Dienstag, 2. März 2010

در برابر زندان اوین 5

نوشته: ملیحه رهبری
شب اشک ها ولبخندها (5


در برابر اوین

قسمت پنجم

دیشب در برابر زندان سوز سردی می وزید و سرمای سختی خورده ام. برگ های اٌکالیپتوس را درکتری ریخته ام وسروصورتم را بخورمی دهم. سینا ازمن می پرسد که آیا امشب هم جلوی زندان خواهم رفت؟ به او می گویم:« بله! شاید سهیل آزاد بشود.» سینا می گوید:«دانشجوها را آزاد نمیکنند. دستگیرشده های روز عاشورا را آزاد می کنند.» به او می گویم:« پس بعد ازظهر می روم زندان. شاید بتوانم ملاقات بگیرم! خیلی نگران سهیل هستم.» سینا با ناراحتی می گوید:« اگر ملاقات ندادند؟» می گویم:«صبر میکنم تا شب شاید آزادش کنند.» سینا با عصبانیت می گوید:« مگرعقلت را ازدست داده ای؟» شاید! اما مطمینم که وجود من هیچگاه به اندازه اینروزها مهم و با ارزش نبوده است. برای آنکه خیال سینا را راحت کنم، می گویم:« نگران من نباش. دوتا قرص خورده ام. دوساعت هم استراحت می کنم و بعد خوب می شوم و بلند میشوم و میروم جلوی زندان! خودت دیدی که دیشب چه خبر بود!» سینا مثل هر روز شروع می کند به ناسزا گفتن به آخوندها. حوله را محکم به دورصورتم می پیچم وپتویی را رویم انداخته و روی کاناپه توی هال دراز میکشم. سینا کامپیوتر را روشن میکند و مثل هر روز دنبال خبرها واطلاعات جدید دراینترنت میگردد. ساعتی به خواب می روم. بعد هراسان بیدار می شوم. خیس عرق شده ام. نمی دانم ساعت چند است و می ترسم که وقت ملاقات را ازدست بدهم. بلند می شوم و می نشینم وپتو را به کناری می اندازم. دنبال عینکم می گردم. پیدایش نمی کنم. سینا را صدا می کنم وازاو ساعت را میپرسم.می گوید:«یازده است. چرا زود بلند شدی؟» می گویم:«حالم خوب شد. چیز مهمی نبود.می خواهم بروم ملاقات. هرچه زودتر برسم، بهتر است.» نگاهی به حال و روز من می اندازد و میگوید:«عرق کرده ای. با این وضع که نمی توانی بیرون بروی. استراحت کن، خیلی وقت هست!» پتو را به دور خودم می پیچم و دوباره دراز می کشم. می دانم که مریض شده ام اما نمی خواهم کمترین اهمیتی به آن بدهم. اگرشرایط عادی بود، دو روز استراحت می کردم اما این روزها بیشتر از همیشه اضظراب دارم. از سینا می پرسم که در اینترنت چه خبر بود؟ جواب میدهد:« خیلی خبرها! چند صفحه اخبار سایت امیر کبیر را برایت چاپ کردم. با خودت ببرو توی راه بخوان. بعد هم بده به بقیه که بخوانند و ازاحوال دانشجوها در بند 209 اوین با خبر بشوند!» صفحاتی را که چاپ کرده است، می آورد و دم دست من می گذارد ومی گوید:« از این اخبار مهم تر، ویدیو مصاحبه جدید آن افسر وزارت اطلاعات است، مصاحبه اش را گوش کن تا با دست پر بروی ملاقات سهیل!» لبتاب را روی میز کناردست من می گذارد. روی برنامه کلیک می کنم و مصاحبه را تماشا می کنم. نام افسروزارت اطلاعات احسان سلطانی است. از شنیدن نام فامیل سلطانی چنان تکانی میخورم که تیره پشتم دوباره خیس عرق می شود. این خانواده را می شناسم! یک خانواده بازاری که بعد ازآمدن آقای خمینی ناگهان انقلابی وبعد هم جزب اللهی دوآتشه شدند و دررأس یکی ازاین نهاد های رژیم، به چنان پست و مقام و ثروتی رسیدند که نگو و نپرس! خبر بریزو بپاش و مهمانی های میلیونی شان را شنیده بودم! حیرتزده به چهره وصدای افسر امنیتی خیره می شوم. جوان است و کنجکاو هستم که با این سن وسال کم چه اطلاعات مهمی می تواند داشته باشد؟ افسر جوان درباره سیستم قضایی کشور یعنی همان اختاپوسی که به دورگلوی فرزندان ما پیچیده است، مصاحبه کرده و میگوید:« سیستم قضایی دربطن خود گروه هایی هستند که عملیات را شکل می دهند. مثلا پشت پرده ترور قاضی مقدس را تشریح می کنم تا مردم بدانند که با چه دستگاه قضایی بیماری طرف هستند. با دستگاهی که عده ای متخلف وجانی دررأس آن قرار دارند که با عوض شدن رؤسا هم تفاوتی ایجاد نمی شود و باندی درقوه قضاییه آن را هدایت می کند. همین باند بود که مجید کاووسی را؛ همان جوانی که قاضی مقدس را کشت وصحنه اعدام و لبخند او به هنگام اعدام ؛ تصویراو را به یک سمبل قهرمانی مبدل کرد.ـ
این جوان بیگناه بی آنکه خودش بداند، دستاویز باندهای قوه قضاییه و به ویژه قربانی بازی الیاس محمودی رییس حفاظت اطلاعات قوه قضاییه(یک سازمان غیرقانونی و من درآوردی به وسیله شاهرودی است) شد. این شخص یعنی الیاس محمودی هنوز هم دردیوان عالی کل کشوراست با آنکه متهم ردیف اول درجریان پرونده ای است که درامرقاچاق دختران به مخیره عمارات وخودکشی شش دختر دست داشت. با وجود مدارک ودلایل کافی اما تا به امروز هم هیچکاری با او یا باندش نمیشود و این باند هنوز هم درکار قاچاق دختران فعال است و ادامه میدهند. اما درپشت پرده، داستان ازیک حادثه به ظاهر اجتماعی و خودکشی 6 دختر جوان در هواپیمایی که از مخیره عمارات به ایران باز می گشت، شروع شد. خودکشی این دختران به ظاهربه دلیل استفاده بیش ازحد یک دارو، مشخص شد. بعد مشخص شد که پرونده این خودکشی ها با جریان قاچاق دختران به مخیره عمارات مربوط است و این دختران به قتل رسیده اند، پرونده دراختیاروزارت اطلاعات قرارگرفت. در این موارد وزارت اطلاعات پرونده را غیرمستقیم به نیروی انتظامی می فرستد. زیرا ناجا بازوی اجرایی قوه قضاییه است اما اداره منکرات ناجا اجازه ورود به این پرونده را نداشت. معمولا نفرات وزارت اطلاعات با لباس مبدل به نیروی انتظامی می روند وجریان پرونده را دنبال می کنند و من خودم در جریان این پرونده بودم که 12 نفر به قتل رسیده بودند.آن زمان با سردار... کار می کردم و اومریض شد ودربخش دیپلماتیک بیمارستان مهر بستری بود ومن در کنار تخت او بودم که سرهنگ رستمیان از بخش مفاسد اجتماعی به دیدنش آمد ودرآنجا بود که دیدم آلبومی با خود آورده بود که عکس صد تن ازدختران ایرانی را دربغل عرب های عمارات نشان می داد وشکایت کرد که قاضی مقدس که معرف به دادن حکم های سنگین برای جرایم کوچک بود اینبارمتهمین این پرونده سنگین با 12 فقره قتل را به مجازات های بسیارکوچک محکوم کرده بود؛ متهم ردیف اول را فقط شش ماه حبس و پرداخت پنجاه هزار تومان جریمه نقدی حکم داده بود و بقیه را هم آزاد کرده بود، درحالیکه عامل فروش دختران بوده اند. قاضی مقدس کسی بودکه که معرف به دادن حکم های سنگین برای جرایم کوچک بود ازبیست وپنج سالگی قاضی شده و معروف به قلع و قمع متهمین بود. عجیب بود که اینطور حکم داده است. دراثر شکایت(سرهنگ رستمیان) قرارشد که پرونده درخبرگان دنبال و بررسی شود. الیاس محمودی پشت این داستان بود و قاضی مقدس را مجبور کرده بود که متهمین را حکم سبک بدهد یا آزاد کند و تا پرونده دست نیروی انتظامی بود، خیالش راحت بود اما تا فهمید که پرونده درخبرگان بررسی خواهد شد، ودرآنجا قاضی مقدس خواهد گفت که الیاس محمودی او را واداربه دادن این احکام سبک کرده است. پس تصمیم به ازمیان برداشتن قاضی مقدس گرفت تا نقش خودش درجریان فروش دختران و نقش باندش که حاکم برقوه قضاییه است و برای کسب ثروت دختران را می فروشند، برملا نشود. دراینجا بود که دریک طرح شیطانی مجیدکاووسی را نشان می کنند وبه اومیگویند:« بیا نگاه کن، قاضی مقدس چطورحکم داده است؟» قدم به قدم الیاس محمودی، مجید را وارد نقشه خود و از او پشتیبانی می کند. سلاح دراختیارش قرار میدهند تا قاضی مقدس را بکشد. بعد مجید با پشتیبانی آنها از ایران فرار می کند که متأسفانه سفارت آن کشور او را برمی گردانند و قاضی صلواتی او را به اعدام محکوم وبه برادر کوچکش هم حکم بیست سال زندان میدهد. هردو می دانستند که الیاس محمودی پشت این پرونده است و این را می گویند اما کسی اهمیتی نمیدهد. این چهره باند قوه قضاییه است که 12 دختر را می کشند تا تجارت و مفاسدشان لو نرود و قاضی مقدس را می کشند تا باندشان لو نرود، یک جوان بیگناه را بالای دار و دیگری را بیست سال به زندان می اندازند و اینها یک باند خونخوارازسعید مرتضوی وشاهرودی واحمد خاتمی و... هستند که یک دستگاه قضاییه فوق العاده بیمار را هدایت می کنند. سعید مرتضوی یک قاضی خونخوار وجنایتکاری است که نمایندگانی را که پس ازجریانات اخیرخواهان عزل او ازسمت هایش وخواهان مجازات او شده بودند، همه را به تعقیب قانونی تهدید کرده بود. پشت او چه قدرتی یا چه کسی هست؟
درسپاه طیف مصباح یزدی و در قوه قضاییه هم اینها هستند که به اینها خط سوم می گویند که به خامنه ای احاطه کامل و براو نفوذ برای تصمیم گیری ها را دادند و نفوذ اینها بردولت هم اینگونه است که هرکسی را که احمدی نژاد منصوب می کند از طیف مصباح یزدی است. دراصل اینها قدرت را دردست دارند و برای بقای قدرتشان لازم باشد از خامنه ای و پسرش هم عبور می کنند اگر که خامنه ای برخلاف اینها یا فرماندهان سپاه حرفی بزند، حذفش می کنند. مجتبی خامنه ای دربرابراینها خیلی کوچک است وبرای اینکه نقش خودشان برملا نشود، مجتبی خامنه ای را بزرگ می کنند. هم مجتبی خامنه ای وهم خامنه ای درسرکوب مردم دست دارند وخبردارند و جنایتکار هستند اما قدرت در دست این خط سومی هاست وخامنه ای هم راه پیش یا پس ندارد. اینها یک طیف دیوانگان هستند که در مسیر زیاده خواهی وقدرت طلبی لازم باشدهمه چیزو همه کس را هم زیرپا خواهند گذاشت...» مصاحبه تمام شد وگزارشگر تلویزیون بلافاصله اعلام کرد که امروز 50 نفراز روزنامه نگار و فعالین حقوی بشر و وکلا و... را دستگیرکرده اند.
مصاحبه مثل بمبی بر روی من اثر می گذارد، چنان به خشم آمده ام که حال و روزم را به کلی فراموش می کنم. سی سال است که درپشت پرده نظام الهی، خود ابلیس باعبا وعمامه و نعلنگ برما حکومت می کند! از خودم می پرسم چرا وچگونه می تواند حقیقت احوال ما این باشد! چگونه می توان این قدرت ابلیسی را ازمیان برداشت یا تغییرداد؟ آیا می توان این صاحبان قدرت را از طریق قانون و گردن نهادن به قانون یا اصلاح طلبی به تغییر واداشت که فرزند معصوم من یا سایر دانشجویان برای آن مبارزه وجان خود را ریسک می کنند؟ آیا قوه قضاییه و قوه مجریه ای که ایستاده تا برای حفظ قدرت از روی جسد خامنه ای هم عبور کند، باکی برای عبور از روی لاشه ملت دارد؟ با طیف دیوانگان قدرت که با ملت خود بازی می کند، چه می توان کرد؟ نمیدانم اما درپشت این بن بست باید دری باشد. همانگونه که سی سال پیش روی دیوارها نوشته بودند:«...خرابی چونکه از حد بگذرد آباد می گردد!»
به سرعت از جای خود بلند میشوم و به تندی آماده می شوم تا به زندان اوین بروم. شک ندارم که امروز هیچکس وهیچ چیز نمی تواند مانع من باشد و من امروز ملاقات خواهم گرفت واین حقایق را به سهیل خواهم گفت. هرچه حقایق بیشتری را بدانیم، کمترازحق خود کوتاه می آییم.
ادامه دارد...
بهمن 1388 برابر با فوریه 2010
منبع خبر:مصاحبه احسان سلطانی دریوتوب

1 Kommentar:

احسان سلطانی hat gesagt…

با درود.متن زیبای شما را خواندم.بنده احسان سلطانی هستم،همان که در نوشتارتان از او نام برده بودید اما نوشته شما پیرامون خانواده من خلاف واقعیت و متاسفانه پرابهام است احتمالا شما در ارتباط با آن فامیل سلطانی و پیوندش با نام بنده دچار اشتباه شده اید که امیدوارم آن را اصلاح کنید
با سپاس فراوان
پیروز باشید
احسان سلطانی