Sonntag, 13. März 2011

حاجی فیروز-آتش افروز


نوشته: ملیحه رهبری
حاجی فیروز- آتش افروز
قبل از عید نوروز و در وسط اسفند ماه، پیش ازآنکه حاجی فیروز درشهرها و خیابان های ایران دیده شود، ناگهان سروکله اش درآلمان پیدا شد و به مدت یک هفته به همراه کاروان های شادی(کارناوال) درشهرهای مختلف به جشن و پایکوبی پرداخت. قبل از بازگشتن او به وطن و پیش از آنکه صدای خوش آواز و طنین نشاط آور دایره زنگی او درکوچه و خیابان ها به گوش برسد، با او دیداری می کنیم.ـ
- خوش آمدی! چه خبرها!؟
حاجی فیروز: ارباب خودم سلام وعلیکم! ارباب خودم سرتو بالاکن! ارباب خودم مردم ایران\ نوروز اومده اخمارو باز کن!ـ
- درود بر تو! چرا وچطور شد که آمدی خارج کشور! نکند که پناهنده شده ای؟
حاجی فیروز با خنده می گوید: نه! اما سی سال آزگاراست که نتوانسته ام ملت را شاد کنم. گفتم که بروم و ببینم ملت های دیگر چطوری شادی می کنند! شاید به عقل ناقصم راه حلی برسد!ـ
- خوب چی دیدی وآیا با دست پر برمی گردی؟
حاجی فیروز: چی بگم؟! به اندازه سی سال خندیدم. راستش فکرش را هم نمیکردم که مردم یک شهرهمه لباس دلقکها یا لباس های چند قرن گذشته وحتی لباس غارنشینان را بپوشند وصورتشان را مثل دلقلک ها بزک کنند و با ماسک به خیابان بیآیند و با دیدن آنها حتی بخت النصر هم به خنده می افتد! آنهم نه یک روز و دو روز بلکه یک هفته کاملا آزاد وخوشحال باشند! آنقدرآزاد باشند که بتوانند همه شخصیت های سیاسی را از صدراعظم کشور گرفته تا ریس جمهورآمریکا وحتی پاپ را به باد انتقاد بگیرند ومسخره کنند وتمام وقایع جدی سیاسی وغیرسیاسی را بدون هیچ ملاحظه ای وآشکارا با ساختن مجسمه های کاغذی، به نمایش بگذارند[برروی قطارها] تا همه ببینند و با سلاح شوخی وخنده و جوک ، حرف خودشان را بزنند و شادی را حق خودشان بدانند. خیلی صفا کردم که یک روز درسال حاکمیت به دست دلقلک ها( حقیرها) می افتد و دراین روزآنها، کله گنده ها را بی نصیب نمی گذارند و همه را به باد تمسخر می گیرند. کاش شوخی وخنده در ایران هم به گونه سنتی یک روز آزاد بود، اونوقت من هم حسابی خدمت این آخوندها می رسیدم!ـ
- آیا میدانی که 180 سال است که کارناوال یا همون قطارهای شادی بدون وقفه در این شهرها هست؟
حاجی فیروز تعجب می کند: 180 سال! عجب ملت باحالی هستند! یعنی با وجود دو جنگ جهانی بازهم دست ازشادی وشاد مانی کردن برنداشته اند. شنیدم که حتی که اگر برف هم ببارد وهوا سردتر از این هم باشد باز تمام ملت به خیابان می آیند وآزادی خودشان را جشن می گیرند.ـ
- راستی خودت چند ساله ات است؟
حاجی فیروز: خودم؟ حقیرعمرش به قدمت عید نوروزاست و بین دو تا سه هزار سال است؟
_ چطوری به دنیا آمدی؟
حاجی فیروز می خندد ومی گوید: نگاه به امروزم نکن که با صورت سیاه و با لباس قرمز و با یک دایره زنگی در خیابان می گردم و گدایی می کنم. خودم که یادم نمی آید اما پژوهشگران محترم معتقدند که من اولش یک خدا یا الهه باستانی بوده ام که با یک پادشاه ازدواج می کنم تا از من باروری بر روی زمین زاده شود ولی بعد دلم می خواهد که به زیر زمین بروم زیرا خواهردوقلوی من در زیر زمین است. وقتی به زیر زمین می روم، درآنجا خواهر حسودم مرا اسیر خودش می کند و نمی توانم دیگر برگردم. در روی زمین هوا سرد و زمستان می شود وباروری زمین می میرد. خدایان دیگر برای حل این مشکل شوهرم را به جای من به زیر زمین می فرستند تا من بتوانم برگردم، آنوقت من دوباره به روی زمین برمی گردم و با آمدن من بهار می شود اما چون از زیر زمین و از مرگ بازگشته ام، رنگ صورتم سیاه شده است اما دلم شاد وسرزنده است. پس به راه می افتم و با کلاه قرمز وصورت سیاه و دایره زنگی ام مژده آمدن بهار را می دهم و دل مردم را شاد می کنم و اینهم ازشناسنامه من.ـ
_ چه عالی! پس تو ازجمله خدایان باستانی هستی وقدرت کمی نداری! چرا به جنگ خامنه ای نمی روی. آنهم خودش را خدا می داند و برمنبرجانشینی خدا نشسته است.ـ
حاجی فیروز با تواضع سرخود را کج می کند و میگوید: یکی دوتا فرق کوچیک ما با هم داریم. اولی آنکه من خدا یا الهه واقعی بوده ام و دستم به مرگ و مردن نمی رود و من مژده بخش آمدن بهار و گرمای زمین و جشن نور و روز نو هستم . من عاشق مردم هستم وخودم را به خاطرآنها کوچک و سیاه ومسخره می کنم تا برلب هایشان خنده بیاید و حرف های من شادی آورهستند و چون خودم مرگ را تجربه کرده ام، برای کسی مرگ نمی خواهم و سلاح من دایره زنگی و توپ من شلیک شادی است و به همین دلیل هم من با آنکه فقیر و ناچیز هستم اما زنده ابدی هستم اما خامنه ای و بقیه خلفا هیچ نشانه ای از خدای زنده ندارند و بخت النصرهستند و حتی در زمان حیاتشان جزو مرده های تاریخی هستند. سلاحشان مرگ است وخودشان را برای شادی دل مردم کوچک نمی کنند، ظاهرشان تمیز ومقدس ولی دلشان سیاه مثل یک دیو است. مردم کوچه و بازار سیاهی صورت مرا دوست دارند واز من نمی ترسند و با دیدن قیافه من دلشاد می شوند وهمه مرا دوست دارند، همه! اما مردم ازخامنه ای قاتل می ترسند و ازدارو دسته قصابش بیزارند و با شنیدن حرف های آنها دل مردم از غم می گیره. کی خامنه ای را دوست داره؟ اگرمردم آزاد باشند که بین من وخامنه ای یکی را انتخاب کنند. من برنده می شوم! وقتی که برنده شدم، همان اول کاردرزندان ها را باز می کنم تا غم از ایران برود.ـ
- حالا که اینقدر خوب هستی، نمی شود که جایت را با خامنه ای عوض کنی؟
حاجی فیروز می خندد: نه! هرکس باید خودش باشد. پیام آور مرگ نمی تواند پیام آور زندگی باشد. مگرآنکه خامنه ای بمیرد وملت خوشحال بشوند. خود به خود شادی بیآید.ـ
- حالا که در اینجایی و آزاد هستی آیا پیامی برای مردم داری؟
حاجی فیروزکلاه قرمزش را از سر برمی دارد و سرش را می خاراند و می گوید: پیام نه! اما یک آرزو دارم وآنهم این که یک روزی همه مثل من صورتشان را سیاه کنند ولباس قرمز بپوشند وکلاه قرمز به سر بگذارند و برای اعتراض به نداشتن حق شادی و شادمانی که همان حق زندگی است، به خیابان بیایند و وخوشبختانه هیچ رنگ سبزی در لباس من نیست و کسی به این بهانه دستگیر نخواهد شد و..و...دیگراینکه این سنت نیک دو سه هزارساله به دوره گردها یا گدایان واگذار نشود بلکه مثل چهارشنبه سوری یک سنت ملی بشود. یعنی که یک روز در سال روز حاجی فیروز باشد، روز شادی و روز بیزاری از ماتم وعزا در حکومت آخوندی و روزی که ملت بی سلاح- با سلاح خنده ارباب خودش باشد.ـ
- با تشکراز تو و با آرزوی اینکه، آرزوی تو به زودی برآورده شود والهه یا همان خدای شادی وشادمانی به ایران عزیز بازگردد و هرگز آن را ترک نکند و به زیر زمین نرود!.ـ
.ـ20اسفند ماه 1389 برابربا 12ماه مارس 2011
پایان!

ج* جشن کارناوال یکی از رویدادهای مهم برای مردم آلمان، به ویژه‌ساکنان شهرهای حاشیه‌ی رود راین، به شمار می‌رود. مردم با لباس‌های مبدل چندین روز را به جشن و شادی سپری می‌کنند و در این بین بچه‌ها هم با شوق و ذوق چشم به قطارهای کارناوال می‌دوزند که از فراز آنها شکلات و شیرینی می‌بارد. بیشتر ایرانی‌هایی که در آلمان ساکن هستند، چندان میانه‌ای با کارناوال ندارند و آن را بیشتر جشنی آلمان می‌دانند به خصوص که درآن الکل نوشیده می شود.

Keine Kommentare: