Freitag, 26. März 2010

در برابر اوین 8


نوشته: ملیحه رهبری


شب اشک ها ولبخندها(8)ـ

در برابر اوین
قسمت هشتم

شنیدن صدای گریه سینا برایم رنج آوراست. گریه او صدای ناله و فریاد پدر دردمندی است که می تواندعرش خدا را نیز بلرزاند. نمی دانم خدا را چه حالی است اما خشم مقدسی در من طوفان برپا می کند. طوفانی که درسینه همه ماست و می خواستیم با این طوفان، بساط ظلم را زیر و رو کنیم که نتوانستیم؛ هنوز نتوانسته ایم.ـ
سعی می کنم آرام وخوددار باشم وبه سینا می گویم:« سینا من می فهمم. صدای خرد شدن استخوان هایمان را می شنوم. سختی های این هشت ماه کمرما را شکسته است، اما! اما سهیل در برابر این ظالمان زانو نزده است؛ نه در شکنجه گاه، نه در سلول و نه در بیدادگاه وهزاران زندانی دیگر هم مثل او. من و تو هم نباید در برابر این شرایط طاقت فرسا به زانو در بیاییم. سهیل مردانه مقاومت کرده و ما نباید ذلیلانه تسلیم بشویم. من و تو تنها نیستیم، خودت دیدی که چه جمعیتی برای پشتیبانی از خانواده ها درمقابل زندان آمده بود. رژیم نمی تواند تمام برگ هایی را که در دست ملت است، از دستش خارج کند، زندگی وآزادی زندانیان به تلاش ما بستگی دارد. باید از درون حلق اژدها این بچه ها را بیرون بکشیم. من سهیل را نجات خواهم داد، خودت این را خوب می دانی!»ـ
سینا اشک هایش را پاک می کند و سرش را پایین می اندازد. چیزی نمی گوید. چیزی نمی پرسد. مرا می شناسد! می داند که با تلاش من یکبار دیگر سهیل به زندگی باز خواهد گشت! این اعتماد او را آرام می کند!ـ

در راه با خود فکر می کنم که چرا؟ چرا من یا دیگر مادران از پا درنمی آییم! یکروز این جواب را به خودم دادم؛" چون ما مادر هستیم! ما همسر هستیم! ما همان آتشی هستیم که زندگی ازآن شعله کشیده واین آتش تا به امروزخاموش نشده و فردا هم خواهد بود. اهورمزدا و زرتشت و اوستا فراموش شده اند، آتشکده ها خاموش شده اند ولی آتش محبت در جان ما تا به ابد باقی است. این آتش را هیچ کس نمی تواند خاموش کند؛ هیچکس! حیات وهستی از ما سر می زند وخود کانون این هستی هستیم، آنکس که خاموش نمی گردد، ما هستیم. ما! گاه برای دفاع ازاین هستی در برابر خدا زانو می زنیم تا حفظش کند وگاه نیز برای دفاع ازآن قیام می کنیم و با تمام قوا به دشمنی چندین برابر خود حمله می کنیم. خدا خواسته وانتخاب کرده است که یک مادربه چنین زیبایی و رشادتی آراسته باشد وما اینگونه هستیم!ـ
جلوی دادگاه انقلاب شلوغ است وخانواده ها تجمع کرده اند. با دوستان وآشنایان سلام وعلیک می کنم وگوشه ای می ایستم. دراین چند ماه من آنقدر جلوی این ساختمان جهنمی آمده ام که به قول معروف دیگرآجرهایش را هم می شناسم.ـ
چند نفر به نمایندگی ازخانواده ها به داخل دادگاه رفته اند تا صحبت کنند. جمعیت ساکت نمی ماند ونخستین شعارازگلوی پدری مثل صدای شلیک گلوله درفضا طنین می افکند:«آزادی زندانی سیاسی!» همه با هم شعاررا تکرار می کنیم. صدای فریادهای ما توجه عابران را جلب می کند. کنجکاوانه جمعیت را نگاه می کنند:" تظاهرات است؟" خیلی زود متوجه می شوند که ما خانواده های زندانیان هستیم.کم نیستند کسانی که توقف میکنند یا به میان ما میایند وبا ما شعار می دهند وابرازهمدردی می کنند!ـ
هوا سرد است وسوزدارد. بعد ازگذشت دقایقی کوتاه، جنگ با سرما شروع می شود. با وجود سرما وسختی شرایط اما خانواده ها در برابردادگاه ایستاده اند. طبق معمول اطلاعیه های زیادی نیز در بین جمعیت پخش می شود. هریک تکاندهند تر از دیگری. مادران( فعالان- سیاسی) نیز بیانیه ای تهیه کرده اند. سمت راست آن یک تصویرساده ای چاپ شده است که دومشت دستنبد زده، را نشان می دهد ودربالای اطلاعیه نوشته شده است:« زندانی سیاسی آزاد باید گردد.» شعرقشنگی درابتدای بیانیه آورده شده و بیانیه خطاب به ملت ایران است، جملاتی ازآن چشمان مرا تر می کنند:«... هفته هاست که در انتظار خبریم و ماه هاست که نمی دانیم به کدامین جرم ناکرده می بایست فرزندانمان را درزندان کنند. چشم ها به در وکفش ها به خیابان ساییده ایم...درشتی ها دیده ایم. اگر تنها فراق دلبرکانمان بود به حرمت ایران سکوت می کردیم .اگر تنها حبس بود، تاب می آوردیم اما دریغ وداد که به ازای هر قطره اشک ما اتهامی براتهامات فرزندمان افزوده می شود.... چنان کرده اند که خواست رهایی فرزندانمان از پروردگار نیز به اتهام بدل شده است. در این میان ما مانده ایم که داد ازکه بستانیم... گفته می شود تاریخ بی رحمترین داوردر دادگاه جهان است و در همه حال مظلومان را به داوری تاریخ دل خوش کرده اند. تاریخ کجا وخون جگری که از دست مخلوق بی جدان، شبانه به درگاه خالق شرح می دهیم کجا؟... مادر بودن در این زمانه سخت است، بسیارسخت است...اما ازپا نمی افتیم! ..» هجده تن از مادران(فعالان_سیاسی)آن را امضا کرده اند در میان آنها نام شهرزاد را می بینم...». دخترش شیوا درزندان است ونامش برای ایرانیان در سراسرجهان شناخته شده است. شیوا ازفعالین کمیته گزارشگران حقوق بشردرایران بود. در زمیه نقض حقوق زندانیان سیاسی،یا زنان و کودکان، فعالیت داشت وعکس و خبر تهیه می کرد. باراول او را درخرداد ماه در محل کارش بازداشت کردند و در مهرماه با وثیقه سنگین آزاد شد. بار دوم در آذرماه بازداشت شد.ازابتدای بازداشتش دست به اعتصاب غذای خشک زد، وضعیت جسمی اش رو به وخامت گذاشت و به بهداری زندان اوین منتقل شد. حالا هم در بند ۲۰۹ اوین است. ازروزدستگیری او تا امروز مادرش یک نفس برای نجات جان شیوا درحال تلاش وتقلااست. اعتصاب غذای شیوا چنان شهرزاد(خانم..) را نگران وپریشان حال کرده که با رادیو و تلویزیون های خارج کشورمصاحبه کرد. با آنکه خطرزندان ودستگیری خودش هم بالاست اما شجاعانه ازفعالیت های شیوا وکمیته شان، دفاع کرده بود. اتهام ارتباط با خارج کشوررا که به شیوا زده اند، قاطعانه رد کرده بود.ازغیرقانونی بودن بازداشت شیوا واز بازجویی وتحت فشارقرارداشتن او درسلول انفرادی برای اعترافات دروغ، صحبت کرده و برای نجات جان شیوا از نهادهای حقوقی وارگان های حقوق بشری درسراسر جهان کمک خواسته بود. درمصاحبه اش گفته بود:« بچه من چهل روز است که در انفرادی است. به چه جرمی؟ من نمی دانم کار کردن در زمینه حقوق بشر اینقدر جرمش سنگین است که باید الان چهل روز در انفرادی باشد. مقامات صدای ما را بشنوند. .... ولی متاسفانه هر چه فریاد می زنیم نه کسی صدای ما را می شنود، نه یکی پیدا می شود که بپرسد درد شما چیست؟...»ـ
فریاد! فریاد! یک عده فریاد میزنند و فریاد رسی نیست. جزخدا و همت خودمان تکیه گاه دیگری نداریم.ـ
اینجا پر از خیراست، خبرهای تلخ و خبرهای شیرین. گاه خبرهای شیرین نیز گریه آور هستند. یکی از مادران خبر خوشحال کننده پیدا شدن دو دانشجوی گم شده علیرضا فیروزی و سورنا هاشمی را به من میدهد و می گوید که هر دو نفر در زندان اوین هستند اما ملاقات ندارند. اجازه تلفن هم ندارند. پنجاه روز پیش (روز عاشورا) این دو دانشجو مفقود شدند. ده روز بعد از گم شدن آنها، مادر یکی از آنها با یکی از تلویزیونهای خارج کشور مصاحبه کرد و از آن طریق از مقامات ایران خواست تا خبری از فرزندش به او بدهند. ده روز تمام این مادر از تهران تا ارومیه تمام زندان ها و... را گشته بود وهیچ ردی از این دو پیدا نکرده بود. آیا آنها را زیر شکنجه کشته بودند. آیا با سفاکی به آنها تجاوز کرده و بعد مانند ترانه پیکرشان را به آتش کشیده بودند؟ آیا ذره دره جان آنان را گرفته بودند؟ چرا خبری از آنها نیست؟ صدای گریه دردناک این مادر قلب هر ایرانی را در سراسر جهان در سینه می لرزاند و اشک از دیده روانه می کرد. چرا در درون این نظام آخوندی یک ایرانی پیدا نمی شود که از رنج و اضطراب خانواده های زندانیان متأثر بشود و قلبش در سینه بلرزد!؟ پنجاه روز بعد از دستگیری علیرضا و سورنا خبر خوش برای خانواده هایشان این است که از کرامات ولی فقیه در زندان اوین هستند و الحمدلله در زیر شکنجه نمرده اند. ملاقات هم ندارند زیرا هنوز آثار شکنجه ها در سر و صورتشان آشکار است! چه باید گفت جرآنکه:ـ
« ای مرغ گرفتار بمانی و ببینی آن روز همایون که به عالم قفسی[زندانی] نیست!»
یکی از مادران با خوشحالی اطلاعیه دیگری به دست من میدهد. اطلاعیه یک فراخوان برای تجمع در مقابل اوین است. درآن نوشته شده است:« هدف از تجمع در برابر اوین : تکلیف زندانیان سیاسی تا پیش از 22 بهمن روشن شود. در صورتیکه تا پیش از 22 بهمن ، آزادی بدون قید و شرط تمام زندانیان سیاسی تحقق نیابد ، پس از راهپیمایی عظیم آن روز ، به سمت اوین حرکت خواهیم کرد . و صدای فریاد عشقمان را تا عمیقترین سیاهچاله های رژیم انتقال خواهیم داد تا بگوش عزیزانمان برسد و بدانند که آنها را تنها نگذاشته ایم. »ـ
بعد از خواندن این اطلاعیه، انگشتانم می لرزند! روز 22 چه اتفاقی خواهد افتاد؟ ما چشم امید به این روز بسته ایم. اگر بگذارند، اگر بتوانیم. اگر تظاهرات میلیونی برپا شود. اگر تظاهرات به خاک وخون کشیده نشود. آیا سرانجام خامنه ای هم مثل شاه، حاضر خواهد بود تا صدای انقلاب مردم ایران را بشنود و به قول رفسنجانی اگر مردم ما را نخواهند، باید برویم، آیا خامنه ای حاضر خواهد شد که نقاب رهبر شیعیان جهان را از چهره کریه خود بردارد و از این مملکت برود؟ باید منتظر بود! باید دید که چه خواهدشد! آیا این شیاطین از پشت خرمراد پیاده خواهند شد؟ نمی دانم؟!ـ
با وجود سوزو سرما و سختی های طاقت فرسا اما روحیه خانواده ها بالاست. مأیوس و ناامید نیستند و می خواهند با پافشاری بچه هایشان را نجات دهند. مقاومت و پافشاری ریسمانی است که همه ما به آن چنگ زده ایم.ـ
در میان جمعیت چشمم به خانم جوانی می افتد که او را چند بار جلوی اوین دیده ام، از شهر شیراز برای ملاقات به اوین می آمد و زندانی آنها (مهدی اسلامیان) داستان خیلی غم انگیزی داشت. برادرش به جرم سیاسی اعدام شده بود وخودش هم به اتهام همکاری با برادرش دستگیر وبدجور شکنجه شده بود واعترافات دروغ ازاو گرفته بودند.ـ
بی اختیار پیش می روم و با خانم جوان سلام وعلیک می کنم. از احوال زندانیشان می پرسم. با اندوه جواب میدهد که دادگاهش چند روز پیش بود و قاضی صلواتی به اعدام محکومش کرده است. از شنیدن این خبر شوکه می شوم. می پرسم:« چرا؟ به چه جرمی!» پاسخ میدهد:« هیچ جرمی. مهدی هیچ اتهامی را در دادگاه نپذیرفت چون زیر شکنجه از او اقرار گرفته بودند که کمک مالی به گروه های ضد انقلاب کرده و سلطنت طلب هم هست! مهدی خودش در دادگاه گفت که این اتهامات اصلا با هم جور نیستند و من نه طرفدار گروهی هستم و نه سلطنت طلب هستم. من یک فعالیت داشتم و آنهم نان آور خانواده ام بودم. اما قاضی صلواتی نپذیرفت و گفت:« با برادر ضد انقلابت همکاری داشته ای و کمک مالی کرده ای.» و به اعدام محکومش کرد. تنها امید باقیمانده برای ما، دادگاه تجدید نظر مهدی است. می خواهم در تهران بمانم و برای دادگاه تجدید نظرش تلاش کنم.»ـ
نمی دانم از سرمای هوا است یا از ناراحتی اعصاب که خانم جوان به هنگام صحبت کردن، می لرزد. در این سرمای زمستانی، لباس چندان گرمی هم به تن ندارد. ناراحت می شوم. بی تعارف به او می گویم؛" اگردوست وآشنایی نداری، می توانی شب را به خانه ما بیایی. مبادا به مسافرخانه یا هتل بروی. ما همه مثل یک خانواده هستیم و دردمان مشترک است و مشکلات یکدیگر را هم خوب می فهمیم." از من تشکر کرده و می گوید:« خیلی ممنون اما درمنزل یکی از اقوامم هستم.»ـ
می توانم مشکلات زندگی وشدت رنجهای این خانواده را که در کمتر از یکسال دو نان آورخانواده را از دست داده است، تصور کنم واز این تصور قلبم آتش می گیرد. نمی فهمم که چرا در تمام این نظام آخوندی یک آدم پیدا نمی شود که قلبی در سینه اش داشته باشد و بتواند رنج های ملت را تصور کند!ـ
ساعت ها درانتظار می ایستیم تا جوابی بگیریم. پس از تحمل ساعت ها سختی طاقت فرسا، حاج آقایی که به او سرهنگ می گویند(!) به ما پاسخ میدهد که برویم و ده روز دیگر بیاییم. خانواده های به جان آمده فریاد می زنند که ما الان جواب می خواهیم. بچه های ما را آزاد کنید.ـ
جناب سرهنگ سعی می کند که خانواده ها را آرام کند و می گوید که ما اطلاعی نداریم و شعبه امنیتی دادگاه انقلاب در اوین مستقراست. خانواده ها به او اعتراض می کنند. جناب سرهنگ با ضد ونقیض گویی سعی می کند که ما را متقاعد کند که کاری از دست آنها ساخته نیست و باید به اوین مراجعه کنیم! خانواده ها به اعتراض ادامه می دهند و سرانجام او می گوید:« امشب ازساعت 6 به بعد تعدادی از زندانیان از اوین آزاد می شوند.» نگاهی به ساعت می کنم. سه بعد از ظهراست. نه ناهار خورده ایم و نه نماز خوانداه ایم و از سرما هم یخ زده ایم. با چند نفر از دوستان تصمیم می گیریم که به مسجدی رفته ونماز بخوانیم و کمی خود را گرم کنیم. بعد غذایی بخریم و بخوریم و بعد از آن به راه بیفتیم و خود را به پشت دیوار اوین برسانیم. امشب هم تعدادی زندانی آزاد خواهند شد. آزادی آنها شادی زندگی ما شده است. روز تلخ در برابر دادگاه انقلاب گذشته است و شبی دیگر از شب اشک ها ولبخندهای ما در برابر اوین، در پشت دیوار زندان فرا رسیده است! دوباره فریاد شادمانی سرخواهیم داد و مادران و پدران رنج دیده، عزیزان آزاد شده خود را پس از روزها یا ماه ها بازیافته و درآغوش خواهند گرفت و غبار غم از دل خواهند زدود.ـ

...ادامه دارد
اسفند 1388 برابر با ماه مارس 2010

:منبع خبری
کمیته گزارشگران حقوق بشر در ایران

Keine Kommentare: