Freitag, 19. Februar 2010

در برابر زندان اوین(2)

نوشته ملیحه رهبری

شب اشک ها ولبخندها(2)ـ
در برابر زندان اوین

قسمت دوم


نیمه شب بود که به خانه رسیدم. سینا ناراحت و مضطرب در انتظار بود. می دانست که سهیل آزاد نشده و به خاطر او ناراحت بود اما به خاطرآزادی دیگرزندانیان خوشحال بود. وقتی ازوجود جمعیت هزار نفره در برابرزندان برای او گفتم، باور نمی کرد. با آنکه خیلی خسته بودم اما باعلاقه از تمام لحظات آن شب فراموشی ناپذیربرای او صحبت کردم. از تلخی سرمای کشنده هوا تا گرمای روحبخش آزادی زندانیان وازحمایت وهمبستگی بزرگی که درآنجا دیده بودم تا نور امیدی که در دل ما شعله زده بود....سینا ساکت بود وهیچ حرفی نمی زد. می دانستم که تمام روز را با امید آزادی سهیل به سر برده و حالا ...؟!. ترسیدم که دوباره قلبش به خاطر سهیل ناراحت بشود، با عجله حرفم را تمام کردم و گفتم:« یکنفراز زندانی های آزاد شده به من گفت که اگرما اعتراضمان را ادامه دهیم، امید هست که همه زندانی ها آزاد بشوند. نباید ناامید باشیم.» سینا سرش را تکان داد وبا ناامیدی گفت:« باورنکن! این افعی ها ازیک طرف آزاد می کنند واز طرف دیگر دوباره دستگیرمی کنند. حیف که خسته هستی، نمی توانم خبرهای امروز را برایت بگویم.» سرم را تکان دادم.نه! کافی بود. آیا شش ساعت تمام در تاریکی وسرما پشت در زندان درانتظاربه سر بردن و درمیان بیم و امید سیر کردن واشک ریختن برای یک روز من کافی نبود؟ چرا بود!ـ
صبح بلافاصله بعد از بیدار شدن، کامپیوتر را روشن کردم تا اخباری را که سینا از اینترنت پیاده کرده بود، بخوانم. اولین خبر را می خوانم: دستگیر شدگان روز عاشورا در سلولهای انفرادی زندان گوهردشت کرج تحت شکنجه های جسمی وروحی و فشارهای غیر انسانی قرار دارند. در حدود 300 نفر از دستگیر شدگان روز عاشورا در سلولهای انفرادی بند سپاه و سلولهای انفرادی بند 5 زندان گوهردشت کرج تحت شکنجه های جسمی و روحی بازجویان وزارت اطلاعات برای گرفتن اعترافات دروغین جهت پرونده سازی و صدور احکام سنگین قرار دارند.بازجویان وزارت اطلاعات برای پیشگیری از ارتباط دستگیر شدگان روز عاشورا با یکدیگر میان روهرویی که که سلولهای انفرادی در 2 طرف آن قرار دارند دیواری کشیده اند تا آنها را کاملا ایزوله کنند و هیچ گونه ارتباطی با هم نداشته باشند. زندانیان عادی که در این سلولهای انفرادی بودند صدای فریادهای جوانان که در حال بازجوئی و تحت شکنجه جسمی و روحی ،توهین و اذیت وآزار توسط بازجویان وزارت اطلاعات بودند را در طی ساعتهای شبانه روز می شنیدند. فریادها و ناله های آنها در اثر شکنجه های قرون وسطائی به حدی دردناک است که زندانیان قادر به استراحت نبودند و دچار فشارهای شدید روحی می شدند و در بعضی مواقع نسبت به این شکنجه ها از درون سلولهای انفرادی مختلف خود اقدام به اعتراض می کردند.دستگیر شدگان در اکثر مواقع با دسبند و پابند و چشم بند بسر می برند این شیوه معمولی است که در زندان گوهردشت بکار برده می شود. در ساعات شب بعضی از آنها را از سلولهای انفرادی بند5 به سلولهای انفرادی بند سپاه که در اختیار بازجویان وزارت اطلاعات است برده می شدند. بند سپاه دارای شرایطی بدتر از بند 209 زندان اوین است. بدلیل پر بودن سلولهای انفرادی بند سپاه زندانیان را به سلولهای انفرادی بند 5 منتقل کرده اند. از وضعیت و شرایط دستگیر شدگان در بند سپاه اطلاع دقیقی در دست نیست. زندانیانی سیاسی که در این بند بسر می برند از داشتن ملاقات و هرگونه تماس با خانواده های خود محروم هستند. دو تن از سر بازجویان وزارت اطلاعات که در شکنجه های غیر انسانی و وحشیانه دستگیر شدگان روز عاشورا شرکت دارند به نام های محبی و رضا عارفیان می باشند. این دو بازجو در بازجوئی و شکنجه دستگیر شدگان نقش دارند.آنها همچنین خانواده های دستگیر شدگان را تحت فشار و تهدیدات خود دارند. فعالین حقوق بشر و دمکراسی در ایران،شکنجه های وحشیانه و غیر انسانی برای گرفتن اعترافات دروغین جهت پرونده سازی و صدور احکام سنگین را محکوم می کند و از کمیسر عالی حقوق بشر و سایر مراجع بین المللی می خواهد که اقدامات خود را در سطح دادن بیانیه و محکوم کردن محدود نکنند و باید اقدامات عملی و سریع برای نجات جان زندانیان سیاسی در ایران نمایند.
فعالین حقوق بشر ودمکراسی در ایران 9 بهمن 1388 برابر با 29 ژانویه 2010
بی اختیارآه می کشم. چه کنیم وچگونه می توانیم جنبش اعتراضی برای آزادی زندانیان سیاسی را به پشت درهای زندان گوهردشت یا سایر زندان ها هم گسترش دهیم. باید امروزاین موضوع را با ... صحبت کنم. اگرمی توانستیم کمیته ای تشکیل بدهیم، می توانستیم جان بچه های بیشتری را ازمرگ یا شکنجه نجات دهیم. اما به مجرد آنکه نماینده یا سخنگویی پیدا می کنیم یا کمیته ای تشکیل می دهیم، آن فرد را هم دستگیرمی کنند. با این حال باید تلاش کنیم. درپرتو تلاش وفداکاری بود که دیشب آنهمه زندانی آزاد شدند. با این افکار خود را دلداری می دهم و دل وجرأت پیدا می کنم تا خبر بعدی را بخوانم. با دیدن نام دو تن از مادران زندانیان، با اشتیاق نامه را می خوانم:ـ
خبرگزاری هرانا/ 10 بهمن 1388 - حقوق زندانیان:ـ
مادران فروغ میرزایی و روزبه کریمی در نامه به لاریجانی رئیس قوه قضائیه خواهان آزادی فرزندان خود شدند.ـ
....
غروب شنبه 12 دي­ماه بود، آن زمان كه خود را براي نماز مغرب و عشاء آماده مي­كرديم كه زنگ تلفن خانه‌مان به صدا در آمد. آن سو صداي لرزان «فروغ» مان بود كه ما را از بازداشت ناگهاني خود و «روزبه» مان خبر مي­داد. تماس اگرچه كوتاه بود اما، غم و اندوه آن به اندازه­ي تمامي روزهاي بازداشت فرزندان­مان، ما را مبهوت و رنجور كرده است. سراسيمه خود را از شهرستان به تهران رسانديم تا منزلي را ببينيم كه تا ديروز مأمن فرزندا­ن­مان بود و از آن روز محنت كده­اي كه به دست ماموران و به دستور يكي از قضات زير مجموعه دستگاه شما در جستجوي آلات و ادوات جرم به هم زدن «امنيت و آسايش» بدل به ويرانه­ايي شده بود. از آشپزخانه تا كمد لباس­هاي شخصي، همه و همه را گشته بودند. نگشته بودند آوار كرده بودند. از فرداي همان روز در جستجوي خبري از فرزندان­مان به تمام تهران سر زديم. از دادگاه انقلابي كه ما را به زندان اوين حواله مي­داد و از زندان اويني كه ما را به پليس امنيت گسيل مي­داشت و پليسي كه پاسخ اين همه جستجو را در دادگاه انقلاب مي­دانست! رفت و آمدهاي مكرر و البته بي نتيجه­ايي كه اينك ما را مطمئن ساخته است كه حتي ماموران شما در مشايعت زندانيان اين همه راه را در تمامي مدت زمامداري شما نپيموده­اند. حال اگر فرزندان شما را اين گونه بازداشت مي­كردند و پس از 30 روز خبري از آن ها نمي­شنيديد، چه مي­كرديد؟ آيا بازهم مدعي بوديد كه قوه قضا دست اندركار رعايت قانون و به جا آوردن عدالت است؟
مگر مي­شود از رعايت قانون دم زد و دادگاه انقلاب به عنوان يكي از ازكان قوه تحت امر شما پس از گذشت يك ماه از بازداشت فرزندان­مان مدعي باشد كه هنوز پرونده­ايي براي آنها تشكيل نشده است؟ مگر مي­شود متهم را بدون پرونده اتهامي در بازداشت نگاه داشت؟! مگر قانون كه قوه قضائيه براي اجراي آن تشكيل شده تاكيد نكرده است كه بايد ظرف 24 ساعت دليل اتهام به متهم تفهيم شود؟ مگر مي­شود از رعايت حقوق شهروندي دم زد، آن زمان كه ماموران شب هنگام و با تمسك به راه و روش­هايي كه به كار دستگيري مجرمان حرفه­ايي مي­خورد به درب منزلي مراجعه تا زن و شوهري را بازداشت كنند كه يكي­شان روزنامه نگار و ديگري وكيل دادگستري است؟ مگر مي­شود داد رعايت حقوق الناس داشت و به مدت يك ماه اجازه­ي ملاقات مادري خسته دل و رنجور را با فرزندان دربندشان نداد؟ مگر مي­شود از رعايت امنيت و آسايش مردم سخن راند آن زمان كه با بازداشت ناگهاني و بدون دليل فرزندان­شان همه آسايش و آرامش­شان گرفته مي­شود؟ اينك پس از تمامي پيگيري­ها و مراجعات مكرر به نهادهاي گوناگون به خوبي يافته­ايم كه مس‍‍وولي را نمي­توان براي پاسخگويي حتي به اين سوال كوتاه كه « حال فرزندان­مان چه طور است» پيدا كرد. چگونه و بر اساس كدام رويه شرعي، قانوني و اخلاقي رنج 30 روز بي خبري مطلق مادراني از دختر و پسرشان را بر ما روا مي­داريد؟ لابد ديده ايد كه دل مادر چگونه در هواي شنيدن خبري از فرزند گم گمشته­اش پرپر مي­زند. و مادراني خسته و دل شكسته رنج و آه دل خويش را به خداي خويش حوالت دهند. اكنون نيز آزادي فرزنداني كه سرمايه­ي تمامي عمرمان هستند را از شما طلب كنيم. اين آخرين راه حل دنيوي ماست، دل مادراني كه چشم انتظار ديدار دوباره عزيزان­شان هستند، را رنجورتر نكنيد.
مادران فروغ ميرزايي و روزبه كريمي
باز آه می کشم و سرم را تکان میدهم. متأسف می شوم که چرا این نامه را نوشته اند؟ ازخود میپرسم چرا ما آدمها اسیر دست دیوهایی آخوندی شده ایم که زبان و حقوق آدم ها را نمی فهمند واساسا ملت را به رسمیت نمی شناسند. دیوهایی که تمام قدرت و ثروت و فریب و تبلیغات را به دست گرفته اند و چنان ما را زیر چکمه خود له کرده اند که نمی توانیم سر خود را بالا بیآوریم. تا کمی سرخود را بالامی آوریم ومیگوییم:« من هم آدم هستم ومثل تو در این کشورصاحب حق هستم! بلافاصله فرزندان ما را در سیاهچال زندانها ،خرد و خمیر می کنند و روح ما را می کشند تا زنده به گور شویم. چگونه می تواند این قدرتٍ جهنم آفرین پایان یابد؟ نمیدانم؛ قدم به قدم یا یکباره؟ اما میدانم در برابر این دیوها نباید ضعف وشکست نشان داد یا کرنش کرد. مثل پسرم که پایداری کرد و تسلیم نشد، من هم استقامت خواهم کرد و روحم را به این دیوها نخواهم داد! اگر این دو مادر دردمند را امروز در میان جمعیت پیدا کنم با آنها صحبت خواهم کرد!ـ

صدای سینا مرا به خود آورد! ول کن خبرها را! بیا صبحانه بخور!از دیروز چیزی نخورده ای! بلند می شوم و به آشپزخانه میروم. گرسنه ام اما اشتهایی ندارم. سینا چایی را دم کرده وشام شب گذشته را هم روی میز گذاشته است. از اخباری که خوانده ام ناراحت و عصبانی هستم و میگویم:«ما، تنها کشورو تنها ملت وتنها مردمی هستیم که در قرن بیست ویکم، به این شکل قربانی قدرت شده ایم. جنایاتی که آخوندها با ما و با فرزندان ما انجام می دهند، دردنیا نظیرندارد.» سینا نگاهی به من انداخته و می گوید:«چه فایده که اعصابت را خرد میکنی. تو هم سکته می کنی ومثل من خانه نشین می شوی. زندگی این بچه به تلاش توپیوند خورده. چاره ای نداریم جزآنکه دراین جنگ نابرابر برنده شویم. زندگی وجان هزاران جوان به تلاش وفداکاری شما گره خورده است. باید ادامه دهید..»ـ
بخارگرمی که از روی سماور برمی خیزد، مرا به یاد سرمای شب گذشته می اندازد. یک چایی می ریزم ودستهایم را به دور فنجان گرم می کنم. به فکر فرو می روم. سینا می گوید:« دیشب یک مصاحبه جالب دراینترنت دیدم که به آن گوش دادم و باید برایت تعریف کنم.» می پرسم:«چی بود؟» می گوید:« مصاحبه یک جوانی بود که افسرامنیتی در وزارت اطلاعات بوده وفرار کرده است به خارج. با یکی از تلویزیون ها مصاحبه کرده بود.» می پرسم:« خوب چی گفته بود؟ اززندگینامه خامنه ای جالب تر بود؟ خوراک فکری ما شده است باخبر شدن از رازهای پشت پرده نظام فاسد آخوندها! سی سال است که از این فساد خبر داریم. ما را سرکار گذاشته اند!» سینا می گوید:« باورکن مصاحبه اش جالب بود. او به این سؤال جواب می داد که چرا وزارت اطلاعات وسپاه و... اینطور مردم را بیرحمانه سرکوب می کنند. مثلا میگفت که وزارت اطلاعات سیستماتیک نفراتش را آموزش.... می دهد و فرضا ما میبایست به طورفعال و منظم در جلساتی به نام طرح بصیرت که همان شستشوی مغزی است، شرکت می کردیم. این جلسات یک سیستم فکری یا چهارچوب است که با استفاده یا پشتوانه از قرآن و نهج البلاغه به افراد آموزش داده میشود. مثلا احمدی نژاد محصول تفکر مهدویت است. مصباح یزدی بانی این تفکرات ودکتر محسن عباسی و رحیم پور، تیوریسین های آن هستند. تفکر اینها به این شکل است که مثلا مصباح یزدی از پشتوانه این خطبه نهج البلاغه استفاده می کرد که حسام ابن حسام البکری به حضرت علی نامه نوشت و پرسید چه کنیم؟ دشمنان می خواهند به ما حمله کنند وعلی علیه السلام پاسخ داد:« به آنها حمله کنید قبل ازآنکه به شما حمله کنند!» ودر سپاه با استفاده از همین طرز فکرعمل می کنند بگونه ای که سیاست حوزه امنیت ملی یک حوزه کنش وواکنش است. از سال 57 تا امروز هراتفاقی که درایران افتاده وسرکوب هایی که کرده اند، اساسا محصول این تفکر است.این تفکر که چشمان درآن بسته هستند. دراین دستگاه فکری قدرت ومقام ومال واموال به افراد ذیصلاح تعلق دارد که مثلا نقدی وسردار محقق وعزیزدیوانه (جعفری) و... سرکرده های سپاه در رأس این سیستم با این نوع طرز تفکرهستند.» ـ
با شنیدن ادامه صحبت های سینا، فشار وسنگینی این نظام جهنمی وهیولای فکری آن را دوباره روی گرده ام حس می کنم. هشت پا! اختاپوس! حال تهوع به من دست میدهد. سینا که ازحال من خبرندارد با هیجان ادامه میدهد. مصاحبه در چند قسمت بودو دریکی ازقسمت های مهم آن افسر امنیتی وزارت اطلاعات می گفت که ما نسل جدید در سپاه بودیم و سازمان حفاظت درسه بخش: ضد جاسوسی وضد براندازی و ضد اطلاعات سایه سنگینی روی نیروهای جدیدتر که نسل ماست، انداخته است که کسی جرأت ندارد، حرف بزند یا خارج از این سیستم فکر کند. دستگاه فکری به گونه ای طراحی شده که چشم باید بسته باشد وجز منافع این سیستم را نبیند! مثلا من بعد از فرارم به خارج به یکی ازدوستان سابقم که پسر سردار باقرزاده است تلفن زدم ودر رابطه با جریانات اخیرایران با او صحبت کردم. این فرد یک جوان بیست و هفت 27 ساله است که با استفاده از نفوذ پدرش، مورد اعتماد سیستم است و استاد دردانشکده خبراست وبرای خبرگزاری فارس کارمی کند وبه مردم خبر دروغ می دهد و به من می گفت که در ایران هیچ خبری نیست وهیچ اتفاقی هم نخواهد افتاد. خیلی با او صحبت کردم اما هیچ فایده ای نداشت. این نوع افراد چشمانش کور شده و و هرکس درخدمت سپاه باشد، سیستم فکری به گونه ای است که باید چشمانش بسته به روی حقیقت باشد وحافظ منافع این تفکر باشد! و حاصل این تفکر کسانی هستند که دارند خیانت می کنند. در درون سپاه نمی توانی چند نفرمثل خودت را پیدا کنی چون سازمان حفاظت دورتا دورت را گرفته وبه ویژه با آموزش مستمر، فکرت را کنترل می کنند ولی همین نسل است که سرانجام با مردم همراه خواهد شد و در قد م های بعدی قیام از سپاه جدا خواهد شد.» سینا ساکت می شود تا چایی اش را بخورد.ـ
سینا نکات مهم مصاحبه را به خاطرسپرده است. او همیشه حافظه خوبی داشت وخیلی خوب ازسیاست هم سردرمی آورد. به ساعت دیواری نگاه می کنم. نٌه صبح است. امرزو یکشنبه است و من چند تا قرار دارم که احتمالا تا ظهرطول بکشد. به سرعت شروع به خوردن شام شب قبل می کنم. سینا فنجانش را روی میز می گذارد و من به او نگاه می کنم. کمی فکرمی کند وادامه میدهد:« توی یکی دیگر ازنوارهای مصاحبه اش این مأموراطلاعات می گفت که سپاه بودجه اش را از راه قاچاق تآمین میکند، چون برای هزینه های سپاه نمی توانند مدام از حساب ذخیره ارزی بردازند. مثلا با پولی که از دولت می گیرند، نمی توانند هزینه های تروریستی سپاه قدس را تأمین کنند که برای انجام فعالیت های تروریستی اش درچند حوزه سیاسی و فرهنگی واقتصادی لازم دارد. مثلا برای اینکه سپاه قدس برود و درعراق رأی بخرد و نفوذ کند یا درافغانستان نفوذ یا دخالت کند یا کارهای تروریستی اش را پیش ببرد، یک حوزه مافیایی قاچاق دارند.قاچاق مواد مخدر وقاچاق ورود کالا و قاچاق عتیقه جات وقاچاق اسلحه دارند وبرای اینکه تمام این کارهای قاچاق به ویژه قاچاق اسلحه بدون مشکل پیش برود ، بالاترین مقامات سپاه را دررأس این مراکز مثل فرودگاه می گذارند. به غیر از فرودگاه، حوزه خلیج فارس ازمهمترین مراکز این فعالیت هاست، فرمانده نیروی دریایی را ازمقامات سپاه میگذارند تا این شبکه بدون مشکل و بدون بازرسی برای ورود کالای قاچاق به ایران یا برای خروج مواد قاچاق ازایران باشد و با مانعی برخورد نکند. فرمانده نیروی دریایی سردار سیاری خودش مستقیم نظارت برقاچاق های حوزه خلیج فارس دارد. .... آسمان هم مال سپاه پاسداران است که تمام کالاهای قاچاقشان را از راه های هوایی رد و بدل می کنند و عده ای نیروهای امنیتی با کارت ویژه سپاه وجود دارند که هیچکس اجازه بازرسی آنها را ندارد. یکبار که مأموران گمرک خواستند جلوی کارهای غیرقانونی سپاه را بگیرند، فرمانده سپاه دستور داد که دندانهایشان را دردهانشان بریزید ودر درگیری بین نیروهای سپاه و مأموران گمرک همین کار را کردند و با قدرت توی دهان گمرک زدند تا در کارهای غیرقانونی سپاه دخالت نکند.ـ
با شنیدن این اطلاعات اگرچه اظهارات یک مأمور فسقلی سپاه و مشتی از خروار است اما چنان چندشم می شود که ستون فقراتم می لرزند. این قدرت بنا شده برجهل وجنون وفساد به نام قدرت الهی بالای سرماست ومن وفرزند بیگناهم ومادران و پدران صدها زندانی و مردمی که جزقلب و وجدان های پاک خود چیزدیگری ندارند، جلوی زندان اوین رو در روی این قشون جهل صف کشیده ایم. چه خواهد شد؟ سؤالی است که دراین چند ماه هرکس هزار بارآن را ازخود پرسیده و کسی به درستی پاسخ نهایی را نمی داند اما امشب ما با تجمع و اعتراض خود، جان تعداد دیگری از بچه هایمان را نجات خواهیم داد وقدم های بعد را آینده مشخص خواهد کرد!ـ

قرارمان در برابر درب اصلی زندان اوین در ساعت 6 عصراست و من کمی زودتر می رسم. با وجود تاریکی شب
و سرمای هوا اما عده ای زیادی در برابر زندان جمع شده اند. به سمت محل تجمع مادران می روم و از دیدنشان احساس غرور می کنم. جمع زنده و فعالی که پرچم حق طلبی خود را با هشیار ی بر فراز تپه های اوین و تا فرو ریختن این دیوارها کوبیده است. درکنار این جمع شجاع و آگاه انسان از کوچگی خود به درآمده و به بزرگی جمع تکیه می کند. یکروز یکی از مادران گفت:« نباید بترسیم. نباید ناامید بشویم. حق با ما و خدا باماست.» دیشب حرف او ثابت شد و همه ما به چشم خود خدای خود را دیدیم. چه کسی فکر می کرد که چنین جمعیتی برای پشتیبانی زندانیان و فرزندان ما بیاید. آیا امشب هم خواهند آمد؟ نمی دانم و باید صبر کرد. خانواده ها و مردم پلاکاردهایی با خود آورده اند. آزادی زندانی سیاسی! توقف صدور حکم اعدام ها و توقف اعترافات در زیر شکنجه و توقف محاکمات نمایشی و آزادی فوری و بی قید و شرط زندانیان سیاسی! با دیدن شجاعت های این مردم نمی دانم در زیر سقف کدام آسمان نفس می کشم. آیا این همان ایران دیروزاست که کسی از ترس نفس نمی کشید؟ نه تغییر کرده است و پشتوانه این تغییر همان حضور مردم است که با تجمع هزار نفر ه خود، خواسته اش را عملی و ممکن کرده است.ـ

امشب هم مثل دیشب عده ای در جنب وجوش هستند و کارهایی را سامان می دهند و به خصوص مراقب هستند کسی بهانه ای به دست زندانبانان ندهد. باز هم نماینده ای از خانواده های داغدار و مادران به داخل زندان رفته اند تا با یکی از مسؤلین زندان صحبت کنند. همه با اضطراب در انتظار بازگشت آنان هستیم و به درب زندان چشم دوخته ایم. مادران باز می گردند و لبخند برلب دارند واطلاع می دهند که امشب نیز حدود 23 زندانی دیگر آزاد خواهند شد. همه با شادمانی برای آنها هورا می کشیم و با اشتیاق در انتظار آزادی زندانیان می مانیم. تا ساعت 7 شب صدها نفر به ما می پیوندند و محوطه جلوی زندان مملو از جمعیت است. زنداینان آزاد شده شب قبل به همراه خانواده های خود در میان جمعیت حضور دارند و مردم به دور آنان جمع شده اند و با کنجکاوی از آنان سؤال می کنند و زندانیان ازمقاومتهای قهرمانانه در زندان و از خاطرات خود برای خانواده ها و مردم صحبت می کنند. آنها از برخوردهای غیر انسانی واز نقل و انتقالهای مستمر از بندی به بند دیگر می گویند. یکی از آنها در سخنرانی کوتاه اما پرشوری می گوید:« تا رسیدن به آزادی هر ریسکی را به جان خواهیم خرید و آرام نخواهیم نشست.»ـ
ادامه دارد
....

بهمن ماه 1388
فوریه 2010

Keine Kommentare: