباره جهان بسیار خوشبخت بودند و پیروزی و شادمانی آنان درخلقت "انسان نو" (آزمایشی) وعبورش ازمرحله یا دنیای جانوری به انسانی نهایتی نداشت. آنهاعاشق این پدیده نوظهور یعنی انسان شده بودند وچون خود عاقل و خردمند و اهل دانش و رشد یافته و پایبند به اخلاق و نظم و قانون بودند، معتقد بودند که این ارزش های خوب باید به آدم نیزآموخته شود، ازاینروآنان را به سوی این ارزش ها هدایت می کردند(!). درابتدا نیزهمه چیزعالی بود وهمه آدم ها( ازهر جنس و نوع و..) با هم مساوی بودند وصلح وصفا و پایبندی به ارزش های انسانی در میان آنان برقرار بود و مشکلی هم درمیانشان نبود. آنان نیز زندگانی وهمچنین مرگی طبیعی شبیه به انسان (ماقبل خود) داشتند و بعد از مرگ هم انرژی آنها آزاد شده و به ماشین زمان دوباره برمی گشت تا دانشمندان درباره این انرژی آزاد شده تصمیم بگیرند. آنها هم مثل خدایان تصمیمات بعدی خود را مخفی نگه داشته بودند. اما به تدریج و با گذشت چند نسل تغییرات محسوسی در آن جامعه نوین (آزمایشی) بارز شد. نسل های بعدی آنچه را که پدرانشان آموخته بودند و رعایت می کردند، فراموش کردند و بنا به طبیعت خود تغییر رفتار داده ومطابق میل (طبیعت خود) زندگی آزادی درپیش گرفتند و تفاوت های نهفته آنان آشکار شد و دریک پروسه طبیعی، وضعیت عجیب ونابرابری برآن جامعه حاکم شد. مثلا شیری که آدم شده بود بنا به طبیعت خود به دنبال فرمانروایی وشکار بود و پلنگی که آدم شده بود، به دنبال قدرت و رقابت با شیر بود و خرس وبزرگان دیگر به دنبال جایگاه و خورد و خوراک وسهم بیشتری از بقیه بودند. برخی دیگر به دنبال خوردن و لذت بردن و بازی کردن(!) بودند و گرگ وکفتار وشغال و گراز وروباه و سگ هم به دنبال دشمنی و آزار و اذیت و ترساندن وگرفتن طعمه از بقیه بودند. پرندگان به دنبال آواز خوانی و پروانه ها و سنجاقک ها به دنبال شادمانی، و مورچه و موریانه و زنبورعسل وخرو گاو و اسب واستر به دنبال کارکردن وبارکشیدن بودند وچرندگان به دنبال آب وعلف و راحتی، و خزندگان به دنبال انزوا و خلاصه هرکس به دنبال طبیعت خود راه و روشی درپیش گرفت. ظاهرا هرکس به آن دیگری نگاه می کرد، شکل خودش بود اما خواسته هایشان یکی نبودند. ظاهرا همه شکل هم بودند اما درعمل و در رفتار و نوع زندگی هریک تفاوت زیادی با آن دیگری داشت و به تدریج تفاوت هایشان چنان عمیق شدند که هیچکس آن دیگری را شبیه یا مساوی با خود نمی دانست و با او رفتاری شایسته (برابری وبرادری) نداشت. عده ای نسل به نسل قوی تر می شدند و عده دیگری نسل به نسل ضعیف تر. روابط و مناسبات آنها نیز از تساوی و انسانیت به دور می شد. رابطه بزرگان (قوی ترها) با یکدیگر احترام آمیز وتقسیم قدرت وثروت و برابری و برادری درمیان "خودی ها" بود. "ضعیف ترها" ناچیز بودند وغیرخودی یا نخودی شمرده می شدند. حاصل این مناسبات، دور شدن از زندگی انسانی دراین "جامعه نوین" و آزمایشی بود.ـ
باز مثل گذشته، تغییرات حیاتی- به نفع قوی ترها بود و قوی ترها خیلی زود به جان ضعیف ترها افتادند و به تجاوز و ستمگری پرداختند. دوربین ها(!) همه را ضبط می کردند و کامپیوترها تمام جزییات را درهرلحظه گزارش می کردند. دانشمندان در اتاق فرماندهی به شور ومشورت می نشستند و به تجزیه و تحلیل اوضاع واحوال ( روند تکامل) آدمیان می پرداختند. نتیجه به دست آمده از این خلقت منفی بود. روابط انسانی براین جامعه به ظاهر یک شکل و مساوی حاکم نمی شد ومشکل دراینجا بود که آن آدم ها به ظاهر با هم مساوی بودند اما در طبیعت و در توانمندی های خود با یکدیگر برابر نبودند. برخی قوی و برخی ضعیف بودند. برخی وحشی و برخی اهلی بودند و برخی شکارچی بودند و برخی طعمه و بدینترتیب عده ای خوشبخت وبقیه بدبخت بودند. عده ای "آدم" ومحترم بودند وعده ای دیگر مثل حیوانات بی ارزش بودند. با آنکه زبان مشترکی داشتند اما درد و رنج های انسانی را حس نمی کردند و نمی فهمیدند. خیلی زود همان طبقه بندی ها و رفتارها و روندهای تکاملی (یا ضد تکاملی) گذشته، دراین جامعه نوین و آزمایشی نیز شکل گرفت وعینا تکرار شد و باز بساط ظلم وستم برپاشد و فریاد مظلومان به سوی آسمان (گوش دانشمندان خردمند) می رسید. رنج بی پایان ضعیفان وبی حاصلی این خلقت ، خردمندان را به هراس افکند و به چاره جویی واداشت قبل ازآنکه اسکندر وآتیلا و چنگیز وهولاکو و ... در روند تکامل "انسان نو" نیز زاده شوند .ـ
تأثرانگیرترین موضوع برای برخی از دانشمندان، موضوع پوپولاسیون( زاد و ولد) این جامعه (آزمایشی) بود. زیرا زیباترین ولطیف ترین و ظریف ترین جانداران، مثل پروانه ها یا سنجاقک یا مارمولک ویا نرم تنان دریایی و یا پرندگان زیبا و خوش الحان و(هنرمند)،- آهوان وغزال ها وحتی بره ها، جفت های مورد علاقه درندگان بودند واجازه نمی دادند که آنها مطابق میل یا طبیعت خود کسی را دوست داشته باشند و یا جفتی برگیرند وبا او زندگی کنند ونسل خود را ادامه دهند، بلکه به زور قدرت و به کمک ثروت خود آنها را به چنگ آورده و با آنان وصلت می کردند وهیچ حد و مرزی نیز برای زورگویی واشتهای حیوانی خود نمی شناختند و با آنکه آدم شده بودند اما به راه طبیعت تجاوزگر خود می رفتند وگوی سبقت از درند گان بیابان ربوده بودند که "آنان" به یک طعمه اکتفا می کردند و"اینان" را حد و مرزی یا سیری ای درکار نبود.ـ
این امربرای برخی ازدانشمندان (خدایان) غیرقابل قبول وبرضد برنامه علمی وخردمندانه آنان (تکامل انسان) بود. صدای انتقاد واعتراض براین خلقت ازهرسو برخاست و برخی از دانشمندان به شدت به ادامه این روند اعتراض کردند اما برخی دیگرمعتقد بودند که نباید دخالتی درکار تکامل "انسان نو" بکنند و باید بگذارند که به راه قانونمند خود (قانون طبیعت) برود حتی اگر به قیمت رنج و مرگ ضعیف ترها به دست قوی ترها باشد زیرا همه این بساط معظم یک آزمایش بیشتر نیست!ـ
دانشمندان با آنکه یک برنامه وهدف واحدی را دنبال می کردند اما نظرات وایده های متفاوتی داشتند. برخی دارای نقطه نظرات فردی بودند و دربرابر درد و رنج "انسان" عکس العمل حساسی داشتند و متناقض می شدند اما برخی دیگر بسیارمنضبط و پایبند به برنامه وبرنامه ریزی بودند وعواطف فردی خود را درکارهایشان وارد نمی کردند ودچار تناقضی هم نمی شدند. برخی حتی عاشق این انسان بودند و مانند خدایان باستانی مایل بودند این انسان اراده آنان را به پیش ببرد وخوشبخت باشد اما با آنهمه بدبختی که به وجود آمده بود، چنین چیزی ممکن نبود. به هرحال نظرات وعلایق دانشمندان مختلف بود. اما به عقیده اکثر آنان نتیجه نهایی این " پیدایش" منفی وتأثرانگیز وغیرقابل قبول بود. برخی از دانشمندان به دلیل فقدان آدمیت در آن جامعه ایده آل (آزمایشی)، به خراب کردن آن رأی دادند (مثل خدایان باستان) و برخی دیگر به اصلاحات در آن جامعه نظر دادند و معتقد به (ارتباطات) فرستادن سیگنال ها یا پیام و یا فرستادن پیک هایی (مثلا دانشمندی) برای راهنمایی آن جامعه بودند. نظریه اصلاحات برای یک دوره آزمایشی (!) مورد قبول واقع شد. دراین دوره توسط سیستم های مجهزارتباطی خود سیگنال هایی جدید و قوی برای کمک به آنان فرستادند.ـ
ارسال سیگنال و پیام دورانی بسیار طولانی به دراز کشید و دراین میان روابطی بسیاررشد یافته وعمیق(فکری و روحی) نیز بین دانشمندان خردمند ومخلوقات آزمایشی آنان یعنی "انسان نو" شکل گرفت واعتقادات و باورهای مقدسی نیز در میان "انسان های نو" به وجود آمد اما همه این تلاش ها به راه نجاتی نیانجامیدند و کشمش ها وکشتار و جنگ و نفرت و کینه و رنج و بدبختی و نابرابری وتجاوز درآن جامعه همچنان ادامه داشت.ـ
تا اینکه دانشمند فداکاری ( مثل فرشته ای ازعالم بالا) آماده شد که به درون این "جامعه مینیاتوری" برود و با نیروی برتر خود، دست به اصلاح روابط و مناسبات آنان بزند وشاید هم معجزاتی کند تا قدرتمندان تجاوزگر کمی آدم شوند. ورود او از"عالم بالا" به درون آن جامعه، شور وهیجان بی مانندی ایجاد کرد و روح تازه ای درکالبد پر درد مردم بیچاره و درمانده دمید. آن دانشمند بزرگوار که در مقایسه با آن آدم های کوچک و مینیاتوری بسیار بزرگ وعظمیم می نمود، پس از ورود به آن جامعه دست به اصلاحاتی پیامبرگونه زد و با قدرتمندان تجاوزگر و وحشی گفتگو و دیالوگ نمود و به خصوص کمی پرده های تکاملی را به کناری زد وشرح و شروحاتی از روند تکاملی آنان"انسان نو" را نیز برایشان بیان کرد، اما قدرتمندان (آدم نما) تاب تحمل او را نیآوردند و دستگیرش کردند و پوست از تنش کندند وجسدش را به دروازه شهرآویختند تا درس عبرتی باشد برای خدایان که درکارانسان (قدرتمندان) دخالت نکنند و هم برای کسانی که ازخدایان کمک می طلبند.ـ
انجام این عمل جنایتکارانه دانشمندان را خشمگین وحتی ناامید از خلقت "انسان نو"(آزمایشی) کرد، به سرعت یک جلسه اضطراری تشکیل دادند ودرباره نتیجه نهایی "اصلاحات و دیالوگ" خود بحث کردند. چون این راه حل اصلاحات و دیالوگ ( با وحوش) جواب نداد و سیر تکامل آن جامعه آزمایشی برخلاف برنامه ریزی مورد نظر دانشمندان بود، آن پروژه را متوقف کردند و تصمیم به نابودی آن گرفتند. روش های مختلفی برای نابودی آن وجود داشت. اما آنها دست به کاری نو و بدون درد و رنج (برخلاف انتقامجویی خدایان) زدند و به کمک ماشین زمان تمام آن پروژه را به عقب و به زمان صفر برگرداندند و بدینترتیب به آن پایان دادند و هیچ(!) ناراحت هم نشدند زیرا خلقت جهان و انسان دیگر مشکل نبود و مثل دوران گذشته به چندین میلیارد سال زمان نیاز نداشت وکار بسیار سهل و سریعی در ماشین زمان بود. پس ازآنکه آزمایش ناموفق خود را به پایان رساندند، اخبار یا اسرارآن را فاش کردند و به مطبوعات وجراید دادند و دردسترس عموم قرار دادند و فیلم های آن (دستاوردهای علمی خود را) به کارگردانان سینما فروختند تا مخارج کلان آزمایشگاه عظیم خود را تأمین کنند. دراثر این کارآنان، جنجال عظیمی برپا شد که ستون های باور بشری را تکان های سختی داد وعواطف واحساسات مثبت و منفی عمیقی را در میان مردم برانگیخت و موجبات بحث های علمی وفلسفی نوینی نیز درباره "خلقت یا تکامل انسان" شد. دانشمندان علت شکست وپایان یافتن این پروژه سنگین وپرهزینه و توقف برنامه تکامل آزمایشگاهی را چنین بیان کردند؛« بروز عوامل ناموفقی مانند: ظلم وستم و نابرابری، زورگویی و جنگ قدرت و تجاوز، فقر وگرسنگی و درد و رنج و بیماری، فقدان آزادی و رعایت نکردن حقوق بشر ونظم و قانون توسط قدرتمندان ودلایل دیگری که نمی توانیم درحال حاضر آنها را توضیح دهیم..... همه اینها موجب شدند که ما به پروژه آزمایشی خود پایان دهیم زیرا هدف ما از بازسازی دوباره جهان و پیدایش انسان، رسیدن به بن بست نبود زیرا در جهان ما به اندازه کافی تضاد وبن بست وجود دارد. تلاش ما دستیابی به تکاملی نوین بود تا ازطریق آن به ساختن جامعه ایده آل انسانی و بدون درد و رنج و تناقضات و بن بست های قبلی موفق شویم ولی متأسفانه موفق نشدیم.»ـ
ادامه دارد...ـ
آپریل 2012 برابر با فروردین 1391
با امید که سال خوبی را آغاز کرده باشیم و هر روز آن نوروز باشد!ـ
توضیحی کوتاه: مطلب بالا تنها یک قصه و طنز می باشد؛ بدون جهتگیری خاص یا ادعایی. هریک از ما ازادعایِ ساختن "جامعه نو یا انسان نو" همراه با صلح و همزیستی واحتراز از جنگ قدرت، داستان های تلخ و شیرین بسیار خوانده ویا شنیده ایم و یا درخاطر خود شاهد زنده ای ازآغاز و سرانجام این ادعاها داریم. تعبیر قصه به خواننده و آزموده هایش واگذار می شود.ـ

mrahbari@hotmail.com/