Donnerstag, 5. April 2012

یک اتفاق ساده 1

نوشته: ملیحه رهبری
یک اتفاق ساده و اینهمه درد سر! (1)ـ
 

نه دست خدا و معجزه خلقت در کار بود و نه روند چند میلیارد ساله تکامل، بلکه یک انفجار بزرگ اما بی سروصدا در ذره کوب (ماشین زمان) "بینگ بنگ" موجب گشت که جرقه حیات زده شود و دانشمندان قادر به بازسازی یا ساختن نخستین ذره بنیادین ( منشاء حیات) گشتند. بقیه اش آسان بود: ابتدا آسمانها و زمین شکل گرفتند و بعد آبها و به ترتیب داستان تکامل، تمام موجودات زنده به وجود آمدند. دانشمندان سرعت ماشین زمان را به گونه ای تنظیم کردند که روند این تکامل 24 ساعت(فرضی) باشد. بدینترتیب... و در دقیقه 45 (فرضی) انسان از تکامل دیگرجانداران به وجود آمد. اما اینبار پیدایش "آدم" در روند تکامل از میان میمونها نبود، بلکه دانشمندان با اتکاء به پیشرفت های علمی به رفع و رجوع اشکالات قبلی در"خلقت انسان" توجه کرده ومسیر تکامل را درماشین( زمان) به گونه ای تنظیم کردند که ازمیان (انواع) جانوران هریک جفتی "آدم" یا به شکل آدم شوند. بدینگونه شیر و پلنگ و گوزن وآهو و از میان پرندگان و حتی حشراتی مثل مورچه و آخوندک و بقیه.... گروه هایی را انتخاب کردند و همه را مساوی و یک شکل به صورت آدم خلق کردند،(ساختند) تا نتایج بهتری از خلقت انسان حاصل شود. نیازی هم نداشتند که ازروح خدایی(!) خود در دماغ کسی فوت کنند تا زنده شود و برخیزد زیرا انسان خودش زنده بود و در روند تکامل از دیگرجانوران پدید آمده بود. اما عجیب و حیرت انگیز بود که این انسان خیلی کوچک و درابعاد مینیاتوری بود واین موضوع موجب بحث ونظریه های مختلفی در میان دانشمندان شد. القصه بعد ازآنکه همگی را به شکل آدم کردند، آنان را بردند و در جزیره ای( آزمایشگاهی) رها کردند تا درکنار هم زندگی کنند ونخستین جامعه "انسان آزمایشی"(ومینیاتوری) را تشکیل دهند. بعد این جامعه نوین را به دقت زیر نظر گرفتند. اطراف آزمایشگاه را دوربین های دقیق و مخفی ( ثبت کننده) کار گذاشتند و تمام اوضاع واحوال این جامعه آزاد و رها و مساوی را به دقت توسط کامپیوترهای مجهز(سیستم نامریی) در دست خود گرفتند و ازاتاق های فرماندهی اراده خود را برشاهکار خلقت خود تحمیل کردند. این دانشمندان گرامی همانند خدایان عهد باستان بودند وکارخلقت وتکامل انسان را با برنامه ریزی های دقیق خود به پیش می بردند و برای آنان پیام و سیگنال می فرستادند. خلقت آدم آزمایشگاهی برای آنها هم مثل خدایان دوران باستان، پایان کارشان نبود که اول کار یا آغاز آزمایشاتشان با "آدم" بود.ـ
دانشمندان از شاهکار خود وازبازسازی دوباره جهان بسیار خوشبخت بودند و پیروزی و شادمانی آنان درخلقت "انسان نو" (آزمایشی) وعبورش ازمرحله یا دنیای جانوری به انسانی نهایتی نداشت. آنهاعاشق این پدیده نوظهور یعنی انسان شده بودند وچون خود عاقل و خردمند و اهل دانش و رشد یافته و پایبند به اخلاق و نظم و قانون بودند، معتقد بودند که این ارزش های خوب باید به آدم نیزآموخته شود، ازاینروآنان را به سوی این ارزش ها هدایت می کردند(!). درابتدا نیزهمه چیزعالی بود وهمه آدم ها( ازهر جنس و نوع و..) با هم مساوی بودند وصلح وصفا و پایبندی به ارزش های انسانی در میان آنان برقرار بود و مشکلی هم درمیانشان نبود. آنان نیز زندگانی وهمچنین مرگی طبیعی شبیه به انسان (ماقبل خود) داشتند و بعد از مرگ هم انرژی آنها آزاد شده و به ماشین زمان دوباره برمی گشت تا دانشمندان درباره این انرژی آزاد شده تصمیم بگیرند. آنها هم مثل خدایان تصمیمات بعدی خود را مخفی نگه داشته بودند. اما به تدریج و با گذشت چند نسل تغییرات محسوسی در آن جامعه نوین (آزمایشی) بارز شد. نسل های بعدی آنچه را که پدرانشان آموخته بودند و رعایت می کردند، فراموش کردند و بنا به طبیعت خود تغییر رفتار داده ومطابق میل (طبیعت خود) زندگی آزادی درپیش گرفتند و تفاوت های نهفته آنان آشکار شد و دریک پروسه طبیعی، وضعیت عجیب ونابرابری برآن جامعه حاکم شد. مثلا شیری که آدم شده بود بنا به طبیعت خود به دنبال فرمانروایی وشکار بود و پلنگی که آدم شده بود، به دنبال قدرت و رقابت با شیر بود و خرس وبزرگان دیگر به دنبال جایگاه و خورد و خوراک وسهم بیشتری از بقیه بودند. برخی دیگر به دنبال خوردن و لذت بردن و بازی کردن(!) بودند و گرگ وکفتار وشغال و گراز وروباه و سگ هم به دنبال دشمنی و آزار و اذیت و ترساندن وگرفتن طعمه از بقیه بودند. پرندگان به دنبال آواز خوانی و پروانه ها و سنجاقک ها به دنبال شادمانی، و مورچه و موریانه و زنبورعسل وخرو گاو و اسب واستر به دنبال کارکردن وبارکشیدن بودند وچرندگان به دنبال آب وعلف و راحتی، و خزندگان به دنبال انزوا و خلاصه هرکس به دنبال طبیعت خود راه و روشی درپیش گرفت. ظاهرا هرکس به آن دیگری نگاه می کرد، شکل خودش بود اما خواسته هایشان یکی نبودند. ظاهرا همه شکل هم بودند اما درعمل و در رفتار و نوع زندگی هریک تفاوت زیادی با آن دیگری داشت و به تدریج تفاوت هایشان چنان عمیق شدند که هیچکس آن دیگری را شبیه یا مساوی با خود نمی دانست و با او رفتاری شایسته (برابری وبرادری) نداشت. عده ای نسل به نسل قوی تر می شدند و عده دیگری نسل به نسل ضعیف تر. روابط و مناسبات آنها نیز از تساوی و انسانیت به دور می شد. رابطه بزرگان (قوی ترها) با یکدیگر احترام آمیز وتقسیم قدرت وثروت و برابری و برادری درمیان "خودی ها" بود. "ضعیف ترها" ناچیز بودند وغیرخودی یا نخودی شمرده می شدند. حاصل این مناسبات، دور شدن از زندگی انسانی دراین "جامعه نوین" و آزمایشی بود.ـ
باز مثل گذشته، تغییرات حیاتی- به نفع قوی ترها بود و قوی ترها خیلی زود به جان ضعیف ترها افتادند و به تجاوز و ستمگری پرداختند. دوربین ها(!) همه را ضبط می کردند و کامپیوترها تمام جزییات را درهرلحظه گزارش می کردند. دانشمندان در اتاق فرماندهی به شور ومشورت می نشستند و به تجزیه و تحلیل اوضاع واحوال ( روند تکامل) آدمیان می پرداختند. نتیجه به دست آمده از این خلقت منفی بود. روابط انسانی براین جامعه به ظاهر یک شکل و مساوی حاکم نمی شد ومشکل دراینجا بود که آن آدم ها به ظاهر با هم مساوی بودند اما در طبیعت و در توانمندی های خود با یکدیگر برابر نبودند. برخی قوی و برخی ضعیف بودند. برخی وحشی و برخی اهلی بودند و برخی شکارچی بودند و برخی طعمه و بدینترتیب عده ای خوشبخت وبقیه بدبخت بودند. عده ای "آدم" ومحترم بودند وعده ای دیگر مثل حیوانات بی ارزش بودند. با آنکه زبان مشترکی داشتند اما درد و رنج های انسانی را حس نمی کردند و نمی فهمیدند. خیلی زود همان طبقه بندی ها و رفتارها و روندهای تکاملی (یا ضد تکاملی) گذشته، دراین جامعه نوین و آزمایشی نیز شکل گرفت وعینا تکرار شد و باز بساط ظلم وستم برپاشد و فریاد مظلومان به سوی آسمان (گوش دانشمندان خردمند) می رسید. رنج بی پایان ضعیفان وبی حاصلی این خلقت ، خردمندان را به هراس افکند و به چاره جویی واداشت قبل ازآنکه اسکندر وآتیلا و چنگیز وهولاکو و ... در روند تکامل "انسان نو" نیز زاده شوند .ـ
تأثرانگیرترین موضوع برای برخی از دانشمندان، موضوع پوپولاسیون( زاد و ولد) این جامعه (آزمایشی) بود. زیرا زیباترین ولطیف ترین و ظریف ترین جانداران، مثل پروانه ها یا سنجاقک یا مارمولک ویا نرم تنان دریایی و یا پرندگان زیبا و خوش الحان و(هنرمند)،- آهوان وغزال ها وحتی بره ها، جفت های مورد علاقه درندگان بودند واجازه نمی دادند که آنها مطابق میل یا طبیعت خود کسی را دوست داشته باشند و یا جفتی برگیرند وبا او زندگی کنند ونسل خود را ادامه دهند، بلکه به زور قدرت و به کمک ثروت خود آنها را به چنگ آورده و با آنان وصلت می کردند وهیچ حد و مرزی نیز برای زورگویی واشتهای حیوانی خود نمی شناختند و با آنکه آدم شده بودند اما به راه طبیعت تجاوزگر خود می رفتند وگوی سبقت از درند گان بیابان ربوده بودند که "آنان" به یک طعمه اکتفا می کردند و"اینان" را حد و مرزی یا سیری ای درکار نبود.ـ
این امربرای برخی ازدانشمندان (خدایان) غیرقابل قبول وبرضد برنامه علمی وخردمندانه آنان (تکامل انسان) بود. صدای انتقاد واعتراض براین خلقت ازهرسو برخاست و برخی از دانشمندان به شدت به ادامه این روند اعتراض کردند اما برخی دیگرمعتقد بودند که نباید دخالتی درکار تکامل "انسان نو" بکنند و باید بگذارند که به راه قانونمند خود (قانون طبیعت) برود حتی اگر به قیمت رنج و مرگ ضعیف ترها به دست قوی ترها باشد زیرا همه این بساط معظم یک آزمایش بیشتر نیست!ـ
دانشمندان با آنکه یک برنامه وهدف واحدی را دنبال می کردند اما نظرات وایده های متفاوتی داشتند. برخی دارای نقطه نظرات فردی بودند و دربرابر درد و رنج "انسان" عکس العمل حساسی داشتند و متناقض می شدند اما برخی دیگر بسیارمنضبط و پایبند به برنامه وبرنامه ریزی بودند وعواطف فردی خود را درکارهایشان وارد نمی کردند ودچار تناقضی هم نمی شدند. برخی حتی عاشق این انسان بودند و مانند خدایان باستانی مایل بودند این انسان اراده آنان را به پیش ببرد وخوشبخت باشد اما با آنهمه بدبختی که به وجود آمده بود، چنین چیزی ممکن نبود. به هرحال نظرات وعلایق دانشمندان مختلف بود. اما به عقیده اکثر آنان نتیجه نهایی این " پیدایش" منفی وتأثرانگیز وغیرقابل قبول بود. برخی از دانشمندان به دلیل فقدان آدمیت در آن جامعه ایده آل (آزمایشی)، به خراب کردن آن رأی دادند (مثل خدایان باستان) و برخی دیگر به اصلاحات در آن جامعه نظر دادند و معتقد به (ارتباطات) فرستادن سیگنال ها یا پیام و یا فرستادن پیک هایی (مثلا دانشمندی) برای راهنمایی آن جامعه بودند. نظریه اصلاحات برای یک دوره آزمایشی (!) مورد قبول واقع شد. دراین دوره توسط سیستم های مجهزارتباطی خود سیگنال هایی جدید و قوی برای کمک به آنان فرستادند.ـ
ارسال سیگنال و پیام دورانی بسیار طولانی به دراز کشید و دراین میان روابطی بسیاررشد یافته وعمیق(فکری و روحی) نیز بین دانشمندان خردمند ومخلوقات آزمایشی آنان یعنی "انسان نو" شکل گرفت واعتقادات و باورهای مقدسی نیز در میان "انسان های نو" به وجود آمد اما همه این تلاش ها به راه نجاتی نیانجامیدند و کشمش ها وکشتار و جنگ و نفرت و کینه و رنج و بدبختی و نابرابری وتجاوز درآن جامعه همچنان ادامه داشت.ـ
تا اینکه دانشمند فداکاری ( مثل فرشته ای ازعالم بالا) آماده شد که به درون این "جامعه مینیاتوری" برود و با نیروی برتر خود، دست به اصلاح روابط و مناسبات آنان بزند وشاید هم معجزاتی کند تا قدرتمندان تجاوزگر کمی آدم شوند. ورود او از"عالم بالا" به درون آن جامعه، شور وهیجان بی مانندی ایجاد کرد و روح تازه ای درکالبد پر درد مردم بیچاره و درمانده دمید. آن دانشمند بزرگوار که در مقایسه با آن آدم های کوچک و مینیاتوری بسیار بزرگ وعظمیم می نمود، پس از ورود به آن جامعه دست به اصلاحاتی پیامبرگونه زد و با قدرتمندان تجاوزگر و وحشی گفتگو و دیالوگ نمود و به خصوص کمی پرده های تکاملی را به کناری زد وشرح و شروحاتی از روند تکاملی آنان"انسان نو" را نیز برایشان بیان کرد، اما قدرتمندان (آدم نما) تاب تحمل او را نیآوردند و دستگیرش کردند و پوست از تنش کندند وجسدش را به دروازه شهرآویختند تا درس عبرتی باشد برای خدایان که درکارانسان (قدرتمندان) دخالت نکنند و هم برای کسانی که ازخدایان کمک می طلبند.ـ
انجام این عمل جنایتکارانه دانشمندان را خشمگین وحتی ناامید از خلقت "انسان نو"(آزمایشی) کرد، به سرعت یک جلسه اضطراری تشکیل دادند ودرباره نتیجه نهایی "اصلاحات و دیالوگ" خود بحث کردند. چون این راه حل اصلاحات و دیالوگ ( با وحوش) جواب نداد و سیر تکامل آن جامعه آزمایشی برخلاف برنامه ریزی مورد نظر دانشمندان بود، آن پروژه را متوقف کردند و تصمیم به نابودی آن گرفتند. روش های مختلفی برای نابودی آن وجود داشت. اما آنها دست به کاری نو و بدون درد و رنج (برخلاف انتقامجویی خدایان) زدند و به کمک ماشین زمان تمام آن پروژه را به عقب و به زمان صفر برگرداندند و بدینترتیب به آن پایان دادند و هیچ(!) ناراحت هم نشدند زیرا خلقت جهان و انسان دیگر مشکل نبود و مثل دوران گذشته به چندین میلیارد سال زمان نیاز نداشت وکار بسیار سهل و سریعی در ماشین زمان بود. پس ازآنکه آزمایش ناموفق خود را به پایان رساندند، اخبار یا اسرارآن را فاش کردند و به مطبوعات وجراید دادند و دردسترس عموم قرار دادند و فیلم های آن (دستاوردهای علمی خود را) به کارگردانان سینما فروختند تا مخارج کلان آزمایشگاه عظیم خود را تأمین کنند. دراثر این کارآنان، جنجال عظیمی برپا شد که ستون های باور بشری را تکان های سختی داد وعواطف واحساسات مثبت و منفی عمیقی را در میان مردم برانگیخت و موجبات بحث های علمی وفلسفی نوینی نیز درباره "خلقت یا تکامل انسان" شد. دانشمندان علت شکست وپایان یافتن این پروژه سنگین وپرهزینه و توقف برنامه تکامل آزمایشگاهی را چنین بیان کردند؛« بروز عوامل ناموفقی مانند: ظلم وستم و نابرابری، زورگویی و جنگ قدرت و تجاوز، فقر وگرسنگی و درد و رنج و بیماری، فقدان آزادی و رعایت نکردن حقوق بشر ونظم و قانون توسط قدرتمندان ودلایل دیگری که نمی توانیم درحال حاضر آنها را توضیح دهیم..... همه اینها موجب شدند که ما به پروژه آزمایشی خود پایان دهیم زیرا هدف ما از بازسازی دوباره جهان و پیدایش انسان، رسیدن به بن بست نبود زیرا در جهان ما به اندازه کافی تضاد وبن بست وجود دارد. تلاش ما دستیابی به تکاملی نوین بود تا ازطریق آن به ساختن جامعه ایده آل انسانی و بدون درد و رنج و تناقضات و بن بست های قبلی موفق شویم ولی متأسفانه موفق نشدیم.»ـ
ادامه دارد...ـ
آپریل 2012 برابر با فروردین 1391
با امید که سال خوبی را آغاز کرده باشیم و هر روز آن نوروز باشد!ـ
توضیحی کوتاه: مطلب بالا تنها یک قصه و طنز می باشد؛ بدون جهتگیری خاص یا ادعایی. هریک از ما ازادعایِ ساختن "جامعه نو یا انسان نو" همراه با صلح و همزیستی واحتراز از جنگ قدرت، داستان های تلخ و شیرین بسیار خوانده ویا شنیده ایم و یا درخاطر خود شاهد زنده ای ازآغاز و سرانجام این ادعاها داریم. تعبیر قصه به خواننده و آزموده هایش واگذار می شود.ـ

mrahbari@hotmail.com/

Keine Kommentare: