Dienstag, 23. Februar 2010

در برابر اوین 3


نوشته: ملیحه رهبری


شب اشک ها و لبخندها(3)ـ
در برابر اوین

قسمت سوم

یکی از مادرها که دو پسر ش را گرفته بودند و یکی از آن ها را دیروز آزاد کرده بودند، می گوید:« ما امروز ساعت 2 آمدیم گفتند: بروید ساعت 7 بیایید آنموقع پسرتان آزاد می شود ما که رفتیم دیدیم ساعت 4 خودش آمد. طفلک در این مدت یک ماه 13 کیلو وزنش کم شده بود. ولی می گفت در بند 1-الف سپاه با اینکه شرایط خیلی سختر است ولی روحیه بچه ها خیلی بالاتر از وقتی است که به بند 3 می روند. او می گوید که ریه پسرش عفونت کرده و نیز هنگام بازپرسی اذیت اش کرده بودند.» او را دلداری می دهیم و از فداکاری او و فرزندانش تشکر می کنیم با این حال نمی توانیم نگرانی خود را از حال و روز فرزندانمان پنهان کنیم. سرنوست این زندانی مشابه سرنوشت تمام زندانیان است. حتما بر سهیل من نیز روز و شب اینگونه می گذرد. از تصور رنج فرزندم، دلم می خواهد فریادهای جنون آمیز بزنم، چنانکه این دیوهای آدمخوار در آنسوی دیوار را به وحشت بیاندازم اما به احترام تمامی ارزش های انسانی که در این جمع حاکم است، خویشتنداری می کنم. آرامش خود را حفظ می کنم. در میان این جمع، کوه غم آدم مثل برف آب و کوچک می شود. در برابر این مادران استوار مثل کوه دریغ از تسلیم یا نشانه های ضعف و خرد شدن از خود نشان دادن.ـ
خدایا چه جمعی هستیم! بلا کشیده و مصیبت دیده و از درون این بلا ها به یکدیگر نزدیک و یکدل و یکزبان شده و در چشم من این فداکاری ها همه باشکوه هستند. قهرمانی های جوانان و فرزندانمان ما غرورآمیز هستند. باز کردن درهای زندان با دستان خالی و با معجزه قلب های همین مادران برای من ستایش انگیز است.ـ
نخستین گروه زندانیان در ساعت هفت شب آزاد می شوند و فریاد شادمانی تمام فضا را پر می کند. شادی دوای دلهای ماتمزده و درمان غم و اندوهی است که در این مدت بر روح ما سایه سیاه افکنده است. صدای کف زدن و سوت کشیدن و صلوات فرستادن در هم آمیخته است و مادرانی که فرزندانشان آزاد شده اند با فریادهای شادمانی خود را به آنها می رسانند. زندانیان از روحیه خیلی بالایی برخوردارند و می خندند و ما روح های خسته خود را پٌر از تماشای این صحنه ها و صدای خنده ها و گریه ها می کنیم. نمی توانم از عواطف و احساسات تک تک مادران و خانواده ها یا مردم حاضر درصحنه چیزی بگویم که در کلام نمی گنجد.ـ
با فاصله های زمانی کوتاه سری های بعدی زندانیان آزاد می شوند. آنها با روحیه ای بالا و لبخند بر لب از درب مخوف اوین خارج می شوند. مردم از آنان چون قهرمانان استقبال می کنند. زندانیان شاداب هستند و دو انگشت خود را به علامت پیروزی بالا می برند و خانواده و دوستانشان آنها را درآغوش می گیرند و بعد از دیدار با خانواده های خود، هریک در سخنرانی کوتاهی از حضور گسترده واستقبال گرم جمعیت در این شب سرد و زمستانی تشکر می کند و پایداری مادران و خانواده ها را ستایش می کند. اکثر آنها از دیدن چنین جمعیت برای آزادی خود تعجب کرده و به شدت هیجان زده می شوند. حضور چنین جمعیتی برای ما نیز یک امر بی سابقه است. جمعیتی که در اعتراض به اعدام دو جوان بیگناه آرش رحمانی و محمد رضا زمانی به پا خاست و حمایت بیدریغ خود را برای نجات سایر زندانیان اینگونه بیدریغ نثار می کند و حضور شبانه اش درهای بسته زندان مخوف اوین را گشوده است. با امید که روزی دیوارهای زندان اوین در برابر این جمعیت آگاه فرو ریزند!ـ
تا ساعت 21 شب چنان جمعیتی در برابر زندان تجمع کرده که بعضی ها آن را بیش از 2 هزار نفر تخمین می زنند . حضور این جمعیت خود یک پیروزی حق بر باطل است و قرار است که این تجمع تا نیمه های شب ادامه پیدا کند.
مناسبات گرم و انسانی و فداکارانه مردم این شب مهتابی را به شبی از شب های روشن و تاریخی و به یاد ماندنی مبدل کرده است. شبی که ماه نیز با قرص کامل خود بر این شب زمینی و آسمانی پرتو افشان است . شب، شب ماست. آسمان پر ستاره است و مهتابش مال ماست. شادمانی ها و پیروزی هایش مال ماست. امشب ما در گوش فلک طنین دیگری افکنده ایم. ما پیروز خواهیم شد!ـ
برای مقابله با سرمای کشنده مردم درگوشه ای آتش درست کرده اند. لباس گرم و پتو برای کمک و یاری آورده اند. چای و نان و حتی غذا و جعبه های شیرینی که پس از آزادی هر زندانی در بین مردم توزیع می شود. صحنه های عاطفی و احساسی این جمع چنان پر شور است که غیر قابل وصف است. به خصوص وقتی زندانیان آزاد شده شب قبل، هم بندی های خود را می بینند، فضای عاطفی و فریادهای پیروزی اوج بلندتری به خود میگیرند. درگوشه ای عده ای، گام های خود را با آهنگ بر سر زمین می کوبند تا از یکسو برسرما زدگی غلبه کنند و از سوی دیگر مارش زیبای پیروزی و شادمانی را بنوازند.ـ
خانواده ها و مردم به دور زندانیان حلقه می زنند و از احوال بقیه بچه های زندانی می پرسند و از این طریق باخبر می شوندکه هنوز تعدادی از بچه ها آزاد نشده اند. کسانی که آزاد شده اند از بند 209 خبری ندارند. از مرد جوانی در این مورد پرسیدیم او گفت 209 ای ها را شما باید پیگیری کنید ما از داخل نمی توانستیم کاری بکنیم. مردم به دور زندانیان حلقه می زنند و با آنها گفتگو می کنند یا از آنها سؤال می کنند. خانواده های زندانیان سیاسی که از عزیزانشان بی خبر بودند از آزادشدگان سئوال می کردند و نگرانی خود را بیان می کنند. آزاد شدگان به آنها دلداری می دادند و نوید آزادی قریب الوقوع فرزندانشان را می دهند و یا اگر اطلاعی دیگری دارند، به خانواده ها می گویند.ـ
یکی از آزاد شدگان امشب، مادری است که می گوید؛« به همراه سه فرزند دخترش دستگیر شده بوده و آنها در بند دویست و نه 209 در شرایط غیر انسانی وطاقت فرسایی به سر می بردند.» او را آزاد کرده بودند ولی دخترانش همچنان در بازداشت بسر می برند. او روحیه بالایی داشت. در برابر این مادرشجاع احساس کوچکی می کردم و دلم میخواست در برابر اراده و ایمان او زانو بزنم. آرزو کردم که دختران او قبل از پسر من آزاد شوند. مادران با او دیده بوسی کردند وشجاعت او را ستودند!درآن شب سرد زمستانی پسر کوچولو وشیرینی هم با مادرش برای آزادی پدرش آمده بود وخیلی خوشحال بود و بدون شکایتی از هوای سرد به همراه شادمانی جمعیت برای آزادی هر زندانی جیغ های کودکانه می کشید. پسرک فکر میکرد که پدرش به مسافرت رفته است و زندان اوین ترمینال است ومنتظر رسیدن اتوبوس پدرش بود. پدرش که مردی حدود 32-30 ساله بود، ازآخرین زندانیانی بود که دیر وقت آزاد شد و به هنگام درآغوش گرفتن پسرکوچک و شیرینش از شوق گریه می کرد وگفت:«خدا را شکر!».ـ
ای که خدا لعنت کند این ستمگران سنگدل و نظام فاسد را که بی خبراز خدا وانسانیت وعواطف بشری در برابر ملت خود صف کشیده و با مردم خود اینگونه ظالمانه رفتار می کنند!ـ
در فواصل آزادی زندانیان، سرکوبگران و شکنجه گران زندان اوین هراسناک ازتجمع مردم ، به سراغ ما می آیند و ما را تهدید می کنند که اگر دست بزنید و ابراز شادمانی کنید، بقیه را آزاد نخواهیم کرد. یا للعجب از اینهمه سفاکی و جدایی حکومتی از قلب ملت و از شادمانی های مردم خود!ـ
بعد از آزاد شدن 20 زندانی( تا ساعت ده شب) ، زندانبانان به خانواده ها گفتند:« بروید! امشب دیگر کسی آزاد نمی شود.» خانواده ها پاسخ دادند:« ما تا نیمه شب در همینجا هستیم.» بعد از آن 30 زندانی دیگر نیز آزاد شدند. مردم استقامت مادران و خانواده ها را تحسین می کردند و پیروزی نجات یافتن جان زندانیان را به آنان تبریک می گفتند. خانواده ها نیز متقابلا از آنان تشکر می کردند.ـ
نیمه شب خسته اما با قلبی سبکبار به همراه سینا و دخترم و دامادم که با دو کودک کوچک خود از کرج به تهران و به زندان آمده بودند، به خانه برمی گردم. ما آرزو می کردیم که سهیل نیز در میان آزاد شدگان باشد اما در میانشان نبود. سرم سنگین است. پاهایم به شدت ورم کرده اند. سینه ام از شدت فریادهایی که در سوز و سرما زده ام، درد می کند. صدایم به سختی درمی آید. تنم بی جان است، چنانکه گویی روح تن مرا ترک کرده است. از خود می پرسم:« زنده ام یا مرده؟» نمی دانم و به بستر می روم.ـ
در خواب، باز شدن درهای زندان اوین و آزادی بقیه زندانیان را می بینم. در خواب پسرم را درآغوش گرفته و می بوسم و چون طوفان و صاعقه بر سر زندانبانان فریادهای هراس انگیز می زنم چنانکه آنان می گریزند. درخواب، تمام مادران زندانیان را می بینم که فرزندان خود را درآغوش کشیده اند. در خواب آن مادر زندانی را می بینم که سه دختر آزاد شده خود را در آغوش کشیده و می بوسد و جنون آسا گریه می کند و باران سیل آسا از آسمان می بارد. درخواب مادران داغدار را می بینم که فرزندانشان از آسمان به زمین باز گشته اند و به ناگاه باران پایان می یابد و شادمانی چون خورشیدی از آسمان بر سر زمین می تابد و مادران داغدار خدا وخاک را سجده می کنند. در خواب پایان مصیبت هایمان و شادی ملت ایران را می بینم. مردم در خیابان ها فریاد پیروزی سر داده اند و من از صدای فریاد خود از خواب بیدار میشوم. از شدت هیجان خیس عرق شده ام و با آنکه می دانم رؤیایی بوده اما نمی خواهم از زیبایی آن جدا شوم. رؤیاهای بسیاری در عالم واقع نیز محقق شده اند و دلم چنان روشن است که گویی چراغی در برابر چشمانم می سوزد. اتاق از نور مهتاب روشن است و در پشت پنجره ماه با قرص کامل خود می تابد. چشمانم را دوباره می بندم تا باز هم ساعتی گسسته از جهنمی که آخوندها برای ما ساخته اند، در رؤیاهایم درآغوش مهتاب و همسفر با ماه تا خدا باشم. اگر خدا درآسمان ها نبود، آخوندها او را هم مثل فرزندان ما قربانی می کردند زیرا نور و روشنایی از آن خدا و از آن ما ستمدیدگان و بلاکشیدگان و از آن فرزندان آگاه ماست و تاریکی از آن اهریمن و از آن سنگدلان و شکنجه گران و تجاوزگران به جوانان بیگناه است!ـ
صبح روز دوشنبه اولین خبری که در اینترنت می خوانم مربوط به گزارش فعالین حقوق بشر درباره دختران و زنان زندانی است. خبری که روز روشن را در چشم هر انسانی به شام تار بدل می کند و چگونه ممکن است که حکومتی صحبت از خدا کند و طلوع روز روشن و زیبای خدا را بر مردمان سرزمین خود ظلمانی تر از شب تار نماید . دختران و زنان دستگیر شده روز عاشورا در بند قرنطینه و متادون زندان اوین تحت شکنجه های روحی و فشارهای طاقت فرسا و غیر انسانی نگهداری می شوند. در طبقه هم کف بند قرنطینه زندان اوین 14 نفر از دختران جوان که سنین آنها بین22 الی 25 سال می باشند در 2 سلول که در هر سلول آن 7 نفر نگهدای می شوند.گفته می شود که تعداد از آنها از دانشجویان دستگیر شده می باشند. دختران زندانی از بند قرنطینه با چشم بند به نقاط دیگر منقل می شوند و ساعتها تحت بازجوئی بازجویان وزارت اطلاعات قرار می گیرند. در حین بازجوئی آنها مورد شکنجه جسمی و روحی و توهین و تحقیر قرار می گیرند.نام تعدادی از دختران دستگیر شده در این 2 سلول به قرار زیر می باشد:1-لاله سجودی 2- سمیرا سجودی 3- ستاره سلیمانی 4- افروز رخشان 5- سمیرا خدا بخشی 6- طلا رفیعی 7- الهام... همچنین در طبقه اول قرنطینه که معروف به بند متادون می باشد در حدود 50 نفر از دختران و زنان دستگیر شده روز عاشورا با شرایطی بسیار بدتر نگهداری می شوند. آنها در طی ساعات شبانه روز به نقاط دیگری برای بازجوئی منتقل می شوند و هنگامی که به آن نقاط برده می شوند با دست بند و چشم بند هستند. در حین انتقال به اتاقهای بازجوئی مورد اهانت و اذیت وآزار بازجویان قرار می گیرند. بازجوئی از آنها تا 8 ساعت به طول می انجامد و به عمد در ساعات پایانی شب بازجوئیها صورت می گیرد . علاوه بر ضرب و شتم مورد تهدیدات مختلف قرار می گیرند. بازجویان حتی به بعضی از دختران جوان گفته اند که اگر به مواردی که ما می گوییم اعتراف نکنید ما شما را اعدام خواهیم کرد وکسی هم از بازداشت و اعدام شما اطلاع نخواهد یافت. از طرفی دیگر بازجویان وزارت اطلاعات بر روی خانواده های آنها فشارها می آورند و آنها را تهدیدات می کنند که از اعلام خبر بازداشت دختران خود خوداری کنند و پس از اینکه اطمینان یافتند که خانواده های بازداشتی را موفق به سکوت کرده اند از آنها می خواهند که به فرزندشان بگویند که با بازجویان همکاری کنند تا آنها را آزاد کنند و از این طریق اقدام به فریبکاری و گرفتن اعترافات دروغین از بازداشتی می کنند بازجویان اعترافات گرفته شده را برای پرونده سازی و صدور احکام سنگین علیه دستگیر شدگان بکار می برند.ـ
بی اختیارمی گویم:« پناه برخدا! چه قدرتی جز خود خدا می تواند این ملت مظلوم را از چنگال های قدرت شیطانی وزارت اطلاعات و قوه قضاییه نجات دهد؟ـ
خبر بعدی را از گزارش فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران می خوانم: خانم فرزانه زینالی یکی از حامیان مادران عزادار بیش از چهار هفته است که توسط مامورین وزارت اطلاعات ربوده شده و از وضعیت وشرایط او هیچ خبری در دست نیست. خانم فرزانه زینالی 53 ساله متاهل و دارای 2 فرزند و از حامیان مادران عزادار می باشد .او روز 19 دی ماه از منزل خارج و به قصد شرکت در مراسم اعتراضی مادران عزادار عازم پارک لاله می شود ولی در مسیر مورد یورش مامورین وزارت اطلاعات قرار می گیرد و ربوده شد و به نقطه نامعلومی منتقل می شود. از آن زمان تاکنون هیچ خبری از وضعیت و شرایط و حتی مکان بازداشت او خبری در دست نیست. خانواده او از زمان دستگیری تا به حال بارها به دادگاه انقلاب و زندان اوین برای پیگیری وضعیت و شرایط و محل نگهداری او بطور مستمر مراجعه می کنند. آنها فقط یکبار به این خانواده گفته اند که او در بازداشتگاهی نزدیک قم در زندان بسر می برد. همچنین خطر جدی وجود دارد که او تحت شکنجه های وحشیانه برای گرفتن اعترافات دروغین جهت پرونده سازی و صدور حکم سنگین قرار گیرد. درچند روز اخیر مامورین وزارت اطلاعات به منزل خانواده زینالی یورش بردند و به مدت طولانی منزل را بازرسی کرده ان. همچنین از سرنوشت مادر دیگری از حامیان مادران عزادار از پس از روز عاشورا که توسط بازجویان وزارت اطلاعات ربوده شده است خبری در دست نیست در. حال حاضر علاوه بر 2 مادر فوق ، خانم پروانه مداح راد از حامیان مادران عزادر مدتهاست که در بند مخوف 209 زندانی است اخیرا او را به بند زنان زندان اوین منتقل کرده اند ولی او همچنان در بازداشت بسر می برد .هدف از ربودن و بازداشت حامیان مادران عزادار برای ایجاد رعب و وحشت و ممانعت از انجام اعتراضات هفتگی آنها و تن ندادن به خواسته های به حق مادران که همانا دستگیری و مجازات آمران و عاملین کشتارهای فرزندانشان است.ـ
با خواندن این خبر اشکی داغ بر روی گونه هایم روان می شود. هر سه مادر را می شناسم و هر سه زنانی شجاع و آزاده ای بودند که وظیفه مقدسی برای خود قایل بودند و این بی شرف ها تمام حرمت ها ومقدسات مردم ایران را در زیر نعلنگ خونین خود لگد کوب میکنند.ـ
بدینگونه روز ما آغاز می شود. تبر ظلم نظام فاسد بر کمرمان فرود می آید اما نمی شکنیم. دیگر شاخه های جدا از هم نیستیم که بشکنیم. چون درخت گردوی تناور و مقدسی شده ایم که درافسانه ها تیر آرش برآن فرود آمد و حرف آخر را با دشمن زد. چنین ملتی هستیم که حرف آخر را ما می زنیم!ـ
روز ما چنین آغاز میشود: برخاستن. با قدم کوچک خود، گام بزرگی برداشتن. استقامت کردن. حاصل استقامت خود را در پشت دیوار اوین چیدن!ـ
...
ادامه دارد

منبع خبرها:
فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران
گزیده ای از اخبار
بهمن 1388 برابر با ژانویه 2010

Keine Kommentare: