Dienstag, 2. März 2010

در برابر زندان اوین 4

نوشته: ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(4)ـ

در برابراوین

قسمت چهارم

آرام و قرار ندارم. نه فقط من همه ما نگران هستیم. هر روز یک عده جدیدی را دستگیر می کنند. دیشب جلوی در زندان خبر زیاد بود وهرکس هرخبر جدیدی داشت، برای بقیه هم تعریف می کرد. بدترین خبر این بود که رژیم قصد دارد مثل سال 67 با زمینه چینی قبلی تمام زندانیان سیاسی را قتل عام کند.ـ
خواهریکی از دختران دانشجو که صبح با او در زندان ملاقات کرده بود، شب هم در تجمع خانواده ها شرکت کرده بود ودرباره وضعیت خواهرش میگفت:« به نسبت دوهفته قبل خواهرم خیلی لاغرتر شده بود. مریض بود و ده روز بود که روده هایش عفونت کرده بودند. خواهرم میگفت؛ بیشتر بچه ها مریض هستند. شوفاژها خراب هستند وهوا خیلی سرد است و بیشتر بچه ها سرما خورده اند. وضع بهداشت و درمان بعد ازعاشورا خیلی بدتر شده است و برای دسترسی به آنتی بیوتیک هم با مشکل روبه رو هستیم. بازجوها ازخواهرم خواسته بودندکه با آنها همکاری کند واعتراف کند که خودش وشوهرش با خارج کشوروبا گروه های غیرقانونی فعالیت داشته اند و مصاحبه تلویزیونی کند تا شوهرش را آزاد کنند، اما خواهرم نپذیرفته بود ازآذرماه تا حالا که دستگیرشده است، مرتب تحت فشار روحی و جسمی است تا مصاحبه کند. نگران جان خواهرم و بقیه هستم.می خواهم درباره وضعیت جسمی خواهرم با کمیته گزارشگران حقوق بشرمصاحبه کنم، شاید برای نجات جان او و بقیه بتوانند کاری بکنند. می ترسم که مثل سال 67 تمام زندانیان سیاسی را قتل عام کنند.»ـ
یکی ازمادران خبردیگری داشت و می گفت:« سه ماه است که آقای .... را که سابقا زندانی سیاسی بوده، دستگیر کرده اند وهیچ خبری هم از او به خانواده اش نمی دهند. بنده خدا 65 سالش است و مریض احوال است. دوشنبه پیش همسرایشان، شهلا خانم و دخترش را هم به وزارت اطلاعات احضار می کنند. آنها را به دو تا سلول جدا از هم می اندازند. دو تا بازجو که یکی ازآنها خودش را علوی(شمری) وآن یکی هم خودش را معرفی نکرده بود، چندین ساعت ازآنها بازجویی کرده بودند. بعد هم گفته بودند که اگربا ما همکاری نکنید، شما رابه بند 209 (شکنجه گاه) می بریم و به حرفتان می آوریم. موضوع بازجویی این بوده که چند سال پیش این خانم رفته بوده برای زیارت به کربلا و نجف و از آنجا هم می رود قرارگاه اشرف وپسرش را می بیند. خوب مادره وچندین سال از بچه اش بی خبر بوده، باید که خبری از بچه اش می گرفت. بعد که برمی گرده، دستگیرمی شه ویکسال زندان می کشه وبعد هم آزاد می شه. حالا این پدرسوخته ها بند کرده اند که چند سال است تو با مجاهدین همکاری می کنی و باید اعتراف و مصاحبه تلویزیونی کنی که از خارج کشوردستور می گرفتید که امنیت کشور را به هم بریزید!» شهلا خانم بدون هیچ ترسی به بازجو گفته بود" توخودت بهتر از من میدونی که من یاحاج آقا هیچ فعالیتی نداریم واین رفتارها همه ظلم است که درحق ما می کنید. آزارو اذیت یک پیرزن هم شد شغل که تو به آن افتخار می کنی؟ بروید مشکلات مردم را حل کنید که ازشکنجه کردن یک پیرمرد 65 ساله و پیرزن 60 ساله در بند 209 اوین اجرش در نزد خدا بالاتراست. کدام یک از امامان شکنجه گر بودند که شما به خاطرامام زمان ودولت منتخب احمدی نژاد ما را شکنجه می کنید؟» این را که گفته بود، بازجو با نفرت نگاهش کرده بود(تا بترسد) و گفته بود:«اگرتو منافق نیستی،عقیده ات رابگو تا برخودت نفاقت معلوم بشود.» شهلا خانم جوابش را داده و گفته بود:« من که هنوز نمردم به نکیرو منکر حساب عقیده پس بدهم اما همان را به تو می گویم! من به خداوند و به زندگی بعد مرگ و به حسابرسی خود خداوند از ظالمان معتقد هستم..... کدام سوره قرآن می گوید که شما، من ودخترم و شوهرم و خواهرشوهرم را تحت فشار و شکنجه بگذارید تا بیاییم در تلویزیون مصاحبه کنیم وبه دروغ اعتراف کنیم وبگویم که با گروه های غیرقانونی همکاری داشتیم وحاج آقا وبرادرانش هزینه ومخارج برای راه اندازی شلوغی ها را به عهده داشته اند و بعد از این اعترافات هم ما را ما را محارب اعلام کرده و شش نفر از خانواده ما را اعدام کنید تا دولت احمدی نژاد و نظام اسلامی پاینده باشد! این اعمال ظالمانه است و این قطارها هیچوقت به مقصد نمی رسند با خود خداوند تصادف می کنند!» بازجو انتظارچنین جوابی را نداشت. با دهان باز نگاهش کرده و بعد دیگرچیزی نپرسیده بود. شهلا خانم با خودش فکر کرده بود که می خواهند بفرستندش اوین و میگفت که همانجا اشهدم را خواندم. اما آخر شب خودش و دخترش را آزاد کرده بودند!» آن مادرمکثی می کند ودوباره با هیجان می گوید:«اما جواب بازجو را خوب داده بود، با همان قرآن توی دهانش زده بود!» به مادر گفتم:« دعوای جمهوری اسلامی با مردم، نه برسرخداست و نه برسر قرآن یا مقدسات. امروزه درتمام کشورهای عربی هم، سیاست را ازدین و مقدسات جدا کرده اند. سرکوب مردم وشکنجه جوانان ما، به خاطر وجود یک مافیای شیطانی ثروت وقدرت وپست ومقام دررأس حاکمیت است. یک عده جانی بالفطره در سپاه ودر وزارت اطلاعات و مشتی روحانی فاسد وعاشق پول و قدرت درقوه قضاییه، سی سال است که دارند، پشت پرده برما حکومت می کنند. داستان این است!» مادرمذکورحرفم را با تکان دادن سرتصدیق کرد وگفت:« به قدرتشان می نازند و به مردم ظلم میکنند و نمی فهمند که قدرتشان جلوی اجلشان را نخواهد گرفت!»ـ

برادریکی اززندانیان محکوم به اعدام نیز برای اعتراض آمده بود. برادرش آقای صارمی حدود بیست ودوسال است که در زندان رژیم است وحالا رژیم می خواهد اعدامش کند. از زندگی مبارزاتی برادرش می گفت که در زمان شاه، درجنوب شهرودر منطقه یاخچی آباد یک معلم آگاه وطرفدارعدالت و برابری بود و با وجود فقرمالی خانواده اما او به شاگردان فقیرش و به نیازهای مردم جنوب شهر رسیدگی می کرد. مطالعاتی هم داشت وفکر می کرد که با اسلام عدالت برقرار خواهد شد و می گفت که در حکومت اسلامی دروغ گفتن از گناهان کبیره است، و درحکومت اسلامی فقر از بین می رود و یک رئیس جمهور با یک نفر عادی یکجور زندگی می کند. دیگر زندانی سیاسی نداریم، دیگر خانواده ها نگران نیستند که بچه هایشان را زندانی کنند و آنها هر روز از این زندان به آن زندان دنبال عزیزانشان بگردند و مورد توهین و تحقیر قرار بگیرند، درحکومت اسلامی، شما اگر اعتراض داشتید می روید جلوی منزل رئیس جمهور و او می آید و مسئله را با بحث و گفتگو حل می نمایید.
خلاصه وقتی که انقلاب اسلامی ییروز شد، ما همه خوشحال شدیم که دیگر ظلم و ستم ، فقر و بدبختی، اعتیادو فحشاءو دیگر پایین شهرو بالای شهر درکار نخواهد بود و... تا مدتی بعد که دیدم برادرم از اوضاع ناراحت است و از او پرسیدم:« چیه وچرا ناراحتی؟» گفت که مردم اینهمه شهید داده اند، این همه خون ریخته شده، این همه خانواده جلوی زندان ها توهین شنیدند، چرا باز اوضاع اینطور است؟ گفتم خوب مگر نگفتی در حکومت اسلامی می روید جلوی منزل رئیس جمهورواو جواب شما را خواهد داد، برو جلوی در خانه رییس جمهور اسلامی و با او صحبت کن!
خلاصه او رفت جلوی خانه رئیس جمهور اما الآن 22سال است که در زندان حکومت اسلامی به سر می برد و تازگی حکم اعدام را به ایشان ابلاغ نموده اند.... قصد دارند تا تمام زندانیان سیاسی را اعدام کنند. چه کنم؟ کاری نمی توانم برای برادرم انجام دهم. آمده ام اینجا تا شاید بتوانیم با کمک مردم و با این اعتراض ها مانع از اعدام انسان های پاک و بیگناه بشویم. دو شب است که به اینجا می آیم و وقتی که آزادی زندانیان وشادی خانواده های آنها را ببینم، نا امیدی و دپرسیونی را که از خبر اعدام برادرم شنیده ایم، کم می شود. چرا نمی فهمند که بعد از مرگ عزیزان ما، زندگی برای ما هم پایان پیدا می کند؟ مگرخودشان عزیزانشان را دوست ندارند؟ چرا اینقدرمتکبرهستند؟»ـ
در میان خانواده ها مادری نیزحضور داشت که پسرش در زندان گوهردشت بود. او می گفت:« شش سال است که پسرم ارژنگ درزندان است وهنوز حکم قطعی دادگاه ندارد. و هنوز پرونده اش در جریان است. شش سال پیش قاضی حداد حکم سنگین به او داد وبه 15 سال زندان و 70 ضربه شلاق محکوم شد. هیچوقت حکم کتبی او را به وکیلش ابلاغ نکردند اما هفتاد ضربه شلاق را به او زدند و در این شش سال هم به زندانهای مختلفی تبعید شد. از زندان اوین به زندان بندر عباس و بعد به زندان گوهردشت کرج. حالا هم در بند 4 زندان گوهردشت کرج در کنار مجرمین عادی و خطرناک زندانی است ودوباره برایش دادگاه تشکیل داده اند. برایش وکیل گرفته ایم و اما چهار بار است که دادگاه او را به تعویق می اندازند.» یکی از آقایانی که به صحبت های او گوش می داد، پرسید:« قاضی دادگاهش کیه؟» مادرارژنگ گفت:« قاضی صلواتی است.» آن شخص گفت:« صلواتی که قاضی نیست او خودش شکنجه گر زندانیان سیاسی است. مخصوصا زندانیان سیاسی را چندین سال بلاتکلیف نگه می دارد تا روحیه آنها را داغان کند. حکام ها سنگین و اعدام میدهد. صلواتی در دادگاه، خودش نقش یک بازجو را دارد تا یک قاضی را، رفتارش با زندانی سیاسی مثل یک گرگ وحشی است وسعی می کند در زندانی سیاسی رعب و وحشت ایجاد کند. پرونده را در اختیار وکیل برای مطالعه و دفاع از موکل نمی گذارد، اجازه ملاقات به وکیل جهت دیدن موکل خود در زندان را نمیدهد، حتی به وکلا در دادگاه توهین می کندو به خانواده زندانی اجازه حضور در دادگاه را نمیدهد....» از شنیدن توصیفات قاضی و دادگاه، همه ما متوجه شدیم که دادگاه فرمایشی فقط برای یک توطیه جدید علیه زندگی ارژنگ است و قبل از همه مادر او بود که با لحن دردناکی گفت:« پس نکند که میخواهند دوباره بچه ام را محاکمه واینبار به اعدام محکوم کنند. وای برمن! این کار ظلم است!،کاش خودم را هم با بچه ام به دارد بزنند!» آنگاه زد زیر گریه. ما درصدد دلداری دادن به او برآمدیم و یکی از مادران به او گفت:« نترس! صلواتی، قاضی دادگاه بچه من هم بوده و هیچ گهی نمی تواند، بخورد. الآن مثل سابق نیست واگرچه می خواهند مثل سال 67 تمام زندانیان سیاسی را اعدام کنند اما نمی توانند. فکر می کنی که این جمعیت توی تاریکی و سرما برای چی دراینجا جمع شده اند؟ اگر اینها نبودند، آن نه(9) نفری را که متهم به محاربه کرده بودند، سریع اعدام می کردند وهیچ زندانی ای راهم آزاد نمی کردند. اما از ریختن مردم توی خیابان می ترسند.از آمدن مردم به جلوی زندان ها می ترسند. از اختلافات بین خودشان می ترسند. فکرنکن که می خواهم به تودلداری بدهم، باور کن که اجل خودشان و نظامشان زودتر از اجل بچه های ما خواهد بود. صبرکن! خواهی دید!» گفته های او مادر ارژنگ را اندکی آرام کرد. خوشبختانه در این موقع چند زندانی آزاد شدند وحال وهوای ما به کلی عوض شد. همه با خوشحالی و با کشیدن فریاد شادمانی به سوی زندانیان آزاد شده دویدیم تا شبی دیگر با اشک ها و لبخندهای خود، برسرما وسیاهی زمستان سخت غلبه کنیم. تا با طنین فریادهای شادمانی خود، فلک را سقف بشکافیم و طرحی نودراندازیم.ـ.
...ادامه دارد
.بهمن 1388 فوریه 2010
:منبع اخبار
کمیته گزارشگران حقوق بشردرایران

Keine Kommentare: